رد پای احساس ...

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی عاشقش شدم که دیدم ….
هیچوقت دلمو نشکست …
هیچوقت بهم نه نگفت…
همیشه در جواب بچه بازیهام …خندید و گفت:
عاشقه همین کاراتم
 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشک خورشید را دیده ای؟
آن هنگام که خود را در انبوه ظلمانی ابرهای باران زده اسیر می بیند؟
من آن قطره اشک دردمند دردناکم!
لبخند شب بی ستاره را دیده ای که بر لب جغد شومی نقش می بندد؟
من آن لبخند تلخ بی خواهانم!
غم را دیده ای وقتی سر بر دیوار زندان درد می کوبد؟
من آن غم محبوس در حصار خاطره های مرده ام!
من آن اشک سوزانی ام که بر گونه ی خشکیده ی دخترک فقیر قصه ها می میرد!
من لبخند بی رحمی ام که بر اشک غم ترحم می کند!
من آن اندوه ابدی ام که تمام رنجهای عالم به حال زارش می گریند....
 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام.....

 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز


خسته ام از تو ای روزگار
خسته ام چو مادری از فرزند ناخلفش
چو استادی از شاگرد نادانش
چو کویری تشنه از ابرهای نابارور

نمیدانم چه در سر داری برای این تن خسته
چه تقدیری برلوح زندگی ام نوشتی
دستهایت برایم چه تدارک دیده اند
بازمیخواهی مرا به بازی دهی؟

هی روزگار ، چه بازیهایی داری
رفتن و آمدن ولی نه ماندن
با ماندن و بودن سخت در جدلی
با دروغ و ریا سخت رفیقی

دستت را که تکان میدهی
یکی به اوج میرسد
دیگری به قهقرا میرود
جایی نطفه ای بسته میشود
دگر جا روحی پرواز میکند

در سینه ات داستانها نهفته است
عبرتهایی برای گرفتن
شادیهایی برای چیدن
غمهایی برای به خاک سپردن

روزگار ، تو را چگونه باور کنم
چون پدری دلسوزکه فرزندش را
تنبیه میکند
یا آغوش مادری که سرشار از امنیت است

خودت بگو…چگونه باورت کنم که دیگر مرا بازی ندهی
شاید هم نباید شکایتی کنمت
چون تا بوده همین رسمت بوده
چنان بوده رسم روزگار…
 

**E.Kh**

عضو جدید
بــه تــو ســــاده دل نــدادم کــه بـــری ســـــــــاده ز یـــــادم . . . .:heart:
 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزهای رفته

به چوب کبریت های سوخته می مانند
جمع آوری شده
در قوطی خویش
هر کاری می خواهی بکن
آنها دوباره روشن نمی شوند
و روزی سیاهی آنها
دستت را آلوده می کند
روزهای چوبی ات را
باید از همان آغاز

بیهوده نمی سوزاندی.......
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من درسکوت تورادرامتدادهرصدا زمزمه میکنم

من درخیال خویش تورا باخودم نقاشی میکنم


من به دنبال سایه ایی ازتو به شب حمله میکنم

من در تمام بودنم بودنت را جستجو میکنم

من میکنم آنچه که باید

توچه میکنی؟

میدانم همه نباید...

 
آخرین ویرایش:

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شکسته میخواهید بیایید شکست

همین دل که میگفت

همین دل که نخفت

همین دل که ساده بودو برفت...




 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگر چیزی ازمن باقی نمانده است

دیگر حرفی هم نمانده

من مانده ام وحیرت دقایق

من مانده ام وشکایت خاطرات

دیگر زمان رفتن است

فرصت برای بودنمان دیر شده است

همین الان یا که شایدفردا

دیگر جایم را خالی میکنم...



 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من یک ماشینم فقط روی دلم کلید کرده ام

لطفا دست نزنید

سرور درحال بازیابی خاطرات از دست رفته است

بعد از شنیدن صدای اذان

تابوت را خاموش کنید

فایلهای صوتی قابل برگشت نیستند

رمز گذاری شده اند...

 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
من مرده ام
و این را فقط
من می دانم و تو
تو
که چای را تنها در استکان خودت می ریزی

خسته تر از آنم که بنشینم
به خیابان می روم
با دوستانم دست می دهم
انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است

ــگیرم کلید را در قفل چرخاندی
دلت باز نخواهد شد!

می دانم
من مرده ام
و این را فقط من می دانم و تو
که دیگر روزنامه ها را با صدای بلند نمی خوانی

نمی خوانی و
این سکوت مرا دیوانه کرده است
آنقدر که گاهی دلم می خواهد
مورچه ای شوم
تا در گلوی نی لبکی خانه بسازم
و باد نت ها را به خانه ام بیاورد
یا مرا از سیاهی سنگفرش خیابان بردارد
بگذارد روی پیراهن سفید تو
که می دانم
باز هم مرا پرت می کنی
لا به لای همین سطرها
لا به لای همین روزها

این روزها
در خواب هایم تصویری است
که مرا می ترساند

تصویری از ریسمانی آویخته از سقف
مردی آویخته از ریسمان
پشت به من
و این را فقط من می دانم و من
که می ترسم برش گردانم...


از : گروس عبدالمبکیان

 

آیداجون

عضو جدید
پیچک نگاهم
دزدانه تا پشت پنجره
اتاق تو
بالا آمده
به کجا خیره شده ای!
باران که بگیرد
تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود.
 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم کسی را می خواهد

کسی که از جنس خودم باشد
دلش شیشه ای
گونه هایش بارانی
دستانش کمی سرد
و نگاهش ستاره باران باشد
دلم یک ساده دل می خواهد
بیاید باهم برویم
نمی خواهم فرهاد باشد و کوه بتراشد
می خواهم انسان باشد
نمی خواهم مجنون شود و سر به بیایان بگذارد
می خواهم گاهی دردم را درمان باشد

شاهزاده ی سوار بر اسب سفید نمی خواهم
غریب آشنایی می خواهم بیاید با پای پیاده
قلبش در دستش باشد
و چشمانش پر از باران باشد
کلبه ی کوچک را دوست دارم
اگر این کلبه در قلب او باشد!!
 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
یـه گـوشـه دنـج...

یــه بـُغــض...
یــه دُنــیــآ حــَرف....
یــه دل ســوخـتـه....
کــُلـی پــَشـیـمـونـی....
و بــی نـهـآیـت خــاطــره....
کــآفـیـسـت بــَرای جـَـوُنـمـرگ شــُدن....
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی اوقات لحظات با هم بودن
انقدر کوتاه هست
که گاهی به زمان بدو بیراه میگویی
اما زمان دوری انقدر زیاد هست
که نمیدانی چرا زمان پیش نمیرود
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
قلبم پر از درد هست
کاش میتوانستم
کسی را اغوش بگیرم
اما نمیتوانم
کاش میتوانستم
به سادگی سر دنیای بی رحم داد بزنم
اما نمیتوانم
پس ارام در سکوت خود را محبوس میکنم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
.......

.......

قلبم اینقدر صدایش نکن
نمیشنود
بر نمیگردد
او مرا خیلی ساده به جرم نکرده محکوم کرد و رهایم نمود
حتی لحظه ای به تو فکر نکرد
چرا اینقدر صدایش میکنی
او نمیشنود
او انقدر کر و کور بود که نه شنید صدایت را و نه دید چگونه تو را تقدیمش کردم
هر روز خودش را میبیند
هر روز به خودش میاندیشد
پس صدایش نکن
بگذار این زندگی همینگونه ادمه یابد تلخ و روزمره
تنها نمیدانم چرا خدا وقتی میدانست او نمیبیند مرا
عاشقم کرد تنها نمیدانم پشت کار خدا چه حکمتی هست
تنها خموش باید بمانم تا مبادا لحظه ای
چیزی را که بدست اوردم را به نامحرم بگویم
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتمادم را فروختم

حالا من دیگر اعتماد ندارم

اعتماد راستی الان چند شده است؟

شنیده ام نرخ ارز بالا رفته؟

آیا من ارزان فروختم؟

بخرم؟!

ازکجا؟

از کدام دکه؟

مگر نمی دانی اعتماد را توقیف کرده اند؟

نگویید که سود کرده ام!

تمامش را من حرام کرده ام...




 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا