نمیتونی هیچ کس را "مجبور" به انجام کاری کنی"مجبور" به داشتن حسی. در نهایت به جایی میرسی که میفهمی هرکس دلیل خودش را دارد
و فقط میتوانی امیدوار باشی تا دلیل کسی شوی و دلیل کسی بمانی.
بوسههای تو
گنجشکَکانِ پُرگوی باغاند
و پستانهایت کندوی کوهستانهاست!
و تنت
رازیست جاودانه
که در خلوتی عظیم
با مناش در میان میگذارند!
تنِ تو آهنگیست
و تنِ من کلمهیی که در آن مینشیند
تا نغمهیی در وجود آید!
سرودی که تداوم را میتپد!
در نگاهت همهی مهربانیهاست
قاصدی که زندگی را خبر میدهد!
و در سکوتت همهی صداها
فریادی که بودن را تجربه میکند...