رضا رشید پور:
می خواهم برایت قصه بگویم ... دخترک قصه ی من روستایی بود . با صورتی سرخ از سیلی زمستان و نگاهی از جنس آفتاب
می خواست معلم شود تا به همه ی دخترکان ... روستاهای دنیا بفهماند که سیب سرخ است . به رنگ عشق ... به رنگ زخم ... به رنگ آتش
آن روز خور
شید سرد تر از همیشه بود . دخترک قصه ی من کفشهای کوچکش را پوشید و موهای رنگ شبش را زیر سپیدی روسری قایم کرد و لبخند زد . مثل ماه شده بود ...
ردیف آخر نشست . خوب گوش می کرد . سین مثل سیب ...
بلند شد . آرام آرام از میان نگاههای معصوم دخترکان رد شد . هنوز لبخند می زد . پای تخته سیاه ایستاد ... تخته سیاه ... سیاه ...
سیب را نقاشی کرد . وقتی نوبت رنگ رسید با صدای بلند گفت ، سیب سرخ است به رنگ عشق ... به رنگ مادر ... مادر سراسیمه شد
نگاه دخترک آتش گرفت ... صورت ماهش سوخت ... آینده اش خاکستر شد ... خاکستر ... سیاه ... سرخ ... سیب ... عشق ... مادر ...
.
.
.
باز هم سلام . تسلیت من را به خاطر فوت دخترک معصوم بپذیرید . از دیروز که موضوع بی کفایتی و تقاضای استعفای وزیر و تحصن را مطرح کرده ام پیامهای مختلفی به من رسیده است . هزار البته که من را خوب نشناخته اند . من ایرانی ام . آن هم از نوع آذربایجانی . یا کاری را انجام نمی دهم و یا اگر انجام دادم تا آخرمی ایستم. همین جا به خدای بزرگ قسم می خورم که تمام توانم را - تاکید می کنم که تمام توانم را - برای رسانه ای کردن ناله ی معصومانه و مظلومانه این کودکان به کار خواهم گرفت و هر عاقبتی در انتظارم باشد اصلا مهم نیست . جانم و تمام زندگی ام فدای ناله ی غریبانه ی آنها .
از شما به هیچ وجه توقع همراهی فیزیکی ندارم . همین همدلی مجازی کفایت می کند. دستتان را بابت این همدلی مجازی می بوسم . مخلصم
رضا رشید پور