مشاعرۀ سنّتی

winter

عضو جدید
تو را من چشم در راخم در ان هنگام که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
و زان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نه هر کجا که بود برف آتش افروزند
ز برف پیری شد سینه من آتش باز
 

russell

مدیر بازنشسته
در تکاپوئیم ما در راه دوست
کارفرما او و کاراگاه اوست
 

russell

مدیر بازنشسته
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسيحارا
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای که مایوس از همه سوی به سوی عشق رو کن
قبله دلهاست این جا هرچه خواهی آرزو کن
تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید
حال ما خواهی اگر از گفته ما جستجو کن
 

russell

مدیر بازنشسته
نگویم از من بیدل به سهو کردی یاد
که در حساب خرد نیست سهو بر قلمت
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ترا بدیدم وصبر وقرار رفت از من
مگس چو دید عسل خویشن درآن انداخت
 

russell

مدیر بازنشسته
تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی
که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی
 

R@mtin.eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند ......... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن قَدَر بار ندامت به وجودم بار است
که اگر پایم از این پیچ و خم آید بیرون،
لنگ لنگان در ِ دروازه ی هستی گیرم
نگذارم که کسی از عدم آید بیرون!
 

R@mtin.eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخواست ........... گره بگشود از ابرو و بر دلهای یاران زد
 

vahm

عضو جدید
کاربر ممتاز
در عشق تو نه سیم و نه زر می باید
اینجانب خشک وچشم تر می باید

با این شب وروز کام دل نتوان یافت
روز دگر و شب دگر می باید:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
دل گفت مرا علم لدنی هوس است :gol: تعلیمم کن اگر ترا دسترس است
گفتم که الف گفت دگرهیچ مگوی :gol: در خانه اگر کس است یک حرف بس است
خیام
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را که صورت جسم تو را هیولایی است
چو جوهر ملکی در لباس انسانی


:heart:
 

sisah

عضو جدید
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش

جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در
صدف سینه حافظ بود آرامگهش
 

donia

عضو جدید
شرم از ان چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار منست
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کسی به وصل تو چون شمع یافت پروانه

که زیر تیغ تو هر دم سری دگر دارد.
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
مرا دگر رها مكن
مرا از اين ستاره ها جدا مكن
نگاه كن كه موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب مي شود
صراحي سياه ديدگان من
به لاي لاي گرم تو
لبالب از شراب خواب ميشود
به روي گاهواره هاي شعر من
نگاه كن
تو ميدمي و آفتاب ميشود
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست

آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد.
 

vvsh

عضو جدید
دنيا را بد ساخته اند
کسی را که دوست داری ٬ دوستت ندارد
کسی که تو را دوست دارد٬ تو دوستش نداري
اما کسی که تو دوستش داری و او هم دوستت دارد ٬
به رسم و آيين زندگاني به هم نمي رسند
و این رنج است
زندگي يعني اين
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا