دست‌نوشته‌ها

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
پوک محکمی به سیگارم میزنم
و انوقت
به سوی پنجره میروم
تنها جای
انداختن ته سیگارم
خودم
را از پنجره
پرت میکنم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
بغض در گلویم دوباره جان گرفته
کمی اشک میچکد
اما کسی نیست تا اشکهایم را پاک کند
در ارزوی یکبار لبخند زدن از ته دل میسوزم
به رویاها و ارزوهای از دست رفته ام
میاندیشم
و تنها
یک
قطره اشک
اه
دیگر چیزی ندارم تا از دست بدهم
تمام دنیایم را
نابود کرد و رفت
تنها
میتوانم بگویم
میدانم
میخندی با عشقت تنها یادت باشد
برای داشتنش
دلم را سوزاندی و دیگر
دلی برای
دوست داشتن ندارم
 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
زشت یا زیبا
چه فرقی می کند
وقتی اثر اانگشت طلایی ات بر پیکره ای تمام ذرات نشسته
تو که باشی همه چیز زیباست
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
سالی جدید
با غمی در دل
تنها خدا میداند
دردم را
و تنها او میداند
اسیر نامرد شدن
چه عذابی دارد
حیف که نامردی
به زن یا مرد بودن نیست
همین که
از اعتماد کسی
سواستفاده کنی
نامرد هستی
 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
تو کیستی؟

که وقتی پیدایت می کنم

تازه می فهمم که ان همه شعر شعور تو نبودی و سایه ات بود

تو کیستی؟

تو کجای این بیکرانه در گذری ؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
.

.

هوا ابریست
همچون دلم
تازگیها
حس میکنم
دل شکسته ام را
کسی خریدار نیست
هر کس
میاید
تا میفهمد
دلم شکسته
به هر بهانه ای
که بشود
میرود
حال
دیگر
نه
از امدنها
خوشحال میشوم
و نه
از رفتنها
غمگین
با بی تفاوتی شانه بالا میاندازم
منی
که تا دیروز اگر
کسی میامد با غوش باز پذیرایش بودم و اگر وقت رفتنشان میشد
اشک میرختم
حال دیگر یخ کرده ام
 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
می خواستم پلی باشم برای عابران خسته که دلتنگیشان را درسبد های سیب می گذارند به سوی خدا می برند
می خواستم تحمل غم ها را دردها به بر دوشم بپذیرم و بدون هیچ تزلزلی ایستادگی را تصویر کنم
مهر را
محبت را
تصویر کنم
اما ناگاه فهمیدم دلم برای تنهایی هایم هنوز وسعت بیکرانگی های نور را ندارد
به همین خاطر اراام ارام به گوشه ای کز کردم
تا شاید روزی بیکرانگی درونم جوانه زند
بشوم همان پل رابط تا خدا
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
قلبم را
به بازی میگیرم
تا نفهمد
شکسته شده
تا نفهمد
دیگر
کسی
او را
دوست ندارد
تا نفهمد
غمهایم زیاد و شادیهایم کم شده
تا دیگر
درد نگیرد تا مجبور نباشم
دست بر قفسه سینه ام بگذارم
تا دردش کمی
ارام شود
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی بی دلیل
محبتم را میبخشیدم
اما بجای دریافت
محبت
تنها
بی رحمی را دیدم
تنها خنجرها را خوردم
و تا توانستم
از محبت بی دلیل به ادمها
فاصله گرفتم
حال حتی
نمیدانم
محبت چگونه هست
اخر کسی محبت نکرد تا بفهمم انکه
من میکردم محبت بود یا نامهربانی
 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
اگر روزهایم را بخش کنم
تنها یک بخش می ماند
ان را در صندوقی نگه می دارم
در گوشه ای از خانه ی قلبم پنهان می کنم
شاید زیر خروارها خاک
یا لای شلوغی های کتاب هایم
انوقت دمدمه های اذان که هیچ صدایی و هیچ نگاهی بجز زیبایی تو نیست
ارام گام بر می دارم و به سراغ صند.قچه می روم
و تمام انچه را که دارم به تو هدیه می دم
با اینکه فقیر و دست خالی ام
اما
این تمام دارایی من است که تنها
تو لایقش هستی

خدای مهربانم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
تنها داریمان خداست
و دستان تهی از انچه که بشود پیشکش خدایمان کنیم
اما
گاهی
چه درد دارد
بعضیها
حتی
فراموش میکنند
خدایی نگاهمان میکند
جای
دل شکستن
دلی را بدست اوریم
 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
سهم من لبخند توست که دلم را روشن می کند
جانم را حرارت می دهد
و سرمای لرزان وجودم را گرما می شود
سهم من تنها تو هستی تنها تو
تو
نه تنها سهم من بلکه سهم همه ی گم شدگان این مسیر مابین هستی
که پایانش با تو و اغازش هم باتوست
سهم من تویی
تو
مرا تنها مگذار
خدای من
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
شدهایم
یک گم شده
در دیار غربت نه در دیار اشنا
اخر
دیگر
کسی
سراغم را هم نمیگیرد
هر کس
به هر بهانه ای
رفت
و تنها
به سکوت
خیره مانده ام
حس یک
بیسرپناه را گاهی میکنم
اما
وقتی
میدانم
کسی
مراقبم هست
ارام میشوم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دلم یک لبخند به وسعت
اسمانت میخواهد
دلم یک عشق
به وسعت
مهربانیت میخواهد
اما دلم یک چیز را بیش از همه چیز میخواهد
کسی
که بفهمد
حرفهایم را
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در ابی اسمان نگاه میکنم
کسی چه میداند
در زیر این اسمان
چند کودک میمیرد
چند پیرمرد و پیرزن
به خانه سالمندان برده میشود
چند عشق نابود میشود
چند خیانت رخ میدهد
چند لبخند خشکیده میشود
چند دل شکسته میشود
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نه صدایی
نه لرزشی و نه حتی گرمایی
کشتمش مدت ها پیش
حتی ضجه هایش را هم نادیده گرفتم
دیگر تکان هم نمی خورد

این دل مدت هاست مرده
تقلا نکن دیگر هیچ قریادی هم تکانش نمی دهد
 
آخرین ویرایش:

raha.68m

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو این دنیا با این همه آدمهاش
سهم من حتی یه آدم نبود؟ یه حس دو طرفه...
یه کسی که ایده آلهام ارزش هاش باشه...

یه شریک واسه اینهمه تنهایی
...تو کار دنیا موندم واقعا می ترسم از روزی که بهفمم اینهمه تعهد هیچ لزومی نداشته..این انتظارها بیهوده بوده ..
می ترسم از آخرش
خدایا مثل فیلمها برام آخر ماجرا رو رویایی تموم کن...
سهم من رو به رحمت خودت بده...نه به نسبت لیاقت من
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو این دنیا با این همه آدمهاش
سهم من حتی یه آدم نبود؟ یه حس دو طرفه...
یه کسی که ایده آلهام ارزش هاش باشه...

یه شریک واسه اینهمه تنهایی
...تو کار دنیا موندم واقعا می ترسم از روزی که بهفمم اینهمه تعهد هیچ لزومی نداشته..این انتظارها بیهوده بوده ..
می ترسم از آخرش
خدایا مثل فیلمها برام آخر ماجرا رو رویایی تموم کن...
سهم من رو به رحمت خودت بده...نه به نسبت لیاقت من

خوب یا بد، زشت یا زیبا، باکره یا فاحشه.
هرچی می خواهی باش تنها برای خودت
اگر هرچه هستی برای دیگرست روزی که نباشد هیچ خواهی شد

زندگی کن برای لیاقت خودت نه لایق بودن یا نبودن دیگران
سهم تو از زندگی آنست که خود می آفرینی
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در ابی اسمان نگاه میکنم
کسی چه میداند
در زیر این اسمان
چند کودک میمیرد
چند پیرمرد و پیرزن
به خانه سالمندان برده میشود
چند عشق نابود میشود
چند خیانت رخ میدهد
چند لبخند خشکیده میشود
چند دل شکسته میشود
هزاران می میرند
ملیون ها به یغما می روند
و ملیارد ها حق ناحق می شود
آنگاه که به جای تماشا دست یکی را گرفتی
بدان آنروز زندگی زاییده ای
و آن زمانیست که واقعا زندگی کردی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هزاران می میرند
ملیون ها به یغما می روند
و ملیارد ها حق ناحق می شود
آنگاه که به جای تماشا دست یکی را گرفتی
بدان آنروز زندگی زاییده ای
و آن زمانیست که واقعا زندگی کردی

تنها
زمانی
که
باعث لبخندی میشوم
ارامش میابم
وگرنه ما ادمها نیمی
عادت داریم
تماشا
کنیم
درد دیگران را
و نیمی
شعار دادن
تنها
نیمی کمی هستند
که کاری میکنند
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
بجای حرف
سکوت کنیم
بجای
شعار
عمل کنیم
بجای
دلی را شکستن
دلی را بدست بیاوریم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خوب یا بد، زشت یا زیبا، باکره یا فاحشه.
هرچی می خواهی باش تنها برای خودت
اگر هرچه هستی برای دیگرست روزی که نباشد هیچ خواهی شد

زندگی کن برای لیاقت خودت نه لایق بودن یا نبودن دیگران
سهم تو از زندگی آنست که خود می آفرینی

میدانی
از وقتی خواستم خودم باشم تعداد اشخاصی که کنارم ماندن
انقدر انگشت شمار شده اند
که گاهی
از این همه تنهایی
به ستوه میایم
تنها
دلم کسی
را میخواهد
که نخواهد
مرا همچون عروسکی نخی که
هر وقت میخواهد به هر سمتی بکشد
بلکه
مرا
همچون
یک انسان بخواهد
که
حق دارد خودش زندگیش را با
بدیها و خوبیها تجربه کند
که حق دارد
از تجربیات دیگران تنها درس بگیرد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
رسم زندگی
این
نیست
که
کسی
را عاشق کنی
و بعد
رهایش
تنها
رسم زندگی
این
هست
ارام
مسئولیت همه
حرفها و کارهایت را
به عهده بگیری
حتی
اگر تلخ باشد
 

piton

عضو جدید
میرسد بوی تو بر شمه من
من چقدر نزدیکم
من یقین میدانم که تو خواهی آمد
از همین کوچه گذر خواهی کرد
با هم عطر و نگاهت باز هم
و من دیوانه
منتظر خواهم ماند
گوش می اندازم به صدای پایت
کوچه در جسرت دیدار تو خالی شده است
از زمانی رفتی چشم بر در ماندم
کوچه شبها میخواند نغمه هایی که برایت گفتم
در دلم میگوییم انتظارم به ثمر خواهد گشت
کاش این منتظر چشم به راه عاقبت
با خبر تق تق در برخیزد
کوچه از شوق حضور به نوا برگردد
خانه از شوق حضورت
و دلم ........آه
مسعود.قلم سوخته
 

piton

عضو جدید
و که میروی آهسته تر رو
نزار این اشک از چشمم بیوفته
یه بار دیگه تو برگردد
شاید
دلت از از حال من به رحم بیوفته
نمیگم غصمو چون دوست دارم
اگر موندی برای شادی باشه
اگه شد فرصتی باقی
بخونم همون که باعث لبخندی باشه
مسعود.قلم سوخته
 

piton

عضو جدید
در این تاریکی شبها
خیال روی ماهت
ای مه تابان
برای این من روشندل
گمگشته در طوفان
به منظور چراغ پر امیدی در ته راه است..
مسعود...قلم سوخته
 

piton

عضو جدید
اندکی صبر بکن
چند صباحی بنشین
بگذار تا نفسی تازه کنم
پای ره رفتن من دیگر نیست
به خودت رحم بکن
دل دیوانه مسعود را میشکنی
بی خبر از غم چشمان منی
لا اقل خیره مشو
چشم در چشم من خسته مدوز
تو نخند ، اخم بکن
بی مروت تا کی
تو شرر خوای زد
بر دل و جان من آزرده
اندکی آهسته تو قدم بردار از خاطره ام
تا که خاک پایت سرمه اندود کند چشمانم
مسعود.فروردین 92.قلم سوخته
 

piton

عضو جدید
و طلوعی دیگر
و دوباره انگار مهلت نو شدن است
باز می اندشم که چگونه اینبار روز را شب بکنم
فرصتی باقی ماند تا ببینم رویت
می نشینم من باز لب ایوان خیالم امروز
قاصدک ها آزاد
باز با باد و نسیم میرقصند
کوچه با عطر تو عطراگین است
چه خیال خوبی
من چقدر محتاجم به خیالت حتی
یه نفس فاصله است میـــــــــــــــــکشم
تا رویا برود از یادم

مسعود..قلم سوخته
 
بالا