کمک یا گدا پروری؟‍

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
ه راننده تاکسی در مسیر تهران به کرج هست که با روش بسیار جالبی مسافرانش رو تحت تأثیر قرار میده، طوری که اونا با کمال میل هرچقدر پول که بتونن بهش میدن!

از اول که راه میفته، شروع میکنه با موبایلش صحبت کردن؛ که «دکتر گفته سرطان خونه!» گفتم «من یه راننده تاکسی ساده‌ام، این همه پول از کجا بیارم آخه؟» و... خلاصه اون‌قدر با همون گوشی به افراد مختلف زنگ میزنه و برای پول داروهای گرون دختر 4 ساله‌اش (که حتی عکسش رو هم توی گوشیش داره؛ البته فکر کنم از اینترنت گرفته!) کمک میخواد که جیگر مسافران رو خون میکنه و اونا با کمال میل هر مبلغی که بتونن بهش میدن!

شخصی که خودش سیصد هزار تومن به این آدم پول داده، میگه «وقتی برای دومین بار سوار تاکسی این آدم شدم، اون منو نشناخت. تا اومدم حال دختر مثلاً سرطانی‌اش رو بپرسم، دوباره شروع کرد همون دیالوگ‌ها رو با چنان سوزی گفت، که آخر مسیر یه آقای مسن پونصد هزار تومن تراول نشونم داد و گفت می‌خواسته این پول رو بده به اون راننده. و وقتی دید که من با راننده دعوا کردم و گفتم تو دزدی!، کلی ازم تشکر کرد.»

این راننده تاکسی که انگار هنوز داره به فعالیتش (!) ادامه میده، اطلاعات دقیق پزشکی از نوع سرطانی که ازش صحبت می‌کنه داره که احتمالا به برکت اینترنته! و اخیراً هم در مسیر «خیابان 16 آذر به درختی کرج» و «میدان ونک به درختی کرج» دیده شده! (مسیرهای طولانی رو انتخاب می‌کنه که فرصت بیشتری برای پیاده کردن نقشه‌ش داشته باشه.)

لطفا این ایمیل رو برای دوستان‌تون بفرستید که گول مظلوم‌نمایی امثال این آدم رو نخورن و کمک‌هاشون رو از راه درست به دست نیازمندان واقعی برسونن!

سپاس.


البته کلاً وضع گداها اکثراً اونقدرام که به شما وانمود میکنن بد نیس:









درباره گداپروری:
همه ما داستان دخترک کبریت‌فروش را شنیده‌ایم. داستانی که با هر بار شنیدش مو را به تن راست می‌کند. اگرچه خرید چند کبریت از این دخترک پایان داستان را متفاوت می‌کرد و زندگی او را از خطر نجات می‌داد اما امروزه در واقعیت باید چه کرد؟ آیا مشکل این دخترک‌ها و پسرک‌ها با خرید کبریت و... حل می‌شود؟ آیا این داستان در جامعه ما اتفاق نمی‌افتد؟ به این قضیه چطور باید نگریست و به‌عنوان یک شهروند وظیفه ما در قبال این مسائل چیست؟
از کودکی که کبریت می‌فروخت پرسیدم اگر تمام کبریت‌هایت را بخرم به خانه می‌روی؟ جواب داد بله.
در خیال اینکه با فروش کبریت‌ها به خانه باز می‌گردد و وقت دارد که درس بخواند تمام کبریت‌ها را خریدم. اما شگفت‌زده شدم وقتی روز بعد او را کمی دورتر در حال فروش دسته گلی دیدم در حالی که دیگر برای فروش گل‌هایش به من اعتنایی نکرد.

همیشه برخورد با متکدیان و فروشنده‌های خیابانی نوعی تردید در ما پدید می‌آورد که چه باید کرد؟ آیا باید به آنها پول پرداخت کرد؟ چقدر؟ نتیجه‌اش چیست؟ استقبال از این افراد تنها به آنها می‌آموزد آنچه را که نیاز دارند در دیگران جست‌وجو کنند و منتظر بخشش از دیگران باشند و به والدین آنان ثابت می‌کند که فرزندان‌شان به‌عنوان نان‌آور در خیابان‌ها بهتر از یک دانش‌آموز در مدرسه عمل می‌کنند.
معمولا پول گدایی این جماعت صرف پیشرفت آنها نخواهد شد! یا خرج اعتیاد بزرگاشونه! یا پول زور سردسته های اوناست!

خاطره اول: به یکی از لوازم تحریر فروشان (شهرستان نه تهران!) رفته بودم که دیدم گدایی (خانمی بود که لباسهای مندرس داشت وطبق معمول بچه ای در بغل!) آمد یک کیسه پول گذاشت روی میز ورفت. فروشنده به من نگاهی کرد وگفت که این خانم از یک خانواده گدا هست که خانوادگی گدایی میکنند. از اول صبح پول خرد می آورند واز من پول درشت میگیرند. دیگر خودشان میدانند که اول صبح من هنوز دشت نکرده ام وندارم که بدهم، پولها را میگذارند ومیروند! مجموع پولی که در یک روز به من میدن بیش از پنجاه هزارتومنه! البته به بقیه کاسبا رو نمیدونم!

خاطره دوم: هر روز در مترو شاهد صحنه های رقت انگیزی از گداییهای مدرن هستم. فال حافظ از انواع زیاد جدید نیست اما هنوز هم متداول است. کودکانی که من مبهوت میمانم که چرا؟؟؟ اینها الآن باید در مدرسه یا دامان خانواده هایشان باشند و...؟
مردی یک فال میخرد. -چقدر میشه؟ -هرچی دلت میخاد بده؟! بعد از کمی چونه زدن هزارتومنی کاسب شد! پیرمردی گفت نباید ازشون فال بخرید، اصلا به گداها پول ندید! اون طرفتر کسی جواب داد یعنی صدقه ندیم؟ پیرمرد نگاهی کرد بهش وگفت این صدقه نیست گداپروریه! ترویج شغل گداییه!

باهاش موافق بودم. اگر کسی به گداهای خیابونی پولی نده این شغل خود به خود محو میشه. من هم در تهران وهم در شهرستانهایی که بوده ام خیریه هایی رو میشناسم که خانواده هایی رو تحت پوشش میگیرن وبه قدر دریافتیهاشون بهشون کمک میکنند. بنابراین بهتره هر کدوم از ما یک خیریه ای که میشناسیم واعتماد داریم مبالغی ماهیانه یا هفتگی بدهیم.

خاطره سوم: در مترو داشتم برمیگشتم خونه. ساعتی بود که مترو خیلی خلوت بود. یه جوونی که با یه نگاه میشد فهمید که معتاده اومد نشست کنارم. گفت یه کمکی بکن! بهش نگاهی کردم وگفتم چند سالته؟ گفت نکیرومنکر نکن! پول بده! تازه متوجه شدم طرف خماره بدجور! با اخم گفتم پاشو عملی! هری! لحنشو عوض کرد وآروم گفت بابا به خدا مریضم نسخه دارم! پول برا نسخه میخام! گفتم نسختو بده ببینم. یه نسخه دراورد وداد به من! گفتم خوب بیا دو تا ایستگاه دیگه باهم پیاده میشیم یه داروخونه هست برات دواتو میگیرم! اینو که شنید بلند شد شروع کرد خودشو بزنه وفحش بده به خودش! اما دید خبری نشد! بلند شد بیاد طرفم! منم بلند شدم! اومد افتاد به پام! بابا تو رو جون هر کی دوست داری هزار تومن به من بده! منم ولش کردم رفتم تقریبا یه کوپه اون طرفتر. دیدم یه طعمه جدید گیر اورده! یه مرد میانسالی که جثه اش از خودش کوچکتر بود رو رفت طرفش! اونم که ترسیده بود هزار تومن بهش داد!
 

nedashiva

کاربر بیش فعال
اینجور چیزا زیاد وجود داره چند وقت قبل یه آقایی کاملا شیک با موتور مدل بالا اومد در خونمون: اینقد با شرمندگی حرف میزد که دلم سوخت گفت از فلان روستا اومده الان نوبت دکتر داره واسه خانومش ولی پول کم اورده که نمیتونه برگرده روستا وتو شهر هم هیچ فامیلی نداره و اینقد قسم خورد که فردا پولو میارم در خونتون ولی رفتنش همانا دیدنش همانا...............

من که عمرا از پولم نمیگذرم..................
 

naser.66

عضو جدید
اینجور چیزا زیاد وجود داره چند وقت قبل یه آقایی کاملا شیک با موتور مدل بالا اومد در خونمون: اینقد با شرمندگی حرف میزد که دلم سوخت گفت از فلان روستا اومده الان نوبت دکتر داره واسه خانومش ولی پول کم اورده که نمیتونه برگرده روستا وتو شهر هم هیچ فامیلی نداره و اینقد قسم خورد که فردا پولو میارم در خونتون ولی رفتنش همانا دیدنش همانا...............

من که عمرا از پولم نمیگذرم..................
منم همین شرایط تقریبا برام بوجود اومد
طرف رو بهش گفتم باش برم حاضر بشم میبرمت ترمینال سوار اتوبوس میکنمت برو شهرت هزینش با من.رفتم دو دقیقه بعد برگشتم ببینم سر حرفش هست یا نه رفته بود.
 

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجور چیزا زیاد وجود داره چند وقت قبل یه آقایی کاملا شیک با موتور مدل بالا اومد در خونمون: اینقد با شرمندگی حرف میزد که دلم سوخت گفت از فلان روستا اومده الان نوبت دکتر داره واسه خانومش ولی پول کم اورده که نمیتونه برگرده روستا وتو شهر هم هیچ فامیلی نداره و اینقد قسم خورد که فردا پولو میارم در خونتون ولی رفتنش همانا دیدنش همانا...............

من که عمرا از پولم نمیگذرم..................

:biggrin: گولت زد !
 

Similar threads

بالا