مشاعرۀ سنّتی

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حکیمان دوري را شرط دوستي گفته اند

حکمتت کو که چنين ناله ز دوري کرده اي؟

* * * * ** * * * * * * *
* * * * ** * * * * * *
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]یا رب گناه جمله جهان را به ما ببخش[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ما را سپس به رحمت بی منتها ببخش[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]هر چند ما نه ایم سزاوار رحمتت[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]ما را بدانچه نیست سزاوار ما ببخش[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]ناشناس[/FONT]
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یا رب گناه جمله جهان را به ما ببخش
ما را سپس به رحمت بی منتها ببخشهر چند ما نه ایم سزاوار رحمتتما را بدانچه نیست سزاوار ما ببخشناشناس
سعدي به روزگاران مهري نشسته بر دل
بيرون نميتوان كرد الا به روزگاران
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سعدي به روزگاران مهري نشسته بر دل
بيرون نميتوان كرد الا به روزگاران

نه قوتی که توانم کناره جستن از او​
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم​

نه دست صبر که در آستین عقل برم​
نه پای عقل که در دامن قرار کشم​

ز دوستان به جفا سیرگشت مردی نیست​
جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم​
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز

تا دل به تو پيوستم، راه همه در بستم
جايی که تو بنشينی، بس فتنه که برخيزد

در ره ویران دل، اقلیم دانش ساختن***در ره سیل قضا،بنیاد و بنیان داشتن
دیده را دریا نمودن،مردمک را غوصگر***اشک را مانند مروارید غلطان داشتن
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
در ره ویران دل، اقلیم دانش ساختن***در ره سیل قضا،بنیاد و بنیان داشتن
دیده را دریا نمودن،مردمک را غوصگر***اشک را مانند مروارید غلطان داشتن


نازك آراي تن ساق گلي
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
اي دريغا به برم مي شكند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دادگر تو را فلک جرعه کش پیاله باد
دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد

داروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شد​
هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش​

هر که فدا نمی‌کند دنیی و دین و مال و سر​
گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش​

جنگ نمی‌کنم اگر دست به تیغ می‌برد​
بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش​
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
داروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شد​

هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش​


هر که فدا نمی‌کند دنیی و دین و مال و سر​

گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش​


جنگ نمی‌کنم اگر دست به تیغ می‌برد​

بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش​
شب چشم نیم مستش وا شد ز خواب نیمی

در دست فتنه دادند جام شراب نیمی

موج خجالت سرو پیداست از لب جو

کز شرم قامت او گردیده آب نیمی
 

mx_2000

عضو جدید
شب چشم نیم مستش وا شد ز خواب نیمی

در دست فتنه دادند جام شراب نیمی

موج خجالت سرو پیداست از لب جو

کز شرم قامت او گردیده آب نیمی


یاد تو شب و روز قرین دل ماست
سودای دلت گوشه نشین دل ماست
از حلقهٔ بندگیت بیرون نرود
تا نقش حیات در نگین دل ماست
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد تو شب و روز قرین دل ماست
سودای دلت گوشه نشین دل ماست
از حلقهٔ بندگیت بیرون نرود
تا نقش حیات در نگین دل ماست

تو را افسون چشمانم ز ره برده ست ومی دانم
چرا بیهوده می گویی دل چون آهنی دارم

نمیدانی نمیدانی که من جز چشم افسونگر
در این جام لبانم باده مرد افکنی دارم

 

mx_2000

عضو جدید
تو را افسون چشمانم ز ره برده ست ومی دانم
چرا بیهوده می گویی دل چون آهنی دارم

نمیدانی نمیدانی که من جز چشم افسونگر
در این جام لبانم باده مرد افکنی دارم



مُرغسان از قفس خاک هوایی گشتم
به هوایی که مگر صید کند شهبازم
 

mx_2000

عضو جدید
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار الود و دور
یا خزانی خالی از فریادو شور






روي قبرم بنويسيد مسافر بوده است

بنويسيد که يک مرغ مهاجر بوده است

بنويسيد زمين کوچه ي سرگرداني است
او در اين معبر پرحادثه، عابر بوده است

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روي قبرم بنويسيد مسافر بوده است

بنويسيد که يک مرغ مهاجر بوده است

بنويسيد زمين کوچه ي سرگرداني است
او در اين معبر پرحادثه، عابر بوده است

تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
 

مهندکس

عضو جدید
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار

تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو

گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش

دور خوبی گذران است نصیحت بشنو

وقت غنیمت شمار ار نه چو فرصت نماند

ناله که راداشت سود آه کی آمد به کار

 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
يا رب از ابر هدايت برسان باراني
پيش تر زانكه چو گردي ز ميان برخيزم
موج پر جوشم من از دريا نمي گيرم كنار
مي نهم بر دوش طوفان كوله بار خويش را
بس كه مي پيچد به خود امواج اين گرداب سخت
ساحل از كف مي دهد اينجا قرار خويش را
 

sorona

عضو
موج پر جوشم من از دريا نمي گيرم كنار
مي نهم بر دوش طوفان كوله بار خويش را
بس كه مي پيچد به خود امواج اين گرداب سخت
ساحل از كف مي دهد اينجا قرار خويش را

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست

بی بادهٔ گلرنگ نمی‌باید زیست

این سبزه که امروز تماشاگه ماست

تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست

بی بادهٔ گلرنگ نمی‌باید زیست

این سبزه که امروز تماشاگه ماست

تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست


تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست
!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تشنه و دور از کنار چشمه سار
میسرودم این غزل بی اختیار
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
«هر که دلداده شد به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود، چشم من به دنبالش
برود، عشق من نگهدارش»
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
«هر که دلداده شد به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود، چشم من به دنبالش
برود، عشق من نگهدارش»
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل

نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل

نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد

داروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شد​
هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش​

هر که فدا نمی‌کند دنیی و دین و مال و سر​
گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش​
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
داروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شد​

هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش​


هر که فدا نمی‌کند دنیی و دین و مال و سر​

گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش​

شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوی

که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
دیر آمدی‌ای نگار سرمست

زودت ندهیم دامن از دست


بر آتش عشقت آب تدبیر

چندان که زدیم بازننشست

تا تو ز بیغوله گذر میکنی

رهزن طرار تو را در قفاست


دیده ببندی و درافتی بچاه

این گنه تست، نه حکم قضاست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا تو ز بیغوله گذر میکنی

رهزن طرار تو را در قفاست


دیده ببندی و درافتی بچاه

این گنه تست، نه حکم قضاست

تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها

دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا