محمد کریم پیرنیا

DDDIQ

مدیر ارشد

منبع:مجله انسان شناسی و فرهنگ

معمار
(1376ـ1301)
استاد پیرنیا در شهر یزد از پدری نائینی و مادری اهل یزد به دنیا آمد. وی دوران دبستان و دبیرستان را در شهر یزد گذراند. در دورة‌ ابتدایی نخست در دبستان «اسلام» و سپس در مدرسه‌ای دولتی به نام «مدرسة نمرة دو» تحصیل کرد و تحصیلات دورة‌ دبیرستان را در دبیرستان «ایرانشهر» گذراند و برای ادامة تحصیل در دانشگاه به تهران آمد و با وجد آن که در زمینة ادبیات تحصیل می‌کرد و موفقیت‌هایی نیز داشت اما ادبیات را رها کرد و در نخستین کنکور «دانشکدة هنرهای زیبا» شرکت کرد و قبول شد.

محل دانشکدة هنرهای زیبا در ابتدا در مدرسة مروی و سپس مدتی در مدرسة سپسالار بود، اما پس از سال 1320 به زیرزمین دانشکده فنی دانشگاه تهران و بعد از مدتی به محل کنونی دانشکدة هنرهای زیبا منتقل شد.
در آن زمان در دانشکده هنرهای زیبا توجه چندانی به معماری ایرانی نمی‌شد و بیشتر به معماری غربی توجه می‌شد و از نمونه بناهای یونانی و سایر آثار اروپایی برای تمرین‌های درسی استفاده می‌گردید. این موضوع چنان که استاد پیرنیا اظهار داشته موجب رضایت خاطر ایشان قرار نگرفت و وی سرانجام دانشکده هنرهای زیبا را بدون آن که تحصیلات خود را به اتمام برساند، ترک کرد و به بررسی‌ها و تحقیقات فردی خویش متکی شد و تلاش کرد با بررسی بناها و گفتگو با معماران و استادکاران قدیمی برخی از ویژگی‌ها و اصول معماری ایرانی را مورد شناسایی قرار دهد و به تدریج حاصل برخی از آن‌ها را در طی مقالاتی که تدوین نمود، در اختیار عموم قرار داد. (1)
ایشان از سال 1344 تا مدتی پیش از انقلاب به عنوان معاون فنی سازمان حفاظت آثار باستانی در زمینة ترمیم، تعمیر و احیاء بناها و آثار باستانی فعالیت می‌کرد و در ضمن مدتی در دانشکده هنرهای زیبا، دانشگاه شهید بهشتی به تدریس معماری ایرانی اشتغال می‌ورزید. (2) شاید بتوان اظهار داشت که علاقه و سابقة ایشان در تحصیل ادبیات در توجه وی به برخی از واژه‌های کهن معماری بی‌تأثیر نبوده است، و هر چند که ایشان واژه‌های محدودی را معرفی و تعریف کردند اما متأسفانه این امکان پدید نیامد که خود ایشان بتواند آن‌ها را به صورت اساسی و اصولی گردآوری و تدوین کند و تنها معدودی از واژه‌ها در انتهای مقالات یا کتاب‌های ایشان آورده شده است.
با توجه به کمبود اسناد و متون مربوط به معماری ایران در دهه‌های پنجاه و شصت هجری شمسی، حاصل تلاش‌ها و بررسی‌های استاد پیرنیا بسیار ارزشمند و سودمند بوده است و ایشان به درستی موفق شد دیدگاهی مثبت و ارزنده نسبت به معماری ایرانی پدید آورد، اما طبیعی است که مقدار اندک اطلاعات و فقدان حمایت‌های مادی و معنوی از تحقیقات ایشان موجب شد که جامعة ایرانی از همة توانمندی‌های آن استاد نتواند بهره برد.
استاد در زمینه‌های متعددی در مورد معماری ایرانی صاحب‌نظر بود، اما به سبب کمبود منابع و امکانات، طبیعی است که امکان گسترش و توسعه مطالب و نظریه‌ها وجود نداشت. ایشان علاوه بر اطلاعات بسیار سودمند و ارزشمندی که در مورد معماری ایرانی تألیف و فراهم آوردند، به صورت خاص در سه مورد نکاتی و مباحثی را طرح کردند. نخست چنان که پیش‌تر اشاره شد ایشان شمار فراوانی از واژه‌های کهن و قدیمی در زمینة معماری را گردآوری کردند که متأسفانه پژوهش و بررسی بر روی آنها گویا پس از درگذشت ایشان متوقف شده است. این فعالیت اگر به شکلی اساسی انجام شود، در شناخت و معرفی معماری ایرانی بسیار مؤثر خواهد بود.
موضوع دیگری که ایشان مورد توجه قرار دادند، سبک‌شناسی معماری ایرانی است. استاد شش سبک در معماری ایرانی از دوران باستان تا دوران قاجار قائل شدند که عبارت از سبک پارسی، پارتی، خراسانی، رازی، آذری، اصفهانی است. به نظر می‌رسد که این طبقه‌بندی از شیوه‌های ادبیات ایران تأثیر پذیرفته بود. به هر صورت این بررسی به سبب کمبود اطلاعات به شکلی جامع تداوم نیافت. نکته یا موضوع سوم اشاره به اصول معماری ایرانی است که ایشان غالباً درون‌گرایی، خود بسندگی، نیارش، مردم‌واری و پرهیز از بیهودگی را به عنوان اصول معماری ایرانی مطرح می‌کردند. اینجانب در مصاحبه‌ای که در سال 1374 و در زمان حیات استاد در مجلة آبادی صورت گرفت (3)، اظهار کردم که این اصول جنبه‌ای عام دارند و مخصوص معماری ایرانی نیستند، بلکه آنها را می‌توان در معماری سایر سرزمین‌ها نیز یافت. به هر ترتیب بررسی و تحلیل آراء، نظرات و آثار استاد پیرنیا به مجال دیگری نیاز دارد تا به صورت دقیق بتوان آن را مطرح نمود.
اینجانب مفتخرم که شاگرد استاد پیرنیا بودم و از کلاس‌های ایشان بهره بردم و در زمانی که ایشان معاون فنی سازمان حفاظت آثار باستانی بودند، بارها برای کسب علم نزد ایشان می‌رفتم و با وجود آن که اشتغال ایشان زیاد بود، اما همیشه با رویی گشاده دانشجویان را به حضور می‌پذیرفتند و آنان را راهنمایی می‌کردند. لازم به اشاره است که استاد پیرنیا افزون بر اطلاعات و دانش، اخلاقی خوش و رفتاری با وقار، متواضعانه و انسانی نیز داشت و به جز برخی از کوته‌نظران و حاسدان، همة شاگردان و همکاران او وی را دوست داشتند.
علاقة اینجانب و برخی از دوستانم به معماری ایرانی و گشاده‌رویی و همکاری استاد موجب شد که در سال 1356 با همکاری دوستان جزوه‌ای در 143 صفحه از مطالب درس کلاس استاد پیرنیا به علاوة برخی افزده‌های دیگر فراهم شد که در دانشکدة هنرهای زیبا منتشر و در اختیار برخی از دانشجویان قرار گرفت (4). همچنین مفتخرم که استاد پیرنیا درآمدی بر کتاب مقدمه‌ای بر تاریخ شهر و شهرنشینی در ایران تألیف اینجانب که چاپ اول آن در سال 1365 و چاپ دوم آن در سال 1367 منتشر شد، نوشتند. (5)
در اینجا لازم است از دو نفر از همکاران محترم که در گردآوری و تدوین آثار استاد پیرنیا نقش مهمی داشته‌اند، یعنی از سرکار خانم مهندس زهره بزرگمهری و جناب آقای دکتر غلامحسین معماریان قدردانی شود.

فهرست کتاب‌ها، مقالات، مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های استاد پیرنیا به نقل از یادنامة استاد پیرنیا به شرح زیر است
:
الف) فهرست کتب
1. پیرنیا، محمدکریم. افسر کرامت‌الله، راه و رباط، تهران، انتشارات سازمان ملی حفاظت آثار باستانی، 1352، چاپ دوم، سازمان میراث فرهنگی، انتشارات آرمین، 1370.
2. پیرنیا، محمدکریم. شیوه‌های معماری ایران، تدوین غلامحسین معماریان، تهران، نشر هنر اسلامی، 1381.
3. پیرنیا، محمدکریم. گنبد در معماری ایران، گردآوری زهره بزرگمهری، مجله اثر، شماره 20، 1380.
4. پیرنیا، محمدکریم. آشنایی با معماری اسلامی ایران، تدوین غلامحسین معماریان، تهران، دانشگاه علم و صنعت، 1371.
5. پیرنیا، محمدکریم. کتاب هنر دبیرستان، بخش معماری.
6. پیرنیا، محمدکریم. هندسه در معماری، گردآوری زهره بزرگمهری، تهرا، سازمان میراث فرهنگی، چاپ دوم 1371.
ب) فهرست مقالات، سخنرانی‌ها، مصاحبه‌ها
1. پیرنیا، محمدکریم. «سبک‌شناسی معماری ایران»، باستان‌شناسی و هنر ایران، شماره 1، 1347، ص 54ـ43.
2. پیرنیا، محمدکریم. «بیماری بلوار» هنر و مردم، سال 6، شماره 69، 1347، ص 43ـ39.
3. پیرنیا، محمدکریم. «بازار ایران»، باستان‌شناسی و هنر ایران، شماره 3، 1348، ص 60ـ55.
4. پیرنیا، محمدکریم. «درگاه و کتبیه آستان حضرت عبدالعظیم» باستان‌شناسی و هنر ایران، شماره دوم، بهار 1348.
5. پیرنیا، محمدکریم. «مسجد جامع فهرج»، باستان‌شناسی و هنر ایران، شماره 5، 1349، ص 13ـ2.
6. پیرنیا، محمدکریم. «تویزه، قوس، دور» هنر و معماری، شماره 8، 1349، ص 16ـ9.
7. پیرنیا، محمدکریم. «طاق و گنبد» هنر و معماری، شماره 11ـ10، 1350، ص 40ـ31.
8. پیرنیا، محمدکریم. «مروری بر کتاب نظری اجمالی بر شهرنشینی و شهرسازی در ایران»، مجلة اثر. شماره 1، 1359.
9. پیرنیا، محمدکریم. «خیز و اندام گنبدهای ایران»، هنر و معماری، شماره 11ـ10، 1350، ص 74ـ67.
10. پیرنیا، محمدکریم. «بادگیر و خیشخان» هنر و معماری، شماره 11ـ10، 1350، ص 30ـ19.
11. پیرنیا، محمدکریم. «پاسداری از یادگارهای ایران باستان»، هنر و معماری، شماره 17، 1352، ص 60ـ54.
12. پیرنیا، محمدکریم. «ارمغان‌های ایران به جهان معماری، گنبد»، هنر و مردم، سال 12، شماره 137ـ136، 1352، ص 7ـ2.
13. پیرنیا، محمدکریم. «بناهای تاریخی هر کشور در حکم شناسنامه‌های فرهنگی است، هنر و معماری، سال 5، شماره 17، 1352، ص 55.
14. پیرنیا، محمدکریم. «خانه‌های خدا در ایران زمین»، هنر و مردم، سال 13، شماره 149، 1353، ص 8ـ2.
15. پیرنیا، محمدکریم. «ارمغان‌های ایران به جهان معماری، جناغ و کلیل»، هنر و مردم، سال 12، شماره 14، 1354، ص 6ـ2.
16. پیرنیا، محمدکریم. «ارمغان‌های ایران به جهان معماری، پادیاب»، هنر و مردم، سال 12، شماره 139، 1353، ص 31ـ25.
17. پیرنیا، محمدکریم. «سبک آذری»، فرهنگ معماری ایران، شماره 1، 1354، ص 55.
18. پیرنیا، محمدکریم.«مردم‌واری در معماری ایران»، فرهنگ و زندگی، شماره 24، 1355، ص 65ـ62.
19. پیرنیا، محمدکریم. «خواب آلودگان به شیوه‌های معماری ایران نام بیگانه می‌نهند»، هفت هنر، شماره 23، 1355، ص 53ـ46.
20. پیرنیا، محمدکریم. «معماری مساجد ایران، راهی به سی ملکوت»، فصلنامه هنر شماره 3، 1362، ص 151ـ136.
21. پیرنیا، محمدکریم. «شرایط اقلیمی کویر و مسائل مربوط به بناهای خشتی»، معماری ایران، گردآوری آسیه جوادی، تهران، انتشارات مجرد، 1363، ص 894ـ889.
22. پیرنیا، محمدکریم. «مساجد»، معماری ایران دوره اسلامی، گردآوری محمدیوسف کیانی، تهران، نشر جهاد دانشگاهی، 1336، ص 22ـ1.
23. پیرنیا، محمدکریم. «معماری ایران»، مجموعه سخنرانی‌های کرمان، 1350، ص 34ـ17.
24. پیرنیا، محمدکریم. «استاد محمدکریم پیرنیا و اصول معماری سنتی ایران»، تهران، کیهان فرهنگی، 1364، سال دوم، ص 13ـ3.
25. پیرنیا، محمدکریم. «در و پنجره در معماری ایران»، باستان‌شناسی و هنر ایران، شماره دوم، بهار 1348، ص 81ـ75.
26. پیرنیا، محمدکریم. «پای صحبت استاد مهندس پیرنیا»، تهران، کیهان علمی، 1373، سال ششم، شمارة 8، ص 40ـ29.


منابع:
1ـ زندگی‌نامه استاد پیرنیا براساس متن گفتگویی که با ایشان صورت گرفته و در یادمان استاد دکتر محمدکریم پیرنیا در سال 1373 منتشر شده است، تنظیم و تدوین شده است که مشخصات آن چنین است:
یادمان استاد دکتر محمدکریم پیرنیا، زیرنظر دانشکده‌های هنرهای زیبا، به کوشش مجید سرسنگی، تهران، دانشگاه تهران، 1373.
2ـ همان، ص 9.
3ـ سلطان‌زاده، حسین، معماری ایران، مجلة آبادی، سال 5، شماره 19، 1374، ص 45ـ40.
4ـ سلطان‌زاده، حسین و دیگران، فرهنگ معماری ایران، تهران، دانشکده هنرهای زیبا، 1356.
5ـ سلطان‌زاده، حسین، مقدمه‌ای بر تاریخ شهر و شهرنشینی در ایران، ج 2، تهران، امیرکبیر، 1367.
6ـ یادمان استاد دکتر محمدکریم پیرنیا، ص 11ـ9
 

DDDIQ

مدیر ارشد
خاطرات کودکي ميان آوار مدارس پدر معماري نوين ايران گم مي‌شود

خاطرات کودکي ميان آوار مدارس پدر معماري نوين ايران گم مي‌شود

http://www.image98.ir/images/1kdufxgopbpk5efvcq13.jpg

خبرگزاري ميراث فرهنگي ـ گروه ميراث فرهنگي ـ در حالي از کريم پيرنيا به عنوان پدر معماري نوين ايران ياد مي‌شود که هنوز بيش از 700 مدرسه‌اي که ساخته مورد حفاظت قرار نمي‌گيرد و تخريب اين يادگاري‌‌هاي پيرنيا در حال انجام است. نمونه اين تخريب‌‌ها را مي‌توان در کوچه مدرسه، واقع در خيابان هاشمي ديد.


به گزارش CHN کريم پيرنيا يکي از استادان معماري ايران بود که حدود 14 سال قبل درگذشت و اکنون در دانشکده معماري يزد به خاک سپرده شده است. پنجشنبه گذشته نودمين سال تولد وي در يزد، طي مراسمي جشن گرفته شد، اما هنوز اقدامي براي آنچه يادگاري‌هاي وي ناميده مي‌شود صورت نگرفت است.


ساخت 700 مدرسه به منظور گسترش سطح آموزش در کشور بين سال‌هاي 1330 تا 1350 از جمله اقدامات مرحوم پيرنيا بود. گفته مي‌شود اين مدارس با معماري ويژه و مبتکرانه‌اي ساخته شده‌اند که هنوز هم با اندک مرمتي قابل استفاده هستند. اما بخشي از اين آثار در طرح نوسازي مدارس تخريب مي‌شوند. اين مدارس بخشي از خاطره کودکي و نوجواني نسلي را تشکيل مي‌دهد که پيش از انقلاب متولد شدند و در دوران انقلاب نيز در اين مدارس درس خوانده‌اند. خاطره بيش از دو يا سه نسل در حال پاک شدن است.

کوچه مدرسه يکي از چند صد اقدام پيرنيا در مدرسه سازي است. اين مجموعه سايت وسيعي است متشکل از حدود 12 مدرسه در کنار يکديگر، در شمال و جنوب خيابان هاشمي واقع شده است.

در آن هنگام اين محل حاشيه شهر محسوب مي‌شد و اکثر زمين‌ها ساخته نشده بود. ايستگاه انتهايي خودروهاي مسافربري در همين محل واقع بود که از شهر (از سمت شرق خيابان) تا اين محل مي‌آمدند. کار ساخت و ساز مدارس در اين سايت از حوالي 1339 آغاز شد و تا سال 1350 به اتمام رسيد. اين مجموعه مدارس جمعيت مناطق اطراف را (تا آن سوي بزرگراه يادگار امام) تحت پوشش خود قرار مي‌داد. اما امروز تخريب و نوسازي آن آغاز شده است.

اين مدارس هنوز هم براي نسل‌هايي که در آن درس خوانده‌اند سرشار از خاطرات فراموش نشدني است. مدارسي که با نبوغ عجيبي و با کمترين هزينه‌ها توسط مرحوم پيرنيا و همکارانش ساخته شدند و امروز در حال تخريبند. هرچند بلاي نوسازي به جان خيلي از آثار فرهنگي ايران افتاده است، اما تخريب مدارس تنها يک تخريب ساده نيست که حذف همه خاطرات کودکي نسل‌هاي گذشته است.

ساخت مدرسه که با عنوان طرح مدرسه سازي کميسيون ناظر با مشارکت خيرين در سال 1330 شکل گرفت، با مديريت اوليه مرحوم پيرنيا و مزيني آغاز به کار کرد.

مشارکين اين طرح دفتر فني اداره کل ساختمان‌ها (وزارت فرهنگ) به مديريت پيرنيا و مزيني، شهرداري با استفاده از سهم 3 تا 5 درصد آموزش و پرورش (بعضي از زمين ها توسط شهرداري در اختيار کمسيون قرار داده شد)، واقفين زمين، بازاريان و افراد خير، توليدکنندگان مصالح‌ ساختماني براي مدارس و مشارکين مستقل بودند.

سال‌ها پيش از اين اقدام پيرنيا سيستم آموزش در ايران به فضاهاي آموزشي وقفي، فضاهاي آموزشي خصوصي، مکتب‌خانه، معلم سرخانه، مبلغين مسيحي و فضاهاي آموزشي فني و حرفه‌اي داخل کارگاه‌ها تقسيم‌بندي مي‌شد.

با وقوع جنگ‌هاي ايران و کمبود دانش نظامي، مستشاران خارجي از جمله برادران شرلي و ژنرال گاردان وارد ايران شده و شروع به مشق نظام کردند. از سوي ديگر فرستادن محصلين به خارج از کشور و تحصيل در رشته‌هاي مختلف آغاز شد و برخي نيز با آوردن معلم خارجي نقش آموزش نظام را پررنگ‌تر کردند.

دارالفنون که از آن به عنوان نقطه اوج تحولات آموزشي در دروس وابسته به نظام ياد مي‌شود باعث شروع تحصيل در شته‌هايي چون جغرافيا، هندسه،‌ رياضيات ‌(توپخانه)، معدن،‌ شيمي (قورخانه) شد. اما هنوز علوم اقتصاد،‌ علوم سياسي و تاريخ، آموزش داده نمي‌شد و بخشي از آموزش غير فقهي از مدارس حوزوي به مدارس مدرن انتقال پيدا کرد.

طي يک‌سري اقدامات رضاخان، بخشي از فعاليت‌هاي مردمي کاهش پيدا کرد اما اين اقدامات تحت عنوان "فعاليت دوباره" خيرين در سال 1327 از سر گرفته شد. نام سه تن از خيرين بازاري که در اين سال‌ها به ساخت مدرسه پرداختند حاج علي‌نقي کاشاني،‌ حاج حسن قاسمي و حاج تحريريان بود. در پي اين فعاليت دوباره طرح مدرسه سازي کميسيون ناظر با مشارکت خيرين در سال 1330 شکل گرفت و مرحوم پيرنيا و دوستانش ساخت مدارس را آغاز کردند.

در آغاز اين کميسيون مشکلاتي وجود داشت. کمبود آهن ناشي از جنگ در اروپا (به علت تخريب شديد از ساخت و ساز در زمان جنگ کاسته شده بود.)، نبود مصالح وارداتي و نبود مديريت جامع در بحران از جمله مشکلاتي بود که باعث شد تا نهاد مدرسه‌ساز موظف به ساخت مدارس ارزان قيمت با رعايت استاندارد‌ فضاهاي آموزشي،‌ (استانداردهاي معماري و سازه‌اي) شوند.

بر همين اساس مرحوم پيرنيا و همکارانش اهداف طرح را بر پايه ساخت فضاهاي مختص آموزش، ساخت ارزان قيمت مدارس، رعايت استاندارد مدرسه سازي (نور،‌ صدا،‌ گرمايش،‌ ابعاد، دسترسي‌ها و ... )، ترويج استفاده از مصالح بومي و استاندارد کردن آن و جلب همکاري افراد حقيقي و حقوقي شکل گرفت. در ميانه اين راه استاندارسازي مصالح بومي از جمله مهمترين کار‌هاي صورت گرفته توسط مرحوم پيرنيا است.

مرحوم پيرنيا در ساخت اين مدارس رويکردهاي اجرايي خاصي داشت. زمين مدارس با شيب کمي انتخاب مي‌شد، آب‌انبار آن‌ها بدون لوله‌کشي بود، طاق آهنگ، پي‌شفته آهک، شمع شفته‌اي و طاق رومي کم‌خيز، جرز نيم‌متر با آجر فشاري و ملات سيمان، بالشتک سيماني قيرگوني بود. حياط مدارس با استفاده از سنگ بادامي ساخته شد و لوله‌ها را در 50 سانتي‌متري زمين نصب کردند. نازک‌کاري با کاهگل انجام مي‌گرفت و ازاره‌ها را با ملات ريگ آهنک و گچ مي‌ساختند. پله‌ها در پاخور نبشي آهن داشتند و در سقف طبقه آخر از خرپاي چوبي (با توفال کوبي) استفاده شد. درها از تخته (نه فيبر چوبي) و چهارچوب با ورق آهن ساخته شد.

مدارس از حياط همديگر براي نورگيري استفاده مي‌کردند. يعني هر مدرسه علاوه بر نورگيري از حياط خود، در سمت جنوب، از حياط مدرسه بالادست خود براي نورگيري جداره ديگر، در سمت شمال، استفاده مي‌کرد که اين طرح در کوچه مدرسه هاشمي به خوبي قابل رويت است.

در تمامي مدارس شرايطي براي نورگيري راهروها پيش‌بيني شده است. از جمله اينکه يا راهرو داراي کلاس يکطرفه است و يا آنکه در ديوار کلاس‌ها پنجره‌هايي جهت نورگيري راهرو تعبيه شده است. اين موضوع منجر به سياليت و کيفيت بهتر فضاي راهرو شده است. و مسئولين مدرسه هم با سر و صدا مشکلي نداشتند.

امروز نام بخشي از اين مدارس با نصب تابلوهاي بي‌ربط با بنا تغيير کرده است اما در گذشته به شکل کتابت نام و شماره مدرسه بر سر در آن کاشي‌کاري شده بود.


امروز بخش عمده‌اي از اين مدارس که نشانه نبوغ معمارانه استاد پيرنيا و همکارانشان است در حال تخريب است. سال جديد تحصيلي آغاز مي‌شود و پس از اين همه سال هنوز اين مدارس قابل استفاده بوده و مي‌توانند شاهد صداي شادي کودکان و نسل‌هاي آينده اين سرزمين باشند.
 

پیوست ها

  • 51780-104441.JPG
    51780-104441.JPG
    28.9 کیلوبایت · بازدیدها: 0

DDDIQ

مدیر ارشد
حضور در وزارت فرهنگ
پیرنیا در پی ترک دانشگاه و با هدف احیای میراث معماری کهن و اصیل ایرانی ، با سمت مسئول دفتر فنی وزارت فرهنگ ، به کار طراحی و ساخت مدارس ارزان قیمت اما محکم و زیبا در تهران و شهرستانها پرداخت که تعدادی از آنها که باقی مانده اند، با کتیبه ای کاشی که بر سردر آنها نقش بسته قابل شناسایی است (همانجا).
ایشان از سال 1344 تا مدتی پیش از انقلاب به عنوان معاون فنی سازمان حفاظت آثار باستانی در زمینة ترمیم، تعمیر و احیاء بناها و آثار باستانی فعالیت می‌کرد و در ضمن مدتی در دانشکده هنرهای زیبا، دانشگاه شهید بهشتی به تدریس معماری ایرانی اشتغال می‌ورزید. (2)2ـ همان، ص 9.

خود او اینچنین می گوید:
پس از ترک دانشگاه در وزارت فرهنگ قدیم یا آموزش و پرورش شاغل شدم.زمان ورود من به آنجا طراحی مدارس روستایی بر اساس چهار تیپ در مناطق گرم و مرطوب ، گرم و خشک، سرد و مرطوب و سرد و خشک انجام می شد.


در ابتدا چند طرح به من ارجاع داده شد که آنها را با طرح ایرانی ساختم و یا بعضی از عناصر ساختمان مانند طاق در پوشش استفاده کردم.شاید نقشه های آنها در آرشیو ساختمان آموزش و پرورش موجود باشد اما آنطور که به یاد دارم یکی از آنها در میبد بود که بعدها در آن تغییرات زیادی دادند و به آن الحاقاتی شد .یکی دیگر در محله اهرستان یزد و دیگری در محله یوزداران یزد و خیلی جا های دیگر که به خاطرم نمی آید ، بود.

اولین طراح مدارس ارزان قیمت در جهان

طرح احداث این مدارس (بیش از سیصد مدرسه ) که طی هجده سال (1332ـ1350ش ) تداوم یافت ، بعدها از طرف یونسکو به عنوان نمونة مدارس ارزان قیمت ، برای کشورهای جهان سوم معرفی شد.
همچنین متولیان اصل چهار ترومن براساس این طرح به احداث چندین مدرسه در سراسر جهان پرداختند (مسرت ، ص 19ـ20).

استاد پیرنیا ساخت مدارس ارزان قیمت را اینگونه شرح می دهد:بعد ها در وزارت فرهنگ کارهای دفتر فنی با من بود و طرحها را خودم می کشیدم که در مکانهای مورد نظر اجراء می کردند.
در همان زمان برای ساخت مدارس ارزان قیمت ۵% عوارض شهرداری اختصاص داده شد .کمیسیونی تشکیل شد که بانی آن مرحوم مزینی بود .
دیگر اعضاء کمیسیون حاج ابوالقاسم کاشانی ، حاج قاسمیه و بعضی تجار علاقمند و درستکار بودند .

هدف نیز ساخت مدارس ارزان بانقشه مناسب بود . یادم می آید که حاج ابو القاسم وقتی از کارها بازدید می کرد ، خاکها را از روی زمین کنار می زد و اگر تکه آجری پیدا می کرد سوال می کرد که چرا اینجا افتاده است ؟
نمونه دیگر اینکه اندازه کلاسهای درس را طوری در نظر می گرفت که تکه های آهن ضریبی از ۱۲ متر، ۶ متر، ۴ متر یا ۳ متر بشود .
شخصی مدرسه ای طراحی کرده بود که تیر اهن ۵/۵ متری لازم داشت و او گفته بود که تیر آهن را از مکانی دیگر تهیه کنید من چنین کاری نمی کنم.
تیر اهن نیز از محل انبار بریده شده و به تهران حمل می شد.
سعی کرده بودیم عوامل اجرایی نیز افراد متدین و با کارخوب انتخاب شوند.
به این منظور معماران فوق العاده خوب ، سنگ کار، نجار و بقیه افراد همه غربال شده بودند.
در انتخاب مصالح نیز دقت داشتیم و سعی می کردیم بهترین آجر را انتخاب کنیم .
با توجه به اینکه در اجراء ، به موقع دستمزدها و هزینه ها پرداخت می شد کار سریعتر پیش می رفت .
پولی که به مقاطعه کاران پرداخت می شد قسطی بود اما خیلی راحت پرداخت می شد. مثلا اگر می دیدیم کار به نال درگاه رسیده است یک قسط پرداخت می شد و وقتی در مکان کار را می دیدیم همانجا مبلغ پرداخت می شد.

ساخت مدرسه در سه ماه

پرداخت مبالغ مصالح نیز همینگونه بود. گاهی می شد ۱۰ تا ۱۵ مدرسه را ظرف ۳ ماه می ساختیم .
نقشه های بخشهایی از ساختمانها را من پشت کاغذ سیگار یا قوطی سیگار می کشیدم و تقریبا شفاهی بود.
ساخت مدارسی که ما پیش گرفته بودیم به سهولت انجام نمی گرفت .
با توجه به اینکه ساخت مدارس ارزان در می آمد، برای بعضی از مسئولانی که خرج تراشی بیهوده می کردند خوشایند نبود.
برای نمونه ساخت مدارس در شمیران و تپه جعفرآباد بود. در شمیران با توجه به دوری و سربالایی بودن ، حمل و نقل مصالح گران تمام می شد ( فکر می کنم متر مربعی ۱۳۶ تومان ) .
و می گفت پیرنیا معجزه می کنی
پیرنیا در مورد سرعت کار خود اینگونه شرح داده است : یادم می آید که یکی از وزیر های وقت باور نمی کرد که در این منطقه مدرسه ای را که ما شروع به ساخت کرده بودیم با این سرعت به اتمام برسد. زمین مدرسه هدیه شده بود و ما پس از سه ماه مدرسه را تحویل دادیم.
می گفت پیرنیا معجزه می کنی .
مدارسی که می ساختیم دارای ۱۲۰ و ۱۸۵ کلاس بود و طی سالهای بین ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۵ انجام شد .
تعداد مدارس ساخته شده ۳۳۳ عدد بود که بیشتر آنها در مناطق تهران پارس و نارمک قرار دارند.
اینها در نما کاشی دارند اما کاشی ها تزئینی نیستند . زیرا من مخالف خرج تراشی بودم . کاشی صرفا نشان می داد که مدرسه از عوارض شهرداری ساخته شده است.

مثالی که می توانم از خرج تراشیهای مسئولان آن زمان بیاورم
مثالی که می توانم از خرج تراشیهای مسئولان آن زمان بیاورم راجع به ساخت مدرسه ای است در محله ( فرح آباد قدیم ) زمانی که هنوز کاملا جزئی از شهر محسوب نمی شد. در نزدیکی محل ساخت مدرسه شکارگاه سلطنتی قرار داشت . زمانی که شاه از آنجا گذر می کرد ، دیده بود که ساختمانی در حال بر پا شدن است و سوالاتی درباره قیمت و چگونگی ساخت در محل مدرسه کرده بود.
گویا به رئیس سازمان برنامه و بودجه گفته بود که بروید ببینید چگونه اینها با این قیمت مدرسه می سازند.
آنها که جادو نمی کنند و از جیب هم خرج نمی کنند کسی هم که نذرشان نمی کند چطور شما متری ۷۰۰ تومان خرج می کنید و نیمه کاره رهایش می کنید و اینها با این قیمت می سازند.
گویا او گفته بود ما با سرهم بندی مدارس را می سازیم .
اتفاقا ما بخشی از سفت کاری از پی تا بالا را به صورت برش خورده رها کرده بودیم و کاملا مصالح کاربردی قابل رویت بود .او گفته بود که ما با گل آجرها را روی هم چیده ایم در صورتی که در قسمت برش خورده نوع ملات که من روی آن حساس بودم دقیقا مشخص بود و … .

کارشکنی ها
بعد از آن واقعه وزیر مستقیما با مهندسان مشاور صحبت کرده بود و آنها بسیار ناراحت بودند و تا چند روز با من به بدترین نحو برخورد کردند .
پس از آن ، سازمان برنامه و بودجه پولی در اختیار من گذاشت تا دو مدرسه در خارج از شهر تهران بسازم و ما حق نداشتیم از عوارض شهرداری استفاده کنیم .
من با پول این دو مدرسه ۶ مدرسه ساختم .

یکی از آنها مدرسه ای در دانشگاه علم و صنعت فعلی است که بعد ها گسترش یافت و به دانشکده تبدیل شد .
مدتی بعد برای اینکه خلل در کار بیافتد بازرس ها را به سر کار می فرستادند .

اما کسانی که با من کار می کردند از روی صداقت و علیه سازمان برنامه و بودجه ، از من اجازه خواستند برای این کار حتی آنچه کار کرده بودند، کمتر ارائه دادند .
یعنی برای نمونه اگر نقاشی ۳۵۰۰ متر کار کرده بود نوشته بود ۲۱۰۰ متر یا مثلا رنگ و روغن ۸۰۰ متر را ۵۴۰ متر نوشته بودند .
بازرس ها نیز از پیش صورتهای خود را ساخته بودند و یک روز کار را تعطیل کردند اما پس از بررسی به کنایه گفتند « مهندس های شما همیشه اینقدر زیادی حساب می کنند ؟»

حتی برای بدست آوردن حداقل نقطه ضعف ، آنها پی را سونداژ کرده و دیوار سنگی زیر پایه های باربر را خراب کرده بودند تا بخشی از ساختمان دچار اشکال شود اما خوشبختانه اتفاقی نیافتاد و این کار صروصدا ایجاد نمود .
آنچه از این بخش از صحبتها می توانم نتیجه بگیریم این است که با توجه به مشکلات کنونی و وجود مضیقه ، باید چنین کارهایی انجام داد.

من فکر می کنم اگر کاری برای میهنم انجام داده ام همین کارها بوده است و کارهای دیگری که انجام داده ام اصلا به حساب نمی آورم.

من معتقد بودم که نباید ادا در آورد . خیلی جاها گفته ام که برای معماری ایرانی و یا اسلامی ،ادای معماری زمان صفوی را درآوردن غلط است .

همیشه معماران ما از پیشرفته ترین فن (تکنیک) زمان بدون تعصب اینکه از کجا آمده است بهره می برده اند .
به همین دلیل است که معماری شیوه رازی از زمان سلجوقی با شیوه اصفهانی از زمان صفوی متفاوت هستند . تا وقتی که زمان خود باختگی شروع شد و پیوندمان با هنر خودمان گسسته شد .
در هر حال باید منطق معماری گذشته را نگاه داریم.
برای نمونه پنامها که عایق حرارتی و رطوبتی هستند و در معماری گذشته ما کاملا رایج بوده اند ، درحال حاضر نیز میتوان با خرج کم از آنها استفاده کرد.
من از آنها در مدارس ساخته شده بهره بردم .
در گذشته بعضی از بناها ی ما مانند کاروانسراها و پل ها را مانند بچه های رها شده در کوچه می ساختند .
این ساختمانها را نیز به امید خدا در دل بیابانها می ساختند به نحوی که کمتر صدمه ببیند .
برای همین منظور از روشهای ساختمانی و از پوششهای محکم استفاده نموده اند.

در کاروانسراها پوشش ها از طاق کلمبو یا پوشش « همیشه جاویدان » است.
این نوع پوششها به سختی خراب می شود.
حجره های کاروانسراها هیچکدام در نداشته است، چون اگر داشت مانند مدرسه غیاثیه خرگرد درهای آن را می کندند و می سوزاندند.
برای این منظور در جلوی بازشوهای اتاقهای کاروانسراها پرده آویزان می کردند که در تابستانها از نوع حصیری بود و در زمستانها از نوع زیلو بوده است .
من سعی کردم در ساخت مدارس از این منطق استفاده کنم یعنی به کار گیری بهترین مصالح و پرهیز ازبه کار بردن مصالح لوکس و همانگونه که پیشتر مثال زدم استفاده از تیرهای فلزی و دیگر مصالح کاملا حساب شده بود.
نمونه دیگر اینکه برای جلوگیری ازسنگینی تیرهای آهنی ، سقف روی طاق ضربی را کاه گل نمی کردیم و روی آنها مستقیما اندود می شد .
این باعث می شد که وحشتی از ریزش کاهگل بر روی سر بچه ها وجود نداشته باشد و باعث مشکلات بعدی و یا تعطیلی کلاس نشود.
نمونه دیگر اینکه من پله ها را درجا میریختم و از بهترین موزائیکهای ایرانی استفاده می کردم.
در بکارگیری سنگها نیز دقت داشتیم و از سنگهای با دوام استفاده میکردیم نه از سنگهای رنگی زیبا ولی سست.
یا مثلا قیروگونی که بعضی فکر می کنند این فن از خارج آمده است اما در ایران در ساخت بند امیر قرنها پیش از این فن استفاده شده و ما بخوبی از آن بهره می گرفتیم .
درآخر فکر می کنم منطق آنچه را که معمارهای قدیمی به آن اعتقاد داشتند ما در کارهایمان به کار گرفتیم.

 

nima dadash

عضو جدید
آشنایی با بزرگان معمار و شهرساز ایران(زندگی نامه استاد پیرنیا )

آشنایی با بزرگان معمار و شهرساز ایران(زندگی نامه استاد پیرنیا )

زندگی نامه استاد پیرنیا (۱۳۰۱تا ۱۳۷۶) از زبان خود استاد :
من در اصل نائینی هستم و از بدو تولد تا بعد از دوره دبیرستان در یزد اقامت داشتم .خانه ما در محله یوزداران یزد در محلی به نام جنگل بود .اگر کوچه یوزداران را به طرف دروازه مهریز ادامه میدادیم ،در نزدیکی باروی شهر چهار خانه قرار داشت که متعلق به پدرم بود.خانه به «میرزا صادق خان» معروف بود.


در ابتدا خانه کوچک بود و طراحی «اندرونی - بیرونی» داشت ،آب صدر آباد از داخل آن می گذشت که متاسفانه بعد ها خشک و خانه را از سبزی و خرمی انداخت.در وسط حیاط گودال باغچه ای قرار داشت .خانه بعدها گسترش یافت و پدرم زمین کنار آن را خرید و یک نارنجستان و یک بیرونی به آن اضافه کرد.خانه مانند دیگر خانه ها با طرح یزدی ساخته شده بود.از کریاس که وارد می شدیم راهرویی به بیرونی و راهرویی دیگر به اندرونی راه داشت.در کنار اندرونی گودال باغچه ای با فضاهای مختلف مانند پنج دری و سه دری دراطراف آن قرار داشت.بین دو حیاط ،پنج دری ها و سه دری ها دو رو بودند یعنی اتاقها به هر دو حیاط دید و راه داشتند .حیاط اندرونی ،آشپزخانه و دو صفه دیگر داشت .در حیاط جدید تر که پدرم بعدها آن را ساخت انواع سه دری و پنج دری قرار داشت .خانه دارای یک «خروجی» بود .در اطراف خروجی ،یک اتاق بزرگ و دو اتاق کوچک قرار داشت .یک بیرونی هم بعدها در کنار حیاط جدید ساخته شد.کوچ های در کنار این حیاط به باروی شهر می رسید.چاه و منبع و طویله در این قسمت قرار داشتند.فکر می کنم خانه در حال حاضر سه صاحب دارد.
دوران ابتدایی را در مدرسه « مبارکه اسلام » در محله یوزداران در نزدیکهای دروازه کوشک نو گذراندم.بعدها مدارس دولتی شکل گرفت که به نامهای مدارس نمره ۱ و نمره ۲ معروف بودند و من به مدرسه نمره ۲ در محله لب خندق (در پشت باروی یزد) می رفتم .مدرسه در خانه ای به نام « ابریشمی » قرار داشت و چون خود صاحب خانه در زیر زمین آن مدفون بود از خانه می ترسیدیم.
دوران دبیرستان را به مدرسه ای رفتم که ابتدا اسم نداشت ولی بعدها به « ایرانشهر» معروف شد.مدرسه، نخست در خانه ای به نام کوراغلی قرار داشت که خانه ای بسیار زیبا بود .کوراغلی ها تجار معروف یزد بودند و این خانه را برای مدرسه اختصاص داده بودند . خانه واقع در سه طبقه و دارای گودال باغچه بود که تمام پنجره های زیر زمینها به آن باز می شد. مکان خانه دقیقا پشت مسجد میر چخماق قرار داشت . پس از گذشتن از یک ساباط به یک میدانگاه می رسیدیم که در داخل آن دربندی بود.خانه در این دربند قرار داشت. بعدها مرحوم ماکسیم سیرو مدرسه جدید ایرانشهر را ساخت که من سال آخر یعنی ششم متوسطه را در این دیبرستان نوساز خواندم. او شاید تنها کسی بود که واقعا با معماری ایران آشنا بود و از معماری یزد بسیار خوب استفاده کرد و مدرسه را ساخت.
بعدها پس از مرگ پدرم به دلیل مقروض بودن مجبور شدیم خانه را بفروشیم .خانه جدید ما را دایی ام برایمان خرید که در کوچه شازده ها پشت اداره دارایی قرار داشت. در نزدیکی قبر وحشی بافقی قرار داشت که بنایی بسیار زیبا بود و با تخریب آن اداره دارایی را ساختند . سنگ قبر احتمالا هنوز در همان مکان به صورتی پنهان نگهداری می شود و آقای مشروطه برای جلوگیری از نابودی ،آن را در زیر خاک نگاه داشتند. بنا مانند ساختمان مقبره حافظ بود منتهی ایرانی تر.
گرایش به معماری
گرایش به معماری از دوران کودکی در من وجود داشت .البته نمی توانم بگویم پدرم مشوق من بود. ایشان همه کار می کردند خدا رحمتشان کند هم نقاش و هم معمار بودند .در یزد کتابها را مریانه می خورد و ایشان کتابها را طوری ترمیم می کردند که تشخیص صفحه های ترمیم شده از اصل بسیار سخت بود. خطاط بسیار خوبی هم بودند.
دوران کودکی
از اوان کودکی در شهر یزد بودم .شهر یزد یک موزه معماری است و من در این موزه و در کنار این آثار بزرگ شده ام.زمانی که به دبستان می رفتم با توجه به سخت گیریها و تنبیهات بی جهت آن زمان و اینکه یکبار مرا نیز فلک کردند ،بعضی از روزها از مدرسه فرار می کردم و به داخل خرابه ها می رفتم و آنجا پنهان می شدم و در عین حال آنها را تماشا می کردم. ظهر خسته و کوفته به عنوان اینکه در مدرسه بودم به خانه باز می گشتم .در خانه خیلی به من توجه می کردند زیرا فکر می کردند به خاطر خستگی از مدرسه است، بعضی اوقات چند روزی هم به مدرسه نمی رفتم و به گشت و گذار در بناهای قدیمی می پرداختم.
محله ای که خانه ما در آن قرار داشت یعنی محله یوزداران منبع آثار با ارزش معماری بود.در این قسمت تا دروازه مهریز بیشتر آثار زیبای یزد مانند مسجد جامع قرار دارند و من روزی چهار مرتبه از کنار آن می گذشتم و به عبارتی دیگر «نمی گذشتم» یعنی وقتی به آنجا می رسیدم بی اختیار مدتی آنجا را تماشا می کردم و از همه قسمتهای آن لذت می بردم.
در ایام طفولیت برای فرار از گرمای اواخر اردیبهشت ماه به کوهستانهای اطراف یزد مانند ده بالا و جاهای دیگر در داخل شیر کوه می رفتیم که هوای خوب و خنکی داشت. در این مکان یزدیها باغهایی کرایه می کردند و مدتی در آنجا اقامت می نمودند. وقتی ما در آنجا بودیم در کنار نهرها ، قناتی کوچک ، با سوراخ کردن زمین می ساختم و آن را به نهر اصلی وصل می کردم .وقتی آب از قنات آفتابی می شد آنجا ساختمانی کوچک می ساختم . خشتهای ساختمان را با قوطی کبریت می ساختم و آنها را در آفتاب خشک می کردم . با دقت فراوان ساختمان ها را می ساختم و از شاخه های درخت برای تیر ریزی آن استفاده می کردم . در و پنجره خانه ها را با مقوا به نحو بسیار زیبایی می ساختم . کل کار به شکل یک ماکت کوچک در می آمد.
همانگونه که می دانید در یزد آب بسیار با ارزش است .در آن وقتها حتی برای آب ، نزاعهای سختی در می گرفت. صاحبان باغها سخت می گرفتند که کسی آب را بدون علت حرام نکند. ولی صاحب باغ ما این اجازه رات به من می داد و حتی بعد از ترک باغ ساختمانهای کوچکی را که من ساخته بودم خراب نمی کرد. دور آنها را خاکریزی می کرد که زمان آبیاری خراب نشوند .این کارهای من تا سال سوم و چهارم دبیرستان ادامه داشت .
درزمان کودکی تا دوره دبیرستان با اساتید زیادی در یزد آشنا بودم . وقتی از مدرسه می آمدیم با تعدادی دیگر از بچه های علاقمند دوربعضی از این اساتید جمع می شدیم و آنها چیزهای بسیار شیرینی می گفتند و به ما می آموختند .در آن زمان دور هم جمع شدن ممنوع بود و آژان یا پلیس می آمد و ما را پراکنده می کرد و به اساتید نیز دشنام می داد که چرا معرکه گرفته اید و بچه ها را دورخودتان جمع کرده اید . وقتی پراکنده می شدیم به جای دیگر رفته و در گوشه ای دیگر استاد را گیر آورده و از او می خواستیم تا بر روی زمین رایمان نقشه ترسیم کند.
اساتیدی را که به خاطر دارم استاد حسن و استاد محمد علی و تعداد زیادی اساتید گمنام هستند که خدا رحمتشان کند با کمال تاسف همه آنها رفتند . حاج محمد علی استاد با سوادی بود و به او ملامحمدعلی (ممدلی) می گفتند.هرچند به اردکانی معروف بود اما در اصل میبدی بود . مانند اردکان ، میبد نیز شهر مرد خیز است. از میبد افراد متفکر و هنرمندان زیادی برخاسته اند . ایشان به خودش «نکیز» می کرد ، یعنی روی زمین با سر انگشت و چیزهای دیگر کروکی می کشید و مسائلی را مطرح می نمود که در بحث « هنجار» به آنها اشاره کرده ام . از جمله آنها مثلثهایی است که مرحوم دکتر هشترودی معتقد بود آنها در ریاضیات غرب و شرق مورد بحث قرار نگرفته اند و قرار بود با مرحوم دکتر درباره آنها کار کنیم که متاسفانه ایشان مرحوم شد.
دوران دانشگاه
در سال ۱۸-۱۳۱۷ در امتحان کنکور دانشکده هنرهای زیبا شرکت کردم و آنطور که یادم می آید ۷ نفر پذیرفته شدند و الحمدالله به جز من همه از هنر مندان نامور ایران شدند. از این افراد می توانم از مهندس سیحون ،مهندس صانعی ،مهندس دولت آبادی ،مهندس کریمان و مهندس ریاضی نام ببرم .البته افراد دیگری مانند آقای پرویز و سخن سنج نیز بودند که دانشکده را رها کردند .دانشکده نخست نام دیگری داشت و به نام هنرستان و مدرسه عالی معماری شناخته می شد:
« … در سال ۱۳۱۷ مدرسه ای به نام مدرسه عالی معماری در وزارت پیشه و هنر محل مدرسه عالی مرحوم کمال الملک به ریاست آقای ابوالحسن صدیقی تاسیس گردید . شرایط ورود به مدرسه عالی نامبرده دارا بودن گواهی نامه دوره کامل متوسطه شعبه علمی، و دوره تحصیلات آن چهار سال تعیین گردید ولی به واسطه علاقه سرشاری که در ایران به این فن وجود داشت تعداد زیادی بیشتر از حد مورد احتیاج داوطلب شدند . بنابر این تعداد ۲۰ نفر از داوطلبان را با شرایط فوق بطور مسابقه از ریاضیات و تاریخ و طراحی انتخاب نمودند که در روز یکشنبه اول آبان ماه با علاقه مفرطی شروع به کار نمودند . ولی بنا به مقتضیات در روز یکشنبه ۸ آبان ماه ۱۳۱۷ مدرسه نامبرده … جزء هنرستان عالی هنر های زیبای باستان گردید و از روز دهم آبان ماه ۱۳۱۷ در محل هنرستان نامبرده « مدرسه عالی معماری » شروع به کار کرد.
« آقایان اساتید عبارت بودند از : آقایان مهندی فروغی ، رولاند دوبرول ، طاهرزاده و بهزاد در فن معماری و آقایان مهندس سپاهی ، دکتر بهرامی ، دکتر رحیمی ، دکتر پارسا جهت دروس نظری و آقایان حسین طاهرزاده جهت نقاشی.ساعت کار این مدرسه چهار ساعت قبل از ظهر و چهار ساعت بعد از ظهر بود.
مدت تحصیل در این دانشکده چهار سال بود و ارزش تحصیلی آن برابر فوق لیسانس شناخته شد. استادان و معلمان این دوره ] پس از ۱۳۱۹[ عبارت بودند از :آقایان مهندس علی صادق ، منوچهر خرسند ، ایرج مشیری ، وزیری ، سپاهی ، غفاری.(غلامرضا خواجوی ،دانشکده هنر های زیبا ،مجله آرشیتکت ، شماره ۱، ص ۳۱)
در تابستان سال ۱۳۱۹ در اثر مساعی آقایان آرشیتکت فروغی و دوبرول و بنا به تصمیم وزارتخانه های پیشه و فرهنگ و هنر دانشکده معماری از وزارت پیشه و فرهنگ و هنر منتزع و به وزارت فرهنگ منتقل و به اسم دانشکده هنرهای زیبا (معماری- نقاشی-مجسمه سازی) در مدرسه مروی مستقر گردید.در تاریخ ۲۰/۷/۱۳۱۹ با نطق رئس دانشکده آقای آندره گدار دانشکده افتتاح شد و دانشجویان به ]چند[ دسته تقسیم شدند و هر دسته در کارگاه مخصوص تحت نظر یکی از استادان معماری آقایان آرشیتکت فروغی و آرشیتکت ماکزیم سیرو و آرشیتکت رولاند دوبرول شروع به کار نمودند. متاسفانه پس از چندی آرشیتکت دوبرول به دلیل پیش آمدن جنگ ، ایران را ترک نمودند و دانشجویان را از ذاشتن چنین استاذی محروم و سرپرستی کارگاه را به آقای آرشیتکت فروغی محول نمودند. پس از مدتی آقای آرشیتکت آفتاندلیان به جای آقای سیرو به سمت دانشیاری معماری مشغول شدند و آقای مهندس الکساندر موزر استاد استاتیک و مقاومت مصالح از خدمت کناره گیری نمودند… .
عده فارغ التحصیلان تا سال ۱۳۲۴ در قسمت معماری ۲۸ نفر و در قسمت نقاشی ۶ نفر بود.(غلامرضا خواجوی،دانشکده هنرهای زیبا،مجله آرشیتکت ،ص ۱۱۱)
مکان دانشکده ابتدا به صورت هنرستان در مدرسه ایران و آلمان در نزدیکی موزه ایران باستان بود.بعدها که به صورت دانشکده درآمد ، به مدرسه مروی و پشت آن مدرسه سپهسالار قدیم تغییر مکان داد. کلیه فضا های معماری در این دو بنا وجود داشت. شبستانهای مدرسه را تیغه بندی کرده بودند و نورگیری آن از سقف انجام می شد. این فضا مختص کارگاه معماری بود. دو مدرس مدرسه مروی به دروس نظری اختصاص داشت. یک اتاق بزرگ در مدرسه مروی برای کارگاه مجسمه سازی درنظر گرفته شده بود و چون از این رشته استقبال نشد (با دو دانشجو) تعطیل شد.
پس از مدتی مجبور شدیم مدرسه مروی را ترک کنیم و به دانشکده فنی دانشگاه تهران منتقل شویم. قسمت شمالی زیر زمین این دانشکده را به ما اختصاص داده بودند ، نهری هم ازآنجا می گذشت که در مجاورت آن بخشی مورد استفاده ما بود.
درباره روش آموزش دانشکده هنرهای زیبا باید بگویم که اقتباسی بود از «بوذار» یا هنرهای زیبای فرانسه.در سیکل اول ،دروس نظری و در سیکل دوم ، یک پروژه ساختمان یا فن ساختمان داشتیم. برای گذر از سیکل اول به دوم باید یک رساله تز مانند ارائه می نمودیم .در سیکل دوم ، دروس نظری نداشتیم.
همانطور که پیشتر گفتم علاقمندی من به معماری ایران از دوران کودکی شروع شد.هنگامی که به دانشکده وارد شدم نیز نظرم همین بود. در دانشکده رسم بر این بود که «اردهای» یونانی را کپی کنیم. تنها کسی که آنها را نکشید من بودم.برای نمونه ،تمرین دیگر طراحی پاسیو و ایوان بود که من آنها را با قوس تیزه دار «آژیو» کشیدم که نمره اول شد. بعد ها که با کمال تاسف مشاهده نمودم این نوع کارها را در دانشکده مسخره می کنند از آنجا دل بریدم و به کارهای مورد علاقه خود پرداختم .دنباله خود باختگیهایی که از زمان قاجار آغاز شده بود و در زمان ناصرالدین شاه به حد اعلای خود رسیده بود، در دانشکده به شدت به چشم می خورد به نحوی که از هر چیزی که ایرانی بود به شدت پرهیز می کردند ، حتی طرح خانه ایرانی و … .
من سال اول دانشکده ام را با چهار پروژه تمام کردم که همه آنها نمره اول شد و مدال گرفت . تقریبا نیمی از سال بیکار بودم و بعد هم که دیدم در آنجا خبری نیست به دنبال پیرمردهایی که خوشبختانه آن موقع زنده بودند ،رفتم.
یکی از این اساتید حاج ابوالقاسم ، پیرمردی از اهالی خراسان و بسیار بداخلاق بود. او را به خانه خود می آوردم و برایم صحبت می کرد.گاهی اوقات از او سوالهایی می کردم و فراموش می کرد و فراموش که اینجا سر کار نیست و اگر واقعا یک پاره آجر در دستش بود آن را به سرم می زد و می گفت « کله خنگ خدا نمی فهمی!» اساتید دیگری نیز بودند که متاسفانه اسامی خانوادگی آنها را فراموش کرده ام مانند استاد حسن،استاد باقر و استاد محمد علی. استاد محمد علی واقعا یک دانشمند بود و خیلی متاسفم از اینکه نام همگی انها را به خاطر نمی آورم.حق بود اسامی آنها را یادداشت می کردم . اینها حق بزرگی به گردن من دارند. این کار من درکارهای دانشکده نیز تاثیر گذاشت.برای نمونه فرض کنید نمایشگاه پروژه برگزار می کردند و من می خواستم کارهایی با رنگ و بوی ایرانی ارائه دهم که تا آن زمان سابقه نداشت و کار مشکلی هم بود اما بر اثر اصرار (و لجبازی) این کار را می کردم و خوشبختانه چند تای ان نیز خیلی موفق شد و نمره خوبی آورد.
این روند تا اواسط دوره دانشکده ادامه داشت .همزمان برای به دست آوردن خرج تحصیل در خارج از دانشکده ، داستانهای کوتاهی در مجلات می نوشتم.بر اثر سوءتفاهمی که در دانشکده پیش آمده بود یک عده به نوشتن مقالاتی علیه آندره گدار رئیس دانشکده پرداختند .بعد گویا او درباره نویسندگان مقالات سوال کرده بود و به او نام مرا داده بودند. با وجود اینکه من همه چیز زندگی ام را فروخته بودم تا بتوانم درس بخوانم و داستان نویسی هم می کردم اما این کار من نبود.
یادم می آید که طراحی حمامی را در کارگاه دانشکده در دست داشتم .خیلی ها از این کار من تعریف می کردند و کار خیلی خوبی هم شده بود.گدار کار را دید و گفت اگر تو « مانسار » (یکی از معمارهای معروف فرانسه ) هم شوی نمی گذارم از این مدرسه فارغ التحصیل شوی .چرا این را نوشته ای ؟ هرچه گفتم من داستان نویسم و کاری به این چیزها ندارم قبول نکرد و گفت باید این کار را کنار بگذاری.من هم عصبانی شدم و مرکب چین را بر روی پروژه ام ریختم و دانشکده را ترک کردم و دیگر به آنجا نرفتم .بعدها او خانه ام را به زحمت پیدا کرد و عذر خواهی کرد اما به او گفتم که دیگر از این دانشکده بدم می آید و کاملا آنجا را رها کردم .مدتی بعد نیز رئیس دانشکده وقت اصرار کرد که به دانشکده برگردم اما دیگر به آنجا نرفتم.
 

sanaz_panel

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بام و بوم و مردم

بام و بوم و مردم




آنچه خواهیم خواند از شاخص ترین محققان تاریخ معماری ایران، استاد کریم پیرنیا است. کسی که کوشید با بهره گیری از دیدگاه ها و زبان جدید، معماری گذشته ایران را بررسی و درباره آن اظهار نظر نماید. فردی که شاگردی بسیاری از معماران سنتی ایرانی را داشته و از نخستین دانشجویان دانشکده جدید هنرهای زیبای تهران بوده است.
این نوشتار، خلاصــه ای از مقاله ی آقایان مهرداد قیومی بیدهندی (استادیار تاریخ معماری دانشگاه شهید بهشتی) و محمد مهدی عبدالله زاده (دانشجوی دکتری معماری دانشگاه شهید بهشتی) می باشد.
اما دو دستاورد بزرگ استاد پیرنیا، اصول معماری ایران و سبک شناسی معماری ایرانی است و ما در اینجا به بررسی این اصول پرداخته و به بیان انگیزه های استاد پیرنیا از طرح آن ها و نیز مفروضات و دلالت های ضمنی آن ها می پردازیم. در پایان نشان داده شده که ترکیب و محتوای کنونی این اصول، باطن و ظاهری دارد. ظاهرا آن ها متناسب با نیازهای زمانه ی استاد پیرنیا است اما باطن آن ها ابزارهایی ارزنده برای شناسایی و فهم معماری ایرانین در بستر فرهنگ ایرانی است. در این صورت می توان اصول پیرنیا را بازخوانی کرد ودر خدمت تعمیق تحقیق در تاریخ معماری ایرانی درآورد. و اما مهم ترین ویژگی استاد پیرنیا نه دامنه ی گسترده اطلاعاتش درباره معماری گذشته ایران و نه آشنایی با زبان معماری امروز، بلکه وقوف او بر اهمیت نظریه در مطالعه تاریخ درباره معماری گذشته ایران و ضرورت مطالعه معماری ایرانی در پیوند با فرهنگ ایرانی است. او می دانست که اهداف او دعوت مخاطبان به تامل در معماری ایرانی و ارزشهای آن و گسترش تحقیق درباره این معماری و بهره گیری از دستاوردهای آن در معماری امروز، در پی خواهد داشت.

استاد پیرنیا 5 اصل مهم در معماری ایرانی را تبیین کردند: 1- مردم واری 2- درون گرایی 3- خودبسندگی 4- پرهیز از بیهودگی 5- نیارش و پیمون. پیرنیا تا زمان وفاتش در سال 1376 ترتیب اخیر اصول را حفظ کرد و پیوسته کوشید درستی آن ها را نشان دهد و آن ها را با توضیح و مثال غنی کند. و اما آن پنج اصل:

1- مردم واری: از نخستین اصولی بود که مرحوم پیرنیا پایه گذاری کردند. ایشان مدعی بودند که این اصل را از معماران کارآزموده ایرانی آموخته است. به نظر ایشان، بنا آنگاه مردم وار است که در آن مقیاس انسانی به نحو مطلوب رعایت شده باشد یعنی اندام های بنا با اندام های انسان و نیازهای او تناسب داشته باشد.ایشان می گفتند: هر جانداری، هر پرنده ای، هر آفریده ی زنده ای، لانه و آشیانه خود را به اندازه خود و در خور نیاز خودش می سازد، چرا ما مردم خانه هایی می سازیم که بیرون از اندازه ماست؟...یک تخت خواب بگذارد گوشه اش و به غریبی خودش گریه کند. برای رسیدن به چنین مقصودی، معمار بایست زندگی انسان ایرانی و نیازهای او را در عرصه های گوناگون کاملا می شناخت. در طی فعالیت های استاد پیرنیا و بر اساس همین اصل بود که موجب می شد هم حریم خصوصی خانه ها حفظ شود و هم همسایگان از حال هم خبر داشته باشند. اگر معمار، خانه را چنان بسازد که همسایه از همسایه خبر نداشته باشد، آن خانه مردم وار نیست. آنچه ذهن مانوس با مفاهیم معماری مدرن از اصل مردم واری در می یابد، "مقیاس انسانی " است یعنی متناسب بودن کالبد بنا با اندازه های بدن انسان؛ اما مراد استاد پیرنیا از مردم واری فراتر از این است. پیرنیا گاهی از این اصل چنان سخن می گوید که از آن، فقط تناسب اندام های بنا با اندام های انسان یعنی فقط امری کالبدی و جسمانی استنباط می شود، اما با مطالعه همه ی سخن او درباره این اصل، در می یابیم که او این تناسب را بیش از تناسب جسمانی می داند. وی می گوید بنا باید با زندگی انسان و احوال او متناسب باشد و وقتی معمار قدیمی را می برید در یک اتاق قدیمی که متناسب نیست، می گوید مردم وار نیست یعنی مقیاس انسانی ندارد، مراد آن است که مناسب احوال و رفتار و زندگی آدمی که می خواهد در آنجا باشد نیست یعنی این اتاق مناسب زندگی نیست، یا آن بنا درخور مدرسه بودن نیست. حتی در تعریف مردم واری، از مقدار و کیفیت نور و نوع و جنس مصالح نیز سخن می گوید. پس بنایی مردم وار است که با زندگی انسان در درون آن متناسب باشد. از نظر استاد پیرنیا معماری را باید با زندگی درون آن شناخت.





2- درون گرایی: در ایران بیشتر بناها درونگرا هستند و بنا محوطه باز دست ساز را در آغوش می گیرد. معمار اجزای بنا را برگرد این منظره دست ساز می چیند. پس بنا به درون خود می نگرد و می گراید واز این رو درونگراست. درون گرایی برخاسته از اقلیم ایران است. آب و هوای بیشتر ایران گرم و خشک است؛هوای خشک و بادهای آزاردهنده و شن های روان و آفتاب سوزان دارد و مناظر طبیعی و گسترده ندارد. معمار برای اینکه بتواند منظری سبز و خوشایند، چون بهشتی در میان کویر خشک و گرم پدید آورد، ناچار است که آن را در وسعتی محدود و محصور کند.از همین روست که در جاهایی مثل شمال کشور، خانه های برون گرا می سازند. درون گرایی برخاسته از فرهنگ ایرانی نیز هست.سه ویژگی بارز فرهنگ ایرانی در معماری درونگرا؛ درون گرایی عرفانی، حجاب و حریم است. معمار ایرانی مانند عارف ایرانی، درونگرا بوده و همچون عارف فراگرفته بود که بیشتر به درون توجه باید داشت تا بیرون: حیاطی در میان و اتاق ها و دیگر اجزای بنا در پیرامونش و نمای خارجی ساده و بی روزن. موضوع این است که ایرانی نمی خواهد کسی در خلوتش نگاه کند.الان در شمال تهران، در نیاوران و بالای شمیران کاخ هایی ساخته اند و خریدند که مالکان آنها، بیشتر زندگیشان در آمریکا و اروپا می گذرد و حتی همسرانشان بعضا خارجی هستند ولی می بینیم که جلوی خانه را هر کدام به نحوی پوشانده اند که از خانه ی کناری،خانه آنها دیده نشود... شاید هیچ جایی سابقه نداشته باشد که یک نفر با زیرپیراهن و زیرشلواری در خانه بنشیند و چند نفر هم پهلویش باشند. اروپایی ها حتی جلوی همسرشان حتما باید شلوار بپوشنند، ولی ایرانی با کمال راحتی گاهی اوقات با آن تنبان های بنددار می آمد بیرون و هیچ عیبی هم نداشت و این چیز مهمی نبود، چون رسم بود . با وجود این، پوشش داشت و با عبا لباس زیر را می پوشاند.

3- خود بسندگی: معماران ایرانی می کوشیدند ساخت مایه بنا، یعنی مواد و مصالح آن را از نزدیک ترین محل به دست آورند و نیازمند محل های دیگر نباشند؛ می کوشیدند" خودبسنده" باشند.بر این باور بودند که ساخت مایه ها باید " بوم آورد" یا " ایدری" باشند. زیرا در این صورت هم سرعت ساختن بالا می رود و هم با طبیعت پیرامونش سازگارتر می شود و هم در تعمیر بنا، ساخت مایه هایش همیشه در دسترس است. استاد پیرنیا در مورد این اصل می گوید: خودبسندگی یعنی اینکه معمار به آنچه در دسترس دارد بسنده کند.به علاوه، خودبسندگی متضمن معنایی بومی از چیزی است که در روزگار ما در جریان معماری پایدار ظهور کرده است. پیرنیا بی آنکه از این جریان مطلع باشد و به جلوه های باب روز آن دل سپرده باشد، معنای برخی از جنبه های ارزنده معماری پایدار را در این اصل بیان کرده است.

4- پرهیز از بیهودگی: هنرمندان و معماران ایرانی به ویژه پس از اسلام می کوشیدند آنچه را بایسته بود، به بهترین نحو انجام دهند آنان هرگز به خود اجازه نمی دادند، حتی در مهم ترین بناها، کاری بیهوده انجام دهند و چیزی بیهوده به کار برند وجود و کیفیت هر تزئینی ضرورتی داشت. مثلا اگر گنبدی را از تیزه تا پای کار کاشی می کردند برای تزئین محض نبود ، بلکه کاشی پنام(عایق رطوبتی و حرارتی) گنبد بود. کاشی را منقش می کردند تا در هنگام تعمیر، جای تعمیر شده پنهان بماند، زیرا عمر کاشی کوتاه بود و اگر تک رنگ و یکدست باشد، نمی توان آن را به آسانی تعمیر کرد و به وضع نخست در آورد.کاشی را معرق می کردند، برای اینکه بتوان قطعاتش را تعمیر و تعویض کرد. کاربندی و پوش داخلی بنا که به منزله پوشش دوم در زیر گنبد اصلی و بیرونی قرار می گیرد، پوششی دو جداره و عایق در برابر گرما و سرما ایجاد می کند. افزون براین برای به اندام کردن ارتفاع بنا هم به کار می آید و دیگر موارد.

5- نیارش و پیمون: نیارش یعنی آنچه بنا را نگه می دارد و علم نیارش یعنی علم برپا نگه داشتند بنا. نیارش به همه ی کارهایی گفته می شود که برای ایستایی و پایداری بنا انجام می گیرد و شامل سه علم است: استاتیک، مصالح شناسی، فن ساختمان. اساس زیبایی در معماری ایرانی، منطقی بودن و متناسب بودن و قرار گرفتن هرچیز در جای خود است. در معماری ایرانی ، طرح و اجرا و معماری و سازه از یکدیگر جدا نبود. این آمیختگی با بهره گیری از دستگاه " پیمون " محقق می شد. معماران ایرانی بر آن بودند که پرداختن به اندازه و عدد در معماری موجب خطا می شود؛ از این رو به جای اندازه به نسبت ها می پرداختند. پیداست که در این پیمون، نیارش نیز نهفته بوده است. پیرنیا معتقد است معمار کارآزموده می توانست طرحی در اندازد که هم کارآمد باشد و هم زیبا و هم ایستا و هم عملی. و در ادامه مقوله " نیاریش " بود که پیرنیا " پیمون " را بیان کرد. از نظر استاد پیرنیا حتی معماری نقاط دوردست نیز باید در خور مردم و شیوه زندگی و فرهنگ آنان باشد و در همان حال ایستا و پایا باشد، که در مجموعه هایی از تناسبات و ترکیبات به نام " پیمون " محقق می شد. پیمون محصول نسبت های آزموده ای بود که به یافتن اندازه های درست در طراحی معماری و سازه بنا می انجامید. اندازه های درست، اندازه هایی است که هم کارآیی را بر می آورد و هم زیبایی و هم ایستایی را. پیمون گویی چیزی بود از قبیل آنچه کریستوفر الکساندر از آن به الگو تعبیر می کند، بلکه شاید بتوان ادعا کرد که پیمون پیرنیا از الگوی الکساندر، جامع تر و گویا تر است و با فرهنگ ایرانی متناسب تر.





استاد پیرنیا به چشم می دید که نظام معماری هزارساله ی ایران در برابر معماری بیگانه از هم می گسلد. دیگر کار معماری را نه به استادان آموخته در نظام کهن معماری، بلکه به دانش آموختگان مدارس مدرن معماری در اروپا و ایران می سپارند. آشکارا می دید نظامی که هم از ذوق ایرانی برآمده بود و هم از جغرافیا و اقلیم ایران، و به معماری کارآمد و زیبا و ایستا منجر می شد، رفته رفته فرو می میرد و متلاشی می شود. او نیک می دانست که دیگر حتی اگر کار را به استادکاران هم بسپارد یا در بناها از اجزا و صورت های معماری ایرانی بهره گیرند، مشکل حل نخواهد شد . او مشکل را در گسیختن نظام معماری ایران می دید. از همین رو، دعوت او توجه به نظام معماری ایران بود؛ نه اجزا و پاره های آن. او می خواست آن نظام را بشناسد و بشناساند و بکوشد جای اجزا و وجوه معماری ایران را در آن نظام نشان دهد و معنایشان را روشن کند. او کوشید نشان دهد که معماری ایران چیزی از مکتب های معماری جهان که در روزگار ما هر روزه سر برمی آورند، کم ندارد. استاد پیرنیا بر خلاف بیشتر اقران خود، نیک می دانست که تحقیق در تاریخ معماری بدون نظریه نمی پاید و عمق نمی گیرد؛ پس نظریه پرداخت. دستگاه نظری ای که او پرداخت به سخن بهتر،" پروژه پیرنیا " برای معماری ایران پروژه ای است سخت انسانی، که در آن هم به افراد آدمیان اعتنا می شود و هم به جمع آنان، هم به تن و هم به جای آنان، هم به نیازهای مادی و هم به فرهنگشان. در پروژه پیرنیا، همه ی ویژگی های سرزمین ایران، از زمین تا آسمان جا دارد.

استاد پیرنیا معتقد است که معماری ایرانی از ذوق و فرهنگ ایرانی برآمده است و از این جهت با دیگر هنرهای ایرانی هم خانواده است. معماری و دیگر هنرهای ایران فرزندان یک مادرند: فرهنگ ایرانی. فرهنگ ایرانی خود زاده ی ویژگی های ایرانیان و ویژگی های آب و هوا وجغرافیای ایران است. پس معماری ایران، معماری مطلوب و منطقی است و معماری است که نه از سر هوس، بلکه از نیازها و خواسته های مردم و از ذوق و فرهنگ آنان و مقتضیات سرزمینی برآمده و با آب و هوا و امکانات سرزمین سازگار باشد. مسئله او کاری دانشگاهی و محققانه اما از سر تفنن علمی برای شناختن تاریخ معماری ایران نبود، او بحران را در معماری امروز می دید و راه حلش را در گذشته می جست. کار او نه کاری آرام و آکادمیک، که فریاد وخطابه ای در قالب آکادمیک بود. او صاحب " رأی " بود و برای این رأی، شواهد و مثالهایی می آورد. نشان دادن مسیر به دست آمدن آن رأی را کار خود نمی شمرد و یا فرصتش را نداشت. استاد پیرنیا زبان تخصصی معماری را هم وارد کرد، زبانی که یا برگرفته از لهجه یزدی یا واژه ای احیا شده از زبان پهلوی بود. در مورد اصول پنج گانه معماری ایرانی، ممکن است تصور کنیم که اگر در یک اثر معماری همه ی اصول باهم به کار رفته باشد، آن اثر را می توان متعلق به معماری ایرانی شمرد، اما خود پیرنیا این برداشت را نفی کرده است، زیرا از نظر او ، چنان که گفتیم، برخی از اصول در برخی از مهم ترین سبک های معماری ایرانی نقض شده است. استاد پیرنیا با اصول خود از آرمان هایی سخن گفت که معماری انسان باید به سوی آن ها حرکت کند، آنگاه مدعی شد که معماری ایرانی در بیشتر موارد به این آرمان دست یافته و به این مطلوب ها رسیده است. کار او دعوت به این اصول بی زمان بود. اگر از منظر جریان های نظری تاریخ به کار او بنگریم، در اندیشه های تاریخی معماری بسیار جلوتر از زمانه ی خود بود. اگر این ادعا که اصول پنج گانه استاد پیرنیا اصول معماری ایرانی در همه ی زمان ها و در سرتاسر ایران زمین است را فرو بگذاریم و به آن ها به منزله ی ابزارهایی برای شناخت معماری تاریخی ایران بنگریم، در این صورت، مردم واری ما را به توجه به انسان و زندگی انسان ایرانی در معماری فرا خواهد خواند؛ درون گرایی ما را به توجه به مناسبت میان صفات و روحیات انسانی با معماری دعوت خواهد کرد؛ خودبسندگی و پرهیز از بیهودگی و نیارش، ابزاری خواهد شد برای تأمل در مواد و بوم و بر و ظرافت ها و فنون علمی معماری ایران. از همه بالاتر، پیمون، دریچه ای تازه برای فهم ساختاری معماری ایران وزبان از یاد رفته اش به رویمان خواهد گشود و همه ی اینها آن چنان که خود پیرنیا می خواست، معیارهایی برای تشخیص حوزه ها و سبک های معماری ایران به دست خواهد داد. در این روزگار نه پیرنیا نیازمند ستایش ماست و نه ستایش او گرهی از کار فروبسته معماری ما می گشاید . مانیازمند احیای آثار و نظریات پیرنیا هستیم؛ احیای آن ها در توجه به همه ی جوانب فرهنگی و فنی معماری ایران و تلاش برای نظریه پردازی در تاریخ معماری و شناخت همه جانبه ی معماری ایران زمین.


منبع :کلبه ی هنر
 

A.R.A.M.Del

عضو جدید
کاربر ممتاز


معرفی دکتر پیرنیا به بهانه نود و سومین سالروز تولد وی


n00049999-b.jpg


سخن هرچه گویم همه گفته اند
بر باغ دانش همه رفته اند

اگر بر درختـــ برومنــد جای
نیابم که از بر شدن نیست رای

کسی کوشــود زیر نخـل بلند
همان سایه زو باز دارد گزند




سایه ساری به وسعت ایران بود که او را که بزرگوارانه شب و روزش را برای شناخت و معرفی معماری ایرانی سپری کرد، پدر معماری ایران خواندند.

نود و سومین سالروز تولدش بهانه ای شد تا بیشتر با این پیر معماری ایران که بارها قصه ی تولد و زندگی اش را خوانده و نامی از ایشان شنیده ایم آشنا شویم. مردی که فراتر از کتاب ها و نوشته ها و زمان خود عمل کرد و امروز در سایه این نخل بلتد می توان پیوند گسسته بین معماری اصیل و با هویت گذشته و امروز ایران را برقرار کرد.

" مرحوم محمد کریم پیرنیا " از شاخص ترین محققان معماری ایران است. وی در زمره محققانی است که کوشیده ، با بهره گیری از دیدگاه ها و زبان جدید ، معماری گذشته ایران را بررسی و درباره آن اظهار نظر کنند.


استاد ویژگی های گوناگونی دارند که ایشان را از اقرانشان متمایز کرده است؛ وی در نزد معماران سنتی ایران شاگردی کرده بود؛ از سوی دیگر ، از نخستین دانشجویان اولین مدرسه جدید معماری ایران (دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران) بود و در آنجا با زبان دانشگاهی نیز آشنا شد. اما مهم ترین ویژگی ایشان نه دامنه گسترده اطلاعاتشان درباره گذشته معماری ایران و نه آشنایی با زبان معماری امروز، بلکه وقوف بر اهمیت نظریه در مطالعه معماری ایران و ضرورت مطالعه معماری ایرانی در پیوند با فرهنگ ایرانی است.

استاد می دانست که اهداف او (دعوت مخاطبان به تامل درباره معماری ایران و ارزش های آن و گسترش تحقیق درباره این معماری و بهره گیری از دستاوردهای آن در معماری امروز ) بدون پرداختن نظریه درباره معماری ایران و انتزاع اصول کلی از این معماری و شناسایی ویژگی های کلی و طبقه بندی آن ها در قالب سبک ها محقق نمی شود. همچنین معتقد بود که فهم درست معماری ایران با شناخت پیوند های آن با فرهنگ ایرانی ممکن است.

استاد پیرنیا در تاریخ پژوهی معماری ایران موقعیتی خاص دارند. استاد به نوعی آغازگر مطالعه تاریخ معماری ایران در نظام دانشگاهی ، و نخستین کسی بودند که به بررسی مدون تاریخ معماری ایران ، در ایران پرداختند. آرا و آثار ایشان همچنان مهم ترین و پر مراجعه ترین منابع مطالعه تاریخ معماری ایران است. ادامه کار استاد و پیش بردن اهداف ایشان نیازمند شناخت دقیق و نقد ایشان است. با این حال تا کنون ، در شناخت و نقد عمیق وی کمتر کوشیده اند و بیشتر آنچه در باره استاد انتشار یافته ، در ستایش با در وصف و تقریر آرای ایشان است.

محققانی که تا کنون انگیزه های استاد را از طرح اصول و نیز مفروضات و دلالت های ضمنی آن ها برسی و نقد کرده اند، نتیجه گرفته اند که این اصول ظاهری دارد و باطنی. ظاهر آن ها متناسب با نیازهای زمانه ایشان است و ممکن است امروزه به کار محققان معماری ایران نیاید و معتبر نباشد ، اما باطن آن ها ابزارهایی ارزنده برای شناسایی و فهم معماری ایرانی در بستر فرهنگ ایرانی است و در این صورت می توان اصول پیرنیا را بازخوانی کرد و در خدمت تعمیق تحقیق در تاریخ معماری ایران در آورد."

اصول و ارزش‌هایی که اکنون در لایه هایی از غفلت و بی‌هویتی جامعه ی معماری امروز گم شده است ، تا آن جا که شاهد آشفته‌بازار رشد ساختمان‌هایی با اصول همه‌جایی و هیچ کجایی شده ایم.

" مرحوم پیرنیا معتقد به معماری كردن در زمان حال، برای حال و براساس نیازهای امروز بودند، نه به روش گذشته بلكه در چهارچوب اصول گذشته؛ اصولی كه نه‌تنها در معماری بلكه در دیگر هنرها نیز پایه و اصل شناخته می‌شوند. اصولی كه در همه‌ی دوره‌های تاریخی ایران همواره ثابت بوده و مانع كجروی معمار و هنرمند می‌شده‌است،ایشان در این‌باره چنین گفته‌اند:«...این هنرما، اصولی دارد که اگر هنرمند از آن منحرف نشود و در راه نادرست نیفتد- بخصوص با این سلیقه هایی که به ما تحمیل شده است-هر خطی که بکشد و هرچه بسازد اسلامی است... اینها را باید دانشمندان جوان ما تبلیغ کنند ولی بنده به خودم هم حق این کار را نمی‌دهم ... بنده استعداد و قابلیت این را ندارم که برای اینها تبلیغی بکنم. ولی باید آقایان اساتید جوان روی اینها تحقیق و مداققه کنند، واقعا باید ببینیم خودمان چه داریم و اگر منطقی نیست آن را با دلیل رد کنیم و اگر منطقی است، دنباله‌اش را بگیریم. این گونه که باشد هیچ‌گاه این پیوند گسستنی نیست و همیشه ادامه دارد.»

در پایان کلام را با سخن مرحوم پیرنیا به پایان می رسانیم :

«اگر این كار كوچكم دستمزدی داشته باشد می‌خواهم این دستمزد را از دست جوانان بگیرم...من از آنها می‌خواهم كه آن رشته پیوسته هنری كه طی دوران خودباختگی ما در قرون 12و13 هجری گسسته شد و همه را گرفتار كرد، دوباره گره بزنند و آن را به گونه ای درآورند كه دوباره هنر ما در راه درست خود قرار گیرد.»

مدت هاست معماری ایرانی منتظر است که با بازخوانی مجدد این اصول توسط پژوهشگران و خصوصا جوانان علاقه مند ایرانی، رشته گسسته ی تاریخی خود را یافته و برای احیای پیوند آن با اصل و هویت دیرینه اش گامی درخور برداشته شود. یقینا دانش به جای مانده از مرحوم دکتر محمد کریم پیرنیا چون چراغی بر سر این راه خواهد بود...

:gol::gol::gol:





منبع:memarinews
 

M I N A

دستیار مدیر مهندسی معماری
کاربر ممتاز
زندگی نامه استاد پیرنیا ( از زبان خود استاد پیرنیا )

زندگی نامه استاد پیرنیا ( از زبان خود استاد پیرنیا )

زندگی نامه استاد پیرنیا(1301تا 1376)
من در اصل نائینی هستم و از بدو تولد تا بعد از دوره‌ی دبیرستان در یزد اقامت داشتم. خانه‌ی ما در محله‌ی «یوزداران» یزد در محلی به نام «جنگل» بود. اگر کوچه‌ی «یوزداران» را به طرف دروازه‌ی مهریز ادامه می‌دادیم، در نزدیکی باروی شهر چهار خانه قرار داشت که متعلق به پدرم بود. خانه به «میرزاصادق‌خان» معروف بود. در ابتدا خانه کوچک بود و طراحی «اندرونی - بیرونی» داشت، آب «صدرآباد» از داخل آن می‌گذشت که متاسفانه بعدها خشک شد و خانه را از سبزی و خرمی‌آنداخت. در وسط حیاط گودال باغچه‌ای قرار داشت. خانه بعدها گسترش یافت و پدرم زمین کنار آن را خرید و یک نارنجستان و یک بیرونی به‌ان اضافه کرد. خانه مانند دیگر خانه‌ها با طرح یزدی ساخته شده‌بود. از کریاس که وارد می‌شدیم راهرویی به بیرونی و راهرویی دیگر به‌اندرونی راه داشت.




در کنار اندرونی گودال باغچه‌ای با فضاهای مختلف مانند پنج دری و سه دری در اطراف آن بود. بین دو حیاط ،پنج دری ها و سه دری ها دو رو بودند یعنی اتاق‌ها به هر دو حیاط دید و راه داشتند . حیاط اندرونی ،آشپزخانه و دو صفه دیگر داشت. در حیاط جدیدتر که پدرم بعدها آن را ساخت، انواع سه دری و پنج دری تعبیه شده‌بود. همچنین خانه دارای یک «خروجی» بود. در اطراف خروجی، یک اتاق بزرگ و دو اتاق کوچک قرار داشتیم. یک بیرونی هم بعدها در کنار حیاط جدید ساخته شد.کوچه‌های کنار این حیاط به باروی شهر می‌رسیدند؛ چاه و منبع و طویله هم در این قسمت قرار داشتند. در حال حاضر فکر می‌کنم این خانه سه صاحب دارد.

دوران ابتدایی را در مدرسه «مبارکه‌اسلام » در محله‌ی «یوزداران» در نزدیک‌های «دروازه کوشک نو» گذراندم. بعدها مدارس دولتی شکل گرفت که به نام‌های مدارس «نمره یک» و «نمره دو» معروف بودند و من به مدرسه «نمره‌ دو» در محله‌ی «لب خندق» (در پشت باروی یزد) می‌رفتم .مدرسه در خانه‌ای به نام «ابریشمی» قرار داشت و چون خود صاحب‌خانه در زیر زمین آن مدفون بود از خانه می‌ترسیدیم.

دوران دبیرستان را به مدرسه‌ای رفتم که‌ابتدا اسم نداشت ولی بعدها به «ایرانشهر» معروف شد. مدرسه، نخست در خانه‌ای به نام «کوراغلی» قرارداشت که خانه‌ای بسیار زیبا بود. «کوراغلی‌ها» تجار معروف یزد بودند و این خانه را برای مدرسه‌اختصاص داده‌بودند. خانه، در سه طبقه و دارای گودال باغچه بود که تمام پنجره‌های زیرزمین‌ها به‌ان باز می‌شد. مکان خانه دقیقاً پشت مسجد «میرچخماق» قرارداشت. پس از گذشتن از یک ساباط به یک میدانگاه می‌رسیدیم که داخل آن دربندی بود. خانه در این دربند قرارداشت. بعدها مرحوم «ماکسیم سیرو» مدرسه‌ی جدید ایرانشهر را ساخت که من سال آخر یعنی ششم متوسطه را در این دبیرستان نوساز خواندم. او شاید تنها کسی بود که واقعاً با معماری ایران آشنا بود و از معماری یزد بسیار خوب استفاده کرد و مدرسه را ساخت.



ماکسیم سیرو


بعدها پس از مرگ پدرم به دلیل مقروض بودن، مجبور شدیم خانه را بفروشیم. خانه‌ی جدید ما را دایی‌ام برایمان خرید که در کوچه‌ی شازده‌ها پشت اداره‌ی دارایی قرارداشت. در نزدیکی قبر «وحشی بافقی» که بنایی بسیار زیبا بود و با تخریب آن اداره‌ی دارایی را ساختند. سنگ قبر احتمالاً هنوز در همان مکان به صورتی پنهان، نگهداری می‌شود و آقای مشروطه برای جلوگیری از نابودی، آن را در زیر خاک نگاه داشتند. بنا مانند ساختمان مقبره حافظ بود، منتها ایرانی‌تر.


گرایش به معماری

گرایش به معماری از دوران کودکی در من وجود داشت. البته نمی‌توانم بگویم پدرم مشوق من بود. ایشان همه کار می‌کردند خدا رحمتشان کند؛ هم نقاش و هم معمار بودند. در یزد کتاب‌ها را موریانه می‌خورد و ایشان کتاب‌ها را طوری ترمیم می‌کردند که تشخیص صفحه‌های ترمیم‌شده‌از اصل بسیار سخت بود. خطاط بسیار خوبی هم بودند.
دوران کودکی

همانطور که ذکر آن آمد، از اوان کودکی در شهر یزد بودم. شهر یزد یک موزه‌ی معماری است و من در این موزه و در کنار این آثار بزرگ شده‌ام. زمانی که به دبستان می‌رفتم با توجه به سخت‌گیری‌ها و تنبیهات بی‌جهت آن زمان و اینکه یکبار مرا نیز فلک کردند، بعضی از روزها از مدرسه فرار می‌کردم و به داخل خرابه‌ها می‌رفتم و آنجا پنهان می‌شدم و در عین‌حال آنها را تماشا می‌کردم. ظهر خسته و کوفته به عنوان اینکه در مدرسه بودم به خانه باز می‌گشتم. در خانه خیلی به من توجه می‌کردند؛ زیرا فکر می‌کردند خستگی‌ام به خاطر مدرسه‌است؛ حتی بعضی اوقات چند روز به مدرسه نمی‌رفتم و به گشت و گذار در بناهای قدیمی می‌پرداختم.

محله‌ای که خانه ما در آن قرار داشت، یعنی محله‌ی یوزداران، منبع آثار با ارزش معماری بود. در این قسمت تا «دروازه مهریز» بیشتر آثار زیبای یزد مانند «مسجد جامع» قرار دارند و من روزی چهار مرتبه‌از کنار آن می‌گذشتم و به عبارتی دیگر «نمی‌گذشتم»؛ یعنی وقتی به‌انجا می‌رسیدم بی‌اختیار مدتی آنجا را تماشا می‌کردم و از همه‌ی قسمت‌های آن لذت می‌بردم.
در ایام طفولیت برای فرار از گرمای اواخر اردیبهشت ماه به کوهستان‌های اطراف یزد مانند ده بالا و جاهای دیگر در داخل شیر کوه می‌رفتیم که هوای خوب و خنکی داشت. در این مکان یزدیها باغ‌هایی کرایه می‌کردند و مدتی در آنجا اقامت می‌نمودند. وقتی ما در آنجا بودیم در کنار نهرها ، قناتی کوچک ، با سوراخ کردن زمین می‌ساختم و آن را به نهر اصلی وصل می‌کردم. وقتی آب از قنات آفتابی می‌شد، آنجا ساختمانی کوچک می‌ساختم. خشت‌های ساختمان را با قوطی کبریت درست قالب می‌گرفتم و آنها را در آفتاب خشک می‌کردم. دقت زیادی در ساختن ساختمان‌ها به خرج می‌دادم، مثلاً از شاخه‌های درخت برای تیرریزی آن استفاده می‌کردم و در و پنجره‌ی خانه‌ها را با مقوا به نحو بسیار زیبایی درمی‌آوردم؛ بطوری‌که کل کار به شکل یک ماکت کوچک در می‌آمد.
همانگونه که می‌دانید در یزد آب بسیار با ارزش است. در آن وقت‌ها حتی برای آب، نزاع‌های سختی در می‌گرفت. صاحبان باغ‌ها سخت می‌گرفتند که کسی آب را بدون علت حرام نکند. ولی صاحب باغ ما این اجازه را به من می‌داد و حتی بعد از ترک باغ ساختمان‌های کوچکی را که من ساخته بودم خراب نمی‌کرد. بلکه دور آنها را خاکریزی می‌کرد که زمان آبیاری خراب نشوند. این کارهای من تا سال سوم و چهارم دبیرستان ادامه داشت.

درزمان کودکی تا دوره‌ی دبیرستان با اساتید زیادی در یزد آشنا بودم. وقتی از مدرسه می‌آمدیم با تعدادی دیگر از بچه‌های علاقمند دور بعضی از این اساتید جمع می‌شدیم و آنها چیزهای بسیار شیرینی می‌گفتند و به ما می‌آموختند. در آن زمان دور هم جمع‌شدن ممنوع بود و آژان یا پلیس می‌آمد و ما را پراکنده می‌کرد و به‌اساتید نیز دشنام می‌داد که چرا معرکه گرفته‌اید و بچه‌ها را دورخودتان جمع کرده‌اید. وقتی پراکنده می‌شدیم به جای دیگر رفته و در گوشه‌ای دیگر استاد را گیر آورده و از او می‌خواستیم تا بر روی زمین برایمان نقشه ترسیم کند.

اساتیدی را که به خاطر دارم «استاد حسن» و «استاد محمدعلی» و تعداد زیادی اساتید گمنام هستند که خدا رحمتشان کند؛ با کمال تاسف همه‌‌ی آنها رفتند. «حاج محمدعلی»، استاد با سوادی بود و به ‌او «ملامحمدعلی» (ممدلی) می‌گفتند. هرچند به ‌اردکانی معروف بود اما در اصل میبدی بود. مانند اردکان، میبد نیز «شهر مرد خیز» است. از میبد افراد متفکر و هنرمندان زیادی برخاسته‌اند. ایشان به خودش «نکیز» می‌کرد، یعنی روی زمین با سر انگشت و چیزهای دیگر کروکی می‌کشید و مسائلی را مطرح می‌نمود که در بحث «هنجار» به آنها اشاره‌کرده‌ام. از جمله‌ی آنها مثلث‌هایی است که مرحوم «دکتر هشترودی» معتقد بود آنها در ریاضیات غرب و شرق مورد بحث قرار نگرفته‌اند و قرار بود با مرحوم دکتر درباره‌ی آنها کار کنیم که متاسفانه ایشان مرحوم شد.




پروفسور هشترودی

دوران دانشگاه

در سال 18-1317 در امتحان کنکور دانشکده‌ی هنرهای زیبا شرکت کردم و آنطور که یادم می‌آید 7 نفر پذیرفته شدند و الحمدالله به جز من همه از هنرمندان نامور ایران شدند. از این افراد می‌توانم از «مهندس سیحون»، «مهندس صانعی»، «مهندس دولت‌آبادی»، «مهندس کریمان» و «مهندس ریاضی» نام ببرم. البته افراد دیگری مانند آقای «پرویز» و «سخن‌سنج» نیز بودند که دانشکده را رها کردند. دانشکده نخست نام دیگری داشت و به نام هنرستان و مدرسه‌ی عالی معماری شناخته می‌شد:

« ... در سال 1317 مدرسه‌ای به نام مدرسه عالی معماری در وزارت پیشه و هنر محل مدرسه‌ی عالی مرحوم کمال‌الملک به ریاست آقای «ابوالحسن صدیقی» تاسیس گردید. شرایط ورود به مدرسه عالی نامبرده، دارا بودن گواهی‌نامه دوره‌ی کامل متوسطه شعبه علمی بود و دوره‌ی تحصیلات آن چهار سال تعیین شده‌بود؛ ولی به واسطه‌ی علاقه‌ی سرشاری که در ایران به‌این فن وجود داشت تعداد زیادی بیشتر از حد مورد احتیاج داوطلب شدند. بنابراین تعداد 20 نفر از داوطلبان را با شرایط فوق بطور مسابقه‌ از ریاضیات و تاریخ و طراحی انتخاب کردند که در روز یکشنبه، ‌اول آبان‌ماه با علاقه مفرطی شروع به کار نمودند. ولی بنا به مقتضیات در روز یکشنبه هشتم آبان‌ماه 1317 مدرسه‌ی نامبرده ... جزء هنرستان عالی هنرهای زیبای باستان شد و از روز دهم آبان ماه 1317 در محل هنرستان « مدرسه عالی معماری» شروع به کار کرد.

«آقایان اساتید عبارت بودند از : آقایان «مهندس فروغی»، «رولاند دوبرول»، «طاهرزاده» و «بهزاد» در فن معماری و آقایان «مهندس سپاهی»، «دکتر بهرامی»، «دکتر رحیمی»، «دکتر پارسا» جهت دروس نظری و آقایان «حسین طاهرزاده» جهت نقاشی. ساعت کار این مدرسه چهار ساعت قبل از ظهر و چهار ساعت بعد از ظهر بود.
مدت تحصیل در این دانشکده چهار سال بود و ارزش تحصیلی آن برابر فوق لیسانس شناخته شد. استادان و معلمان این دوره )پس از 1319( عبارت بودند از : آقایان «مهندس علی صادق»، «منوچهر خرسند»، «ایرج مشیری»، «وزیری»، «سپاهی»، «غفاری» (غلامرضا خواجوی ،دانشکده هنرهای زیبا، مجله آرشیتکت ، شماره 1: ص 31).




آندره گدار

در تابستان سال 1319 در اثر مساعی آقایان آرشیتکت «فروغی» و «دوبرول» و بنا به تصمیم وزارتخانه‌های «پیشه» و «فرهنگ و هنر»، دانشکده‌ی معماری از وزارت «پیشه» و «فرهنگ و هنر» منتزع و به وزارت «فرهنگ» منتقل و به ‌اسم دانشکده‌ی هنرهای زیبا (معماری- نقاشی-مجسمه‌سازی) در مدرسه‌ی مروی مستقر گردید. در تاریخ 20/7/1319 با نطق رئیس دانشکده‌ آقای «آندره گدار» دانشکده‌ افتتاح شد و دانشجویان به چند دسته تقسیم شدند و هر دسته در کارگاه مخصوص تحت نظر یکی از استادان معماری آقایان «آرشیتکت فروغی» و «آرشیتکت ماکزیم سیرو» و «آرشیتکت رولاند دوبرول» شروع به کار نمودند. متاسفانه پس از چندی «آرشیتکت دوبرول» به دلیل پیش آمدن جنگ، ایران را ترک و دانشجویان را از داشتن چنین استادی محروم کرد؛ پس سرپرستی کارگاه را به آقای «آرشیتکت فروغی» محول نمودند. پس از مدتی آقای «آرشیتکت آفتاندلیان» به جای آقای «سیرو» به سمت دانشیاری معماری مشغول شدند و آقای «مهندس الکساندر موزر» استاد استاتیک و مقاومت مصالح از خدمت کناره گیری کردند... .
«عده‌ی فارغ‌التحصیلان تا سال 1324 در قسمت معماری 28 نفر و در قسمت نقاشی 6 نفر بود» (غلامرضا خواجوی، دانشکده هنرهای زیبا، مجله‌ارشیتکت، شماره 1: ص 111).




رولاند دوبرول

مکان دانشکده‌ ابتدا به صورت هنرستان در مدرسه‌ی «ایران و آلمان» در نزدیکی موزه‌ی ایران باستان بود. بعدها که به صورت دانشکده درآمد، به مدرسه‌ی «مروی» و پشت آن مدرسه‌ی «سپهسالار قدیم» تغییر مکان داد. کلیه‌ی فضاهای معماری در این دو بنا وجود داشت. شبستان‌های مدرسه را تیغه‌بندی کرده‌بودند و نورگیری آن از سقف انجام می‌شد. این فضا مختص کارگاه معماری بود. دو مدرس مدرسه مروی به دروس نظری اختصاص داشت. یک اتاق بزرگ در مدرسه مروی برای کارگاه مجسمه‌سازی درنظر گرفته شده‌بود و چون از این رشته استقبال نشد (با دو دانشجو) تعطیل شد.
پس از مدتی مجبور شدیم مدرسه «مروی» را ترک کنیم و به دانشکده فنی دانشگاه تهران منتقل شویم. قسمت شمالی زیرزمین این دانشکده را به ما اختصاص داده‌بودند، نهری هم ازآنجا می‌گذشت که در مجاورت آن بخشی مورد استفاده ما بود.

درباره‌ی روش آموزش دانشکده‌ی هنرهای زیبا باید بگویم که اقتباسی بود از «بوزار» یا هنرهای زیبای فرانسه. در سیکل اول، دروس نظری و در سیکل دوم، یک پروژه‌ی ساختمان یا فن ساختمان داشتیم. برای گذر از سیکل اول به دوم باید یک رساله‌ی تز مانند ارائه می‌دادیم. در سیکل دوم ، دروس نظری نداشتیم.
همانطور که پیشتر گفتم علاقمندی من به معماری ایران از دوران کودکی شروع شد. هنگامی‌که به دانشکده وارد شدم نیز نظرم همین بود. در دانشکده رسم بر این بود که «اردهای» یونانی را کپی کنیم. تنها کسی که‌ آنها را نکشید من بودم. برای نمونه، تمرین دیگر طراحی پاسیو و ایوان بود که من آنها را با قوس تیزه دار «آژیو» کشیدم که نمره ‌اول شد. بعد ها که با کمال تاسف مشاهده نمودم این نوع کارها را در دانشکده مسخره می‌کنند، پس از آنجا دل بریدم و به کارهای مورد علاقه خود پرداختم. دنباله خود باختگی‌هایی که‌از زمان قاجار آغاز شده‌بود و در زمان ناصرالدین شاه به حد اعلای خود رسیده بود، در دانشکده به شدت به چشم می‌خورد به نحوی که‌ از هر چیزی که‌ ایرانی بود به شدت پرهیز می‌کردند ، حتی طرح خانه‌ایرانی و ... .
من سال اول دانشکده‌ام را با چهار پروژه تمام کردم که همه‌ی آنها نمره‌اول شد و مدال گرفت . تقریباً نیمی‌ از سال بیکار بودم و بعد هم که دیدم در آنجا خبری نیست به دنبال پیرمردهایی که خوشبختانه آن موقع زنده بودند ،رفتم.

یکی از این اساتید «حاج ابوالقاسم»، پیرمردی از اهالی خراسان و بسیار بداخلاق بود. او را به خانه خود می‌آوردم و برایم صحبت می‌کرد. گاهی اوقات از او سوال‌هایی می‌کردم و فراموش می‌کرد که ‌اینجا سر کار نیست و اگر واقعا یک پاره‌آجر در دستش بود آن را به سرم می‌زد و می‌گفت « کله خنگ خدا نمی‌فهمی!»

اساتید دیگری نیز بودند که متاسفانه ‌اسامی خانوادگی آنها را فراموش کرده‌ام مانند «استاد حسن»، «استاد باقر» و «استاد محمد علی». «استاد محمد علی» واقعا یک دانشمند بود و خیلی متاسفم از اینکه نام همگی آنها را به خاطر نمی‌آورم. حق بود اسامی ‌آنها را یادداشت می‌کردم. اینها حق بزرگی به گردن من دارند. این کار من درکارهای دانشکده نیز تاثیر گذاشت. برای نمونه فرض کنید نمایشگاه پروژه برگزار می‌کردند و من می‌خواستم کارهایی با رنگ و بوی ایرانی ارائه دهم که تا آن زمان سابقه نداشت و کار مشکلی هم بود اما بر اثر اصرار (و لجبازی) این کار را می‌کردم و خوشبختانه چند تای آن نیز خیلی موفق شد و نمره‌ی خوبی آورد.

این روند تا اواسط دوره دانشکده‌ادامه داشت. همزمان برای به دست آوردن خرج تحصیل در خارج از دانشکده، داستان‌های کوتاهی در مجلات می‌نوشتم. بر اثر سوءتفاهمی که در دانشکده پیش آمده بود یک عده به نوشتن مقالاتی علیه «آندره‌گدار» رئیس دانشکده پرداختند. بعد گویا او درباره‌ی نویسندگان مقالات سوال کرده بود و به‌او نام مرا داده بودند. با وجود اینکه من همه چیز زندگی‌ام را فروخته‌بودم تا بتوانم درس بخوانم و داستان‌نویسی هم می‌کردم اما این کار من نبود.
یادم می‌آید که طراحی حمامی را در کارگاه دانشکده در دست داشتم. خیلی‌ها از این کار من تعریف می‌کردند و کار خیلی خوبی هم شده‌بود. «گدار» کار را دید و گفت اگر تو «مانسار» (یکی از معمارهای معروف فرانسه ) هم شوی نمی‌گذارم از این مدرسه فارغ‌التحصیل شوی. چرا این را نوشته‌ای؟ هرچه گفتم من داستان‌نویسم و کاری به‌ این چیزها ندارم قبول نکرد و گفت باید این کار را کنار بگذاری. من هم عصبانی شدم و مرکب چین را بر روی پروژه‌ام ریختم و دانشکده را ترک کردم و دیگر به آنجا نرفتم. بعدها او خانه‌ام را به زحمت پیدا کرد و عذر‌خواهی کرد اما به ‌او گفتم که دیگر از این دانشکده بدم می‌آید و کاملا آنجا را رها کردم. مدتی بعد نیز رئیس دانشکده وقت اصرار کرد که به دانشکده برگردم اما دیگر به آنجا نرفتم.


پس از دانشگاه

پس از ترک دانشگاه در وزارت فرهنگ قدیم یا آموزش و پرورش شاغل شدم. زمان ورود من به‌ آنجا طراحی مدارس روستایی بر اساس چهار تیپ در مناطق گرم و مرطوب، گرم و خشک، سرد و مرطوب و سرد و خشک انجام می‌شد. در ابتدا چند طرح به من ارجاع داده شد که آنها را با طرح ایرانی ساختم و یا بعضی از عناصر ساختمان مانند طاق در پوشش استفاده کردم. شاید نقشه‌های آنها در آرشیو ساختمان آموزش و پرورش موجود باشد اما آنطور که به یاد دارم یکی از آنها در میبد بود که بعدها در آن تغییرات زیادی دادند و به‌ان الحاقاتی شد. یکی‌دیگر در محله‌ی «اهرستان» یزد و دیگری در محله «یوزداران» یزد و خیلی جاهای دیگر که به خاطرم نمی‌آید، بود.

بعدها در وزارت فرهنگ کارهای دفتر فنی با من بود و طرحها را خودم می‌کشیدم که در مکانهای مورد نظر اجراء می‌کردند. در همان زمان برای ساخت مدارس ارزان قیمت 5% عوارض شهرداری اختصاص داده‌شد. کمیسیونی تشکیل شد که بانی آن مرحوم «مزینی» بود. دیگر اعضاء کمیسیون «حاج ابوالقاسم کاشانی»، «حاج قاسمیه» و بعضی تجار علاقمند و درستکار بودند . هدف نیز ساخت مدارس ارزان با نقشه مناسب بود. یادم می‌آید که حاج ابوالقاسم وقتی از کارها بازدید می‌کرد، خاکها را از روی زمین کنار می‌زد و اگر تکه‌ آجری پیدا می‌کرد سوال می‌کرد که چرا اینجا افتاده‌است؟ نمونه دیگر اینکه ‌اندازه کلاسهای درس را طوری در نظر می‌گرفت که تکه‌های آهن ضریبی از 12 متر، 6 متر، 4 متر یا 3 متر بشود. شخصی مدرسه‌ای طراحی کرده‌بود که تیر اهن 5/5 متری لازم داشت و او گفته بود که تیرآهن را از مکانی دیگر تهیه کنید من چنین کاری نمی‌کنم. تیرآهن نیز از محل انبار بریده شده و به تهران حمل می‌شد. سعی کرده بودیم عوامل اجرایی نیز افراد متدین و با کارخوب انتخاب شوند. به ‌این منظور معماران فوق‌العاده خوب، سنگ کار، نجار و بقیه ‌افراد همه غربال شده‌بودند. در انتخاب مصالح نیز دقت داشتیم و سعی می‌کردیم بهترین آجر را انتخاب کنیم. با توجه به ‌اینکه در اجراء، به موقع دستمزدها و هزینه‌ها پرداخت می‌شد کار سریعتر پیش می‌رفت. پولی که به مقاطعه‌کاران پرداخت می‌شد قسطی بود، اما خیلی راحت پرداخت می‌شد. مثلاً اگر می‌دیدیم کار به نال درگاه رسیده‌است یک قسط پرداخت می‌شد و وقتی در مکان کار را می‌دیدیم همانجا مبلغ پرداخت می‌شد. پرداخت مبالغ مصالح نیز همینگونه بود. گاهی می‌شد 10 تا 15 مدرسه را ظرف 3 ماه می‌ساختیم. نقشه‌های بخش‌هایی از ساختمان‌ها را من پشت کاغذ سیگار یا قوطی سیگار می‌کشیدم و تقریباً شفاهی بود.

ساخت مدارسی که ما پیش گرفته‌بودیم به سهولت انجام نمی‌گرفت. با توجه به ‌اینکه ساخت مدارس ارزان درمی‌آمد، برای بعضی از مسئولانی که خرج‌تراشی بیهوده می‌کردند خوشایند نبود. برای نمونه، ساخت مدارس در «شمیران» و «تپه جعفرآباد» بود. در شمیران با توجه به دوری و سربالایی بودن ، حمل و نقل مصالح گران تمام می‌شد ( فکر می‌کنم متر مربعی 136 تومان). یادم می‌آید که یکی از وزیرهای وقت باور نمی‌کرد که در این منطقه مدرسه‌ای را که ما شروع به ساخت کرده بودیم با این سرعت به‌ اتمام برسد. زمین مدرسه هدیه شده بود و ما پس از سه ماه مدرسه را تحویل دادیم.

او می‌گفت پیرنیا معجزه می‌کنی. مدارسی که می‌ساختیم دارای 120 و 185 کلاس بود و طی سالهای بین 1332 تا 1345 انجام شد. تعداد مدارس ساخته شده 333 عدد بود که بیشتر آنها در مناطق تهران پارس و نارمک قرار دارند. اینها در نما کاشی دارند اما کاشی‌ها تزئینی نیستند. زیرا من مخالف خرج‌تراشی بودم. کاشی صرفاً نشان می‌داد که مدرسه ‌از عوارض شهرداری ساخته شده‌است. مثالی که می‌توانم از خرج‌تراشی‌های مسئولان آن زمان بیاورم راجع به ساخت مدرسه‌ای است در محله (فرح آباد قدیم) زمانی که هنوز کاملاً جزئی از شهر محسوب نمی‌شد. در نزدیکی محل ساخت مدرسه شکارگاه سلطنتی قرار داشت. زمانی که شاه‌ از آنجا گذر می‌کرد، دیده بود که ساختمانی در حال بر پا شدن است و سوالاتی درباره‌ی قیمت و چگونگی ساخت در محل مدرسه کرده‌بود. گویا به رئیس سازمان برنامه و بودجه گفته بود که بروید ببینید چگونه اینها با این قیمت مدرسه می‌سازند. آنها که جادو نمی‌کنند و از جیب هم خرج نمی‌کنند کسی هم که نذرشان نمی‌کند چطور شما متری 700 تومان خرج می‌کنید و نیمه‌کاره رهایش می‌کنید و اینها با این قیمت می‌سازند. گویا او گفته بود ما با سرهم‌بندی مدارس را می‌سازیم. اتفاقاً ما بخشی از سفت کاری از پی تا بالا را به صورت برش خورده رها کرده بودیم و کاملاً مصالح کاربردی قابل رویت بود. او گفته بود که ما با گل آجرها را روی هم چیده‌ایم در صورتی که در قسمت برش خورده نوع ملات که من روی آن حساس بودم دقیقاً مشخص بود و ... .

بعد از آن واقعه وزیر مستقیماً با مهندسان مشاور صحبت کرده‌بود و آنها بسیار ناراحت بودند و تا چند روز با من به بدترین نحو برخورد کردند. پس از آن، سازمان برنامه و بودجه پولی در اختیار من گذاشت تا دو مدرسه در خارج از شهر تهران بسازم و ما حق نداشتیم از عوارض شهرداری استفاده کنیم. من با پول این دو مدرسه 6 مدرسه ساختم. یکی از آنها مدرسه‌ای در دانشگاه علم و صنعت فعلی است که بعد ها گسترش یافت و به دانشکده تبدیل شد. مدتی بعد برای اینکه خلل در کار بیافتد بازرس‌ها را به سر کار می‌فرستادند. اما کسانی که با من کار می‌کردند از روی صداقت و علیه سازمان برنامه و بودجه، از من اجازه خواستند برای این کار حتی آنچه کار کرده بودند کمتر ارائه دادند. یعنی برای نمونه ‌اگر نقاشی 3500 متر کار کرده‌بود نوشته‌بود 2100 متر یا مثلاً رنگ و روغن 800 متر را 540 متر نوشته بودند بازرس‌ها نیز از پیش صورت‌های خود را ساخته‌بودند و یک روز کار را تعطیل کردند اما پس از بررسی به کنایه گفتند «مهندس‌های شما همیشه‌ اینقدر زیادی حساب می‌کنند؟» حتی برای بدست آوردن حداقل نقطه ضعف، آنها پی را «سونداژ» کرده و دیوار سنگی زیر پایه‌های باربر را خراب کرده‌بودند تا بخشی از ساختمان دچار اشکال شود اما خوشبختانه‌ اتفاقی نیافتاد و این کار صروصدا ایجاد نمود. آنچه ‌از این بخش از صحبت‌ها می‌توانم نتیجه بگیریم این است که با توجه به مشکلات کنونی و وجود مضیقه، باید چنین کارهایی انجام داد. من فکر می‌کنم اگر کاری برای میهنم انجام داده‌ام همین کارها بوده‌است و کارهای دیگری که ‌انجام داده‌ام اصلاً به حساب نمی‌آورم.

من معتقد بودم که نباید ادا در آورد. خیلی جاها گفته‌ام که برای معماری ایرانی و یا اسلامی، ادای معماری زمان صفوی را درآوردن غلط است. همیشه معماران ما از پیشرفته‌ترین فن (تکنیک) زمان بدون تعصب اینکه ‌از کجا آمده‌است بهره می‌برده‌اند. به همین دلیل است که معماری شیوه‌ی رازی از زمان سلجوقی با شیوه‌ی ‌اصفهانی از زمان صفوی متفاوت هستند. تا وقتی که زمان خود باختگی شروع شد و پیوندمان با هنر خودمان گسسته شد. در هر حال باید منطق معماری گذشته را نگاه داریم. برای نمونه پنام‌ها که عایق حرارتی و رطوبتی هستند و در معماری گذشته ما کاملا رایج بوده‌اند‌، درحال حاضر نیز می‌توان با خرج کم از آنها استفاده کرد. من از آنها در مدارس ساخته شده بهره بردم. در گذشته بعضی از بناهای ما مانند کاروانسراها و پل‌ها را مانند بچه‌های رها شده در کوچه می‌ساختند. این ساختمان‌ها را نیز به‌ امید خدا در دل بیابان‌ها می‌ساختند؛ به نحوی که کمتر صدمه ببیند. برای همین منظور از روش‌های ساختمانی و از پوشش‌های محکم استفاده نموده‌اند. در کاروانسراها پوشش‌ها از «طاق کلمبو» یا پوشش «همیشه جاویدان» است. این نوع پوشش‌ها به سختی خراب می‌شود. حجره‌های کاروانسراها هیچکدام در نداشته‌است، چون اگر داشت مانند مدرسه «غیاثیه» خرگرد درهای آن را می‌کندند و می‌سوزاندند. برای این منظور در جلوی بازشوهای اتاق‌های کاروانسراها پرده آویزان می‌کردند که در تابستان‌ها از نوع حصیری بود و در زمستانها از نوع زیلو بوده‌است. من سعی کردم در ساخت مدارس از این منطق استفاده کنم یعنی بکارگیری بهترین مصالح و پرهیز از به کار بردن مصالح لوکس و همانگونه که پیشتر مثال زدم استفاده‌ از تیرهای فلزی و دیگر مصالح کاملاً حساب‌شده بود. نکته دیگر اینکه برای جلوگیری ازسنگینی تیرهای آهنی، سقف روی طاق ضربی را کاه گل نمی‌کردیم و روی آنها مستقیماً اندود می‌شد. این باعث می‌شد که وحشتی از ریزش کاهگل بر روی سر بچه ها وجود نداشته باشد و باعث مشکلات بعدی و یا تعطیلی کلاس نشود. نمونه‌ی دیگر اینکه من پله‌ها را درجا میریختم و از بهترین موزائیک‌های ایرانی استفاده می‌کردم. در بکارگیری سنگها نیز دقت داشتیم و از سنگ‌های با دوام استفاده می‌کردیم نه ‌از سنگ‌های رنگی زیبا ولی سست. یا مثلاً قیروگونی که بعضی فکر می‌کنند این فن از خارج آمده‌است، اما در ایران در ساخت «بند امیر» قرن‌ها پیش از این فن استفاده ‌شده و ما بخوبی از آن بهره می‌گرفتیم. درآخر فکر می‌کنم منطق آنچه را که معمارهای قدیمی به‌ آن اعتقاد داشتند ما در کارهایمان به کار گرفتیم.


وزارت فرهنگ و هنر

در سال 1344 به وزارت فرهنگ و هنر رفتم. وزیر آموزش و پرورش از این امر راضی نبود و می‌خواست که من درآن وزارتخانه باشم، گویا بین دو وزیر مشاجره‌ای نیز در گرفته‌ بود. به نظرم وزیر فرهنگ و هنر گفته بود: «شما به‌اندازه‌ی کافی مهندس جوان دارید که مدرسه بسازند و بهتر و راحت‌تر کار کنید کاری که پیرنیا می‌کند به درد ما می‌خورد و او را می‌خواهیم.» اما تعهد خواسته بودند که همچنان به سرپرستی کارها ادامه دهم و این کار را هم کردم.

در وزارت فرهنگ و هنر مهندس «بنایی»، رئیس بناهای تاریخی بودند. زمانی که من در دانشکده سال اول را می‌گذراندم ایشان سال دوم و مردی متدین، بزرگوار و بسیار دقیق بودند. درستکاری ایشان باعث شده بود که خیلی ها از او رنجیده شوند. پیش از اینکه تشکیلات سازمان آغاز به کار کند مسئولیت ایشان تعمیر بناهای تاریخی بود. چندی نگذشت که سازمان حفاظت آثار باستانی تشکیل و آقای دکتر «مهران»، مدیر عامل آن شد. مکان آن ابتدا، در ساختمان جدید «موزه‌ی ایران باستان» بود که بعدها به خیابان «لارستان» انتقال یافت. رئیس بخش فنی سازمان، مرحوم مهندس «فروغی» بود و من معاون ایشان بودم .به دلیل گرفتاری کاری بیش از اندازه‌ی ایشان، به خصوص در خارج از سازمان، از من خواسته بودند که بیشتر کارها را زیر نظر داشته باشم. به طوری که بعضی اوقات آنقدر کار زیاد بود که به ‌اصطلاح دیوانه می‌شدم. گاهی اوقات باید در یک هفته ‌از دو یا سه ‌استان بازدید می‌کردم و همه بناهای آنها را میدیدم. خوشبختانه در بعضی از استان‌ها افرادی کارآزموده داشتیم، به همین دلیل درآن استان‌ها اشکالی پیش نمی‌آمد، برای نمونه در اصفهان آقای مهندس «شیرازی» سرپرست سازمان بودند که من باید از ایشان چیزهایی یاد بگیرم یا در استان فارس آقای مهندس «ریاضی» و در یزد و کرمان آقای مهندس «فتح نظریان»، مهندس «سعیدی» در بیشتر جاها حضور داشت. با اینکه‌ ایشان معمار نیست اما بنده معتقدم از خیلی از معمارها کارش بهتر است و مردی بسیار فهمیده و دانشمند می‌باشند. در کار معماری نیز از خیلی‌ها بهتر شده‌بود. از نمونه کارهای ایشان به نظرم برجهای «خرقان» قزوین است. جاهایی که هیچکس به‌ آنجا نمی رفت ایشان حضور فعال داشتند. یکی دیگر از دوستان، مهندس «دانشدوست» در خراسان است که واقعاً نظیر ندارند و کارهایشان در سطح بالایی است. با این دوستان و عده‌ای دیگر از همکاران کارها خیلی خوب پیش می رفت.

در ایام فراغت کمی ‌که بین مسافرتهایم پیش می‌آمد، وقتی می‌خواستم در اتاق کوچکم در سازمان بنشینم یک عده دانشجو که بیشتر آنها از خارج آمده بودند منتظرم بودند و از من نوبت مصاحبه می‌گرفتند. به نظرم یکی از روسای دانشکده های معماری ایتالیا گفته بود که ما سیصد و اندی دکترا به پیرنیا دادیم. گویا دانشجویان عیناً کروکی‌های را که من برایشان کشیده بودم بدون اینکه زحمتی به خود بدهند کپی گرفته و نوارهایم را به‌ایتالیایی ترجمه می‌کردند و به عنوان بخش عمده تز خود ارائه می‌دادند. گاهی هنگام صحبت با اینها می‌دیدم که یک عده به من می‌خندند و تعجب می‌کردم. بعد می‌دیدم که مدادم را به جای سیگار در دهان گذاشته و آتش می‌زنم و با سیگار خط می‌کشم!

در ضمن از کارهای مالی نیز سر در نمی‌آوردم و بعضی وقتها نکات جالبی اتفاق می‌آفتاد. یادم می‌آید از کرمان تماس گرفتند که مهندس شما با کاشی‌کار برای کاشی هفت رنگ قرارداد بسته‌است؛ اما ما بازرس فرستاده‌ایم و کاشی ها دو رنگ بیشتر ندارد. لذا سازمان برنامه‌ این را قبول نمی‌کند. به آنها گفتم کاشی هفت رنگ یک اصطلاح است، مانند «چهل ستون» که ممکن است صد ستون یا بیست ستون داشته باشد که همه به آنها «چهل ستون» می‌گویند و ...
سازمان حفاظت آثار باستانی یک بخش آموزش داشت که مرحوم مشکاتی رئیس آن بود، آقای مشایخی هم آنجا بودند. در مجموع در سازمان خوب کار می‌شد و در تعمیر از بهترین چیزها استفاده می‌کردیم و مسایل مالی هم کمتر داشتیم.
پس از انقلاب دیدیم تنها کسی که می تواند سازمان را حفظ کند مهندس شیرازی است. همکاران، ایشان را برای سرپرستی سازمان انتخاب کردند تا اینکه «سازمان حفاظت آثار باستانی» به «سازمان میراث فرهنگی» تبدیل شد.
در طول مسئولیتم در سازمان، چند کار را احیا نمودم البته نمی‌توانم بگویم مستقیماً، اما احیاء آنها جزء به جزء با نظر من انجام می‌شد. یکی از آنها احیاء سر در «باغ فین» کاشان بود که کاملاً مسخ شده و به شکلی دیگر درآمده بود. با زحمت زیاد نقاشی‌های اصلی را از زیر کار درآوردیم و به وضع اصلی تبدیل نمودیم که در حال حاضر نیز کار نسبتاً خوبی است.




باغ فین کاشان

در تعمیر مسجد جامع ورامین نیز همکاری داشتم و جاهای دیگری که همه‌ آنها به خاطرم نمی‌آید. یکی از بناهایی که سر در آن را بیرون آوردم سر در شاه عبدالعظیم بود. به خاطرم می‌آید که روزی برای کاری به‌ آنجا رفته بودم. با دقت به‌ آینه‌کاری که ترک خورده‌بود، بقایای چفدی را دیدم و به نظرم مربوط به دوران «آل بویه» آمد. ایستادم و با ناخن یکی از آینه‌ها را کندم و در پس آن یک کار آجری فوق العاده و بسیار زیبا را دیدم. برای این که ‌این کار را ادامه دهم خیلی بلاها سرم آوردند. من سماجت می‌کردم و بعضی ها آنجا مانع می‌شدند. یکی از آنها یقه‌ام را گرفت و بیرون انداخت و گفت مگر اینجا تخت جمشید است که کار باستان‌شناسی و حفاری انجام می‌دهید. اینجا امامزاده ‌است. بالاخره راضی به‌انجام کار شدند. کتیبه را که بیرون آوردیم آن را بر روی کاغذهای بزرگ پیاده کردم.

شبها تا پیش از خواب کاغذها بالای سرم بود و آنقدر آنها را می‌خواندم تا خوابم می‌برد. کتیبه را کلمه کلمه خواندم تا کل آن مشخص شد. برای تعمیر آن از یک نفر مرمت کار خوب استفاده کردم (متاسفانه ‌اسم او دقیقاً به خاطرم نمی‌آید آقای «موسوی یا مرتضوی») ایشان به خوبی کار کرد و کتیبه را احیاء نمود. همچنین بقیه‌ی اجزا کتیبه را نیز یافتیم و بیرون آوردیم. بخشی ازکتیبه به دلیل ساخت و سازهای دوران ناصر الدین شاه و ساخت داربست سوراخ شده‌بود و در داخل آن چوب کار گذاشته بودند. این قسمت‌های کار از بین رفته بود اما بقیه‌ی آن سالم مانده بود. بر اساس این کتیبه بنیانگذار آن «مجد الملک اسعد براوستانی قمی» بود که با پیدایش این کتیبه نام و نشان و لقب و کنیه و مناصب وی دقیقاً به دست آمد. او از وزیران شیعه دوره‌ی سلجوقی است که‌ اغلب کارهای زیبایی در انجام داده‌است، این کار نیز از او بود .بعد از مدتی، در اصلی آن را نیز یافتیم. یکی از درها ارتفاعی در حدود 87/1 متر داشت. از پشت در چند ورق قرآن با خط کوفی فوق‌العاده زیبا و روی پوست آهو به دست آمد. آنها را به موزه تحویل دادیم ولی در حال حاضر نمی‌دانم در کجا نگهداری می‌شود. درپشت کتیبه آثاری از زمان آل بویه به دست آمد و زیر آن، بنای اصلی این آرامگاه‌ از زمان «محمد بن زید علوی» (پسر عموی حضرت عبد العظیم) بود که چند سال پس از وفات حضرت عبد العظیم آن را ساخته بودند. من اجازه ندادم آنها را اندود کنند و کار را در داخل مربع‌هایی درآوردم بدین صورت حداقل می‌توانستیم آجرکاری‌ها را ببینیم ولی بعدها آن را اندود کردند و از بین بردند. هنوز هم می‌توان آنها را از زیر اندود درآورد.

یکی دیگر از بناهایی که در احیای آن نقش داشتم «مسجد کبود» تبریز است. مدتها بود که قصد داشتند برای این مسجد کاری انجام دهند (از زمان گدار تا به حال) در این مدت طرح‌های مختلفی برای آن ارائه شده‌است. برای نمونه، طرحی در زمان «گدار» ارائه شده بود که چند پایه بالای گنبد خانه بر پا شود و روی آن یک سقف مسطح یا شیب دار قرار دهند ولی به دلیل کمبود بودجه ‌این طرح عملی نشد. از طرف دیگر چند چیز باعث خرابی بیشتر مسجد می‌شد. یکی بارش برف سنگین در تبریز بود که به تدریج مسجد را خراب می‌کرد. مسجدی که زمانی«فیروزه‌اسلام» لقب داشت و یکی از زیباترین مساجد دنیا بود به تدریج در حال نابودی بود. تحقیقات ما نشان داد که زلزله‌های مکرر در تبریز تاثیر به سزایی در تخریب مسجد داشته‌است. به طوری که من دیدم در یکی از زلزله ها بخشی از گنبد به چندین متر آن طرف تر پرتاب شده‌بود. شاید تخریب‌هایی نیز وجود داشته‌است مانند آنچه ‌از طرف سلسله‌های بعدی برای بناهای پیشین آن می‌آورده‌اند؛ اما این مساله نقش زیادی در تخریب بنا نداشته‌است.

من در حین احیای بناها چند عکس پیدا کردم که راهنمای بسیار خوبی برای کاربود یکی عکسی از گنبد مسجد «مسجد کبود» بود و دیگری «باغ دولت آباد» یزد که بعداً درباره‌ی آن توضیح خواهم داد. در عکس گنبد «مسجد کبود» خوشبختانه بخشی از گنبد که خراب شده، دیده می‌شد. در این تصویر بخشی از گنبد تا شکرگاه گنبد مشاهده می‌شد و هماگونه که می‌دانید در گنبدهای ایرانی اگر قسمتی از آن مشخص شود خیلی راحت می‌توان آن ر ارسم نمود. به‌این ترتیب گنبد را ترسیم کردیم و کار به معمار بزرگ معاصر تبریزی «استاد رضا معماران» محول شد. دکتر «هدایتی» نیز در اجرای کار همکاری داشتند. استاد معماران که‌ انسانی بسیار پخته بود کار را بسیار خوب اجرا کرد. هر چند که به کار ایرادهایی گرفته شد ازجمله‌ اینکه پایه‌های گنبد ضعیف است و نمی‌تواند وزن آن را تحمل کند؛ اما نتیجه کار این بود که ‌از تخریب کلی بنا جلوگیری شد.
بنای دیگری که به کمک عکس با ارزشی آن را احیا کردیم « باغ دولت آباد » یزد بود. از زمان «جلال‌الدوله» به باغ و اجزای آن آسیب‌های فراوانی وارد شده‌بود. ارسی‌های آن را کنده بودند و جای آن سه دری گذاشته بودند. زمانی که باغ سربازخانه بوده‌است، لطمات دیگری به آن وارد شده بود از جمله تخریب بادگیر آن. برای نمونه بادگیر باغ را از ترس اینکه فرو ریزد و ساختمان زیر آن را خراب کند کنده و برداشته بودند. خوشبختانه با پیدا کردن دو عکس از زمان جلال الدوله (پسر ظل السلطان حاکم یزد) توانستیم اطلاعات مفیدی به دست آوریم. در عکس‌ها جلال‌الدوله، خان بزرگ یزد در وسط باغ و در دو حالت، یکی به طرف بادگیر و یکی به طرف هشتی دیده می‌شود. بر اساس این عکس‌ها ما بادگیر را دوباره ساختیم و ارسی‌ها را در جای خود گذاشتیم، سر در را نیز احیاء نمودیم.


مسجد فهرج

بعضی‌ها گفته‌اند که «مسجد جامع فهرج» از یافته‌های پیرنیا است. در صورتی‌که ‌این بنا گم نشده‌بود که من آن را بیابم. به یاد دارم که‌ از بافق باز می‌گشتیم. قصد استراحتی کوتاه داشتیم. در عین حال مردم، ما و ماشینمان را که روی آن آرم «سازمان حفاظت آثار باستانی» بود، دیده بودند. آنها فکر کرده‌بودند که ما می‌توانیم برای ساخت مسجدی نو به آنها کمک مالی کنیم و به ما گفتند که در آبادی، مسجد خیلی کهنه‌ای وجود دارد که ما قصد تخریب آن را داریم تا بتوانیم مسجدی نو بسازیم. ما به‌ آنها گفتیم ما برای نو ساختن پول نداریم اما اگر چیزی باشد، آن را درست می‌کنیم. آنها گفتند خیلی کهنه و خراب است و من گفتم: هر چقدر هم که کهنه باشد اصلاً نمی‌شود آن را خراب کرد. از آنها خواستم بنا را به من نشان بدهند. وقتی وارد مسجد شدم مبهوت ماندم. دیدم در یک بنای ساسانی هستم که مسجد نام دارد. در آنجا تمامی اصول ساخت مسجد رعایت شده‌بود اما جزء به جزء عناصر آن یعنی شبستان، صفه‌ها، رواق‌ها به شکل معماری پارتی بود. پس از آن به کنکاش منابع تاریخی پرداختم و با استفاده‌ از کتاب «تاریخ جعفری» و منابع دیگر به نکات دیگری پی بردم. آنچه دریافتم این بود که‌ این مسجد در نیمه‌ی اول قرن اول هجری ساخته شده‌؛ اما معماری آن نسبت به پیش از اسلام تغییر نیافته‌است و می‌توان آن را اولین بناهای «شیوه خراسانی» دانست. این بنا، دارای ویژگی‌های مختلفی است. تمام چفدهای آن بیزکند است و طاقها بیزتند می‌باشند.

درگاههای آن همه دارای شانه یعنی پس‌نشستگی در قسمت پاکار قوس‌ها هستند. این نمونه‌ها در معماری زمان ساسانیان نیز مشاهده می‌شود. دراین جا خواستگاه چفد عقب‌تر نشسته زیرا کاربرد قالب را داشته‌است. البته سوال‌هایی نیز در ارتباط با این بنا مطرح شده‌است. یکی از آنها درباره‌ ستون‌هایی است که رو به روی ورودی مسجد قرار گرفته‌است. چنین کاری را در جاهای دیگر نیز می‌توان دید. در «دشت آهوان» بین سمنان و دامغان رباطی به نام «انو شیروان» ساخته شده‌است. بعضی به‌ اشتباه‌ ان را مربوط به زمان ساسانیان می‌دانند اما انوشیروان «نوه قابوس وشمگیر» حاکم آن محل بوده‌است. در این بنا که به نظر می رسد ساختمانی یکدست بوده پایه‌هایی درجلوی درگاه‌ها قرار داده شده‌است که خود به عنوان یک حفاظ عمل می‌کرده‌است تا داخل اتاق پیدا نباشد. در مسجد فهرج نیز اینگونه‌است. این مسجد چیزهای فوق العاده دیگری نیز دارد که هر کدام می‌تواند موضوعی برای مطالعه باشد. یک بار بر اثر بارندگی، بخشی از دیوار مسجد خراب شد در بالای دیوار چند رف قرار دارد که شاید بتوان گفت از پیش از اسلام بوده‌است. این رف‌ها را روی دیوار درآورده‌اند. وقتی دیوار خراب شد روی نقش‌ها را نایلون کشیدم و جلوی آن را دیوار خشتی قرار دادم تا کسی کار اصلی را نبیند‌. این باعث می‌شد تا از نابودی کار جلوگیری شود.

مکان‌های دیگری را نیز اینگونه ‌از دید خارج کرده‌ام تا از بین نروند که پیش از رفتنم باید بگویم کجا هستند. یکی در ایوان«سید رکن الدین» یزد است. وقتی آنجا را احیاء می‌کردم در کنار آن، یک قسمت از «ازاره کاشی» را پیدا کردم. نقش آن «اختر چلیپا» است و ستاره‌های زیبا با چلیپا کار شده‌است. می‌توان گفت که جنس آنها کاشی معمولی نیست و نوعی چینی است. متاسفانه خیلی از این آثار را کنده‌اند و برده‌اند. من برای جلوگیری از این کار جلوی آن دیوار کشیدم که معلوم نباشد. البته در همان زمان نیز مرحوم وزیری از افراد خیّر و بزرگ یزد که خدایش رحمت کند تعدادی از این کاشی‌ها را به مسجد میر چخماق برد و در قسمتی از مسجد نصب کرد.


در مسجد جامع فهرج یک کار پژوهشی که می‌توان انجام داد بر روی شبستان زمستانی آن و برخی اجزاء آن است. این بخش از بنا در زیر ساباط، چسبیده به مسجد قرار دارد. این شبستان به دو بخش زنانه و مردانه تقسیم می‌شود که به شکل اتاق‌های کشیده می‌باشد که در مساجد دیگر صدراسلام نیز دیده می‌شود. در این اتاق‌ها نوعی کشیدگی در سقف نیز مشاهده می‌گردد مانند آن چیزی که در مسجد سر کوچه محمدیه نایین دیده می‌شود. در اینجا نیز دیوار قبلی طول اتاق است. دو اتاق نیز به هم چسبیده‌اند. یکی از نکات مهم در این مسجد «درب» آن می‌باشد. می‌دانید که مساجد، در نداشته‌اند. معمار این بنا حیفش آمده که درهای شکوهمند و زیبای آن روز را به نحوی نشان ندهد. او بر روی دیوار مسجد گل‌بری کرده که بعدها روی آن را قرمز کرده‌اند. این درها فوق‌العاده هستند و ما هیچ نمونه‌ای از آن نداریم. یکی دیگر از نکات جالب این مسجد محراب اولیه‌ی آن است که متاسفانه آن را سوراخ کرده‌اند. مسجد چند محراب دیگر نیز دارد که به نظر می‌رسد هر کس نذری داشته‌ آنها را ساخته‌است. درمسجد بعضی از آنها به عنوان اعتکاف‌گاه‌ استفاده می‌شده و کسانی که می‌خواستند معتکف شوند گوشه‌ای را انتخاب می‌کردند و در آنجا مشغول عبادت می‌شدند. این محراب‌ها الزاماً نباید رو به قبله باشد و می‌توانست هر جایی باشد مانند مسجد جامع ساوه. مناره‌ی مسجد بعدها ادغام شده‌است.

تدریس در دانشگاه


کار دانشگاه را از حدود سالهای 1344-1345 شروع کردم. ابتدا در دانشکده هنرهای زیبا مشغول به کار شدم. همچنین کلاس‌هایی برای محافظان آثار باستانی و ژاندارمری تشکیل می‌شد. دانشکده‌ی معماری و شهرسازی شهید بهشتی، سازمان جهانگردی، دانشگاه فارابی تهران و پردیس اصفهان و دانشگاه علم و صنعت دیگر جاهایی بودند که در آنها تدریس داشته‌ام.

فهرست کتب منتشر شده محمدکریم پیرنیا:

1. پیرنیا، محمدکریم. افسر کرامت‌الله، راه و رباط، تهران، انتشارات سازمان ملی حفاظت آثار باستانی، 1352، چاپ دوم، سازمان میراث فرهنگی، انتشارات آرمین، 1370.
2. پیرنیا، محمدکریم. شیوه‌های معماری ایران، تدوین غلامحسین معماریان، تهران، نشر هنر اسلامی، 1381.
3. پیرنیا، محمدکریم. گنبد در معماری ایران، گردآوری زهره بزرگمهری، مجله اثر، شماره 20، 1380.
4. پیرنیا، محمدکریم. آشنایی با معماری اسلامی ایران، تدوین غلامحسین معماریان، تهران، دانشگاه علم و صنعت، 1371.
5. پیرنیا، محمدکریم. کتاب هنر دبیرستان، بخش معماری.
6. پیرنیا، محمدکریم. هندسه در معماری، گردآوری زهره بزرگمهری، تهرا، سازمان میراث فرهنگی، چاپ دوم 1371.

ب) فهرست مقالات، سخنرانی‌ها، مصاحبه‌ها

1. پیرنیا، محمدکریم. «سبک‌شناسی معماری ایران»، باستان‌شناسی و هنر ایران، شماره 1، 1347، ص 54ـ43.
3. پیرنیا، محمدکریم. «بیماری بلوار» هنر و مردم، سال 6، شماره 69، 1347، ص 43ـ39.
4. پیرنیا، محمدکریم. «بازار ایران»، باستان‌شناسی و هنر ایران، شماره 3، 1348، ص 60ـ55.
5. پیرنیا، محمدکریم. «درگاه و کتبیه آستان حضرت عبدالعظیم» باستان‌شناسی و هنر ایران، شماره دوم، بهار 1348.
6. پیرنیا، محمدکریم. «مسجد جامع فهرج»، باستان‌شناسی و هنر ایران، شماره 5، 1349، ص 13ـ2.
7. پیرنیا، محمدکریم. «تویزه، قوس، دور» هنر و معماری، شماره 8، 1349، ص 16ـ9.
8. پیرنیا، محمدکریم. «طاق و گنبد» هنر و معماری، شماره 11ـ10، 1350، ص 40ـ31.
9. پیرنیا، محمدکریم. «مروری بر کتاب نظری اجمالی بر شهرنشینی و شهرسازی در ایران»، مجلة اثر. شماره 1، 1359.
10. پیرنیا، محمدکریم. «خیز و اندام گنبدهای ایران»، هنر و معماری، شماره 11ـ10، 1350، ص 74ـ67.
11. پیرنیا، محمدکریم. «بادگیر و خیشخان» هنر و معماری، شماره 11ـ10، 1350، ص 30ـ19.
12. پیرنیا، محمدکریم. «پاسداری از یادگارهای ایران باستان»، هنر و معماری، شماره 17، 1352، ص 60ـ54.
13. پیرنیا، محمدکریم. «ارمغان‌های ایران به جهان معماری، گنبد»، هنر و مردم، سال 12، شماره 137ـ136، 1352، ص 7ـ2.
14. پیرنیا، محمدکریم. «بناهای تاریخی هر کشور در حکم شناسنامه‌های فرهنگی است، هنر و معماری، سال 5، شماره 17، 1352، ص 55.
15. پیرنیا، محمدکریم. «خانه‌های خدا در ایران زمین»، هنر و مردم، سال 13، شماره 149، 1353، ص 8ـ2.
16. پیرنیا، محمدکریم. «ارمغان‌های ایران به جهان معماری، جناغ و کلیل»، هنر و مردم، سال 12، شماره 14، 1354، ص 6ـ2.
17. پیرنیا، محمدکریم. «ارمغان‌های ایران به جهان معماری، پادیاب»، هنر و مردم، سال 12، شماره 139، 1353، ص 31ـ25.
18. پیرنیا، محمدکریم. «سبک آذری»، فرهنگ معماری ایران، شماره 1، 1354، ص 55.
19. پیرنیا، محمدکریم.«مردم‌واری در معماری ایران»، فرهنگ و زندگی، شماره 24، 1355، ص 65ـ62.
20. پیرنیا، محمدکریم. «خواب آلودگان به شیوه‌های معماری ایران نام بیگانه می‌نهند»، هفت هنر، شماره 23، 1355، ص 53ـ46.
21. پیرنیا، محمدکریم. «معماری مساجد ایران، راهی به سی ملکوت»، فصلنامه هنر شماره 3، 1362، ص 151ـ136.
22. پیرنیا، محمدکریم. «شرایط اقلیمی کویر و مسائل مربوط به بناهای خشتی»، معماری ایران، گردآوری آسیه جوادی، تهران، انتشارات مجرد، 1363، ص 894ـ889.
23. پیرنیا، محمدکریم. «مساجد»، معماری ایران دوره اسلامی، گردآوری محمدیوسف کیانی، تهران، نشر جهاد دانشگاهی، 1336، ص 22ـ1.
24. پیرنیا، محمدکریم. «معماری ایران»، مجموعه سخنرانی‌های کرمان، 1350، ص 34ـ17.
25. پیرنیا، محمدکریم. «استاد محمدکریم پیرنیا و اصول معماری سنتی ایران»، تهران، کیهان فرهنگی، 1364، سال دوم، ص 13ـ3.
26. پیرنیا، محمدکریم. «در و پنجره در معماری ایران»، باستان‌شناسی و هنر ایران، شماره دوم، بهار 1348، ص 81ـ75.
27. پیرنیا، محمدکریم. «پای صحبت استاد مهندس پیرنیا»، تهران، کیهان علمی، 1373، سال ششم، شمارة 8، ص 40ـ29.



بر گرفته‌ از کتاب « تحقیق در معماری گذشته‌ایران » - تالیف استاد محمد کریم پیرنیا


تدوین : دکتر غلامحسین معماریان


به نقل از وبلاگ استاد محمد کریم پیرنیا-عاواد
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا