سلام به همه ی دوستان
پرونده ی این تاپیک هم به پایان رسید
البته الان هر کدوم از ما به بعضی از قوانین عمل میکنیم
و ان شاء الله عادتی بشه برامون که تا آخر عمر انجامشون بدیم.
ممنون از همگی که تا قانون آخر این تاپیک رو خالی نذاشتید
ان شاء الله بتونیم راه و روش شهدا رو در زندگی و جامعه پیاده کنیم.
در آخر یه پیشنهاد::
دوستان حالا که قوانین تموم شد به عنوان خداحافظی هر کس هر خاطره ای از انجام این قوانین داره بگه.
کلا" هر چیزی که مربوط به این قوانین بوده(حالا میتونه انتقاد از این تاپیک هم باشه) و....
تا ما هم بیشتر به انجام قوانین تشویق بشیم.
اگه هم روش موثری کسی در انجام این قوانین داشته ما رو از خووندنش دریغ نکنه.
التماس دعا از همگی
موفق باشید.
سلام
خب مثل اینکه خیلی وقت ندارید!
من اینا رو تعریف میکنم که ان شاء الله شما هم بگید.
خب خاطره ی من از اجرای این قوانین:
چند روز بود که نتونسته بودم یه صفحه قرآنم رو بخونم یعنی تنبلی میکردم.
اون روز با یکی سخت دعوام شد! یعنی اون داشت بهم تهمت میزد من حرفی زده بودم اون جور دیگه برداشت کرده بود
و من هر چی آروم و با احترم بهش میگفتم منظورم این نبوده باور نمیکرد
رفتار اون فرد خیلی باهام بد بود به طوری که واقعا" دلم میخواست منم عین اون داد بزنم و....
ولی یه دفه یاده قانون اول شهید علمدار افتادم و اون مکان رو ترک کردم رفتم قرآن خوندم و فقط گریه کردم!
اون فرد بعدا" که دوباره دیدمش ازم خیلی عذرخواهی کرد. به خاطر رفتارش خیلی پشیمون شده بود.
شاید اگه من اون لحظه عین خودش برخورد میکردم هیچ وقت زیر بار اینکه من منظوری نداشتم نمیرفتم ولی قانون شهید علمدار باعث شد
که من برخورد بدی نداشته باشم.
نمازشب:
راستش من فقط شبای 5شنبه و جمعه نماز شب رو میخونم اونم تنها رکعت وتر و یه قنوت خیلی کوتاه.
ولی برام خیلی دلچسبه ! چون تقریبا" اولین نماز شب بامفهومم رو تو حسینیه ی دوکوهه با چندتا از دوستام خوندیم!
خاطره ی اونجا رو تعریف میکنم چون خیلی دوستش دارم:
اون شب دوکوهه آخرین بازدیدمون از مناطق جنگی بود قرار شده بود شب رو اونجا بخوابیم بعد صبح حرکت کنیم به طرف شهرمون.
ما از صبح کلی جاهای مختلف رفته بودیم و همگی خسته بودیم
وقتی رفتیم دوکوهه بردنمون حسینیه ی تخریب چی ها خیلی اونجا باصفا بود مخصوصا" قبرهای پشت حسینیه!
ولی آخرای مراسم همه ی بچه داشتن چرت میزدن از خستگی!!!
بالاخره فکر کنم ساعت 1:30 بود برگشتیم قرارگاه دوکوهه!
من خیلی خوابم می اومد همه رفتیم بخوابیم!
همه خوابیدن ولی من رو به زور 3تا از دوستام بلند کردن گفتن بریم بگردیم!!!!
یعنی به قولی فرماندمون رو پیچوندیم! وقتی همه خواب بودن ما 4تا ساختمون رو ترک کردیم!
اولش به قصد عکس گرفتن و شیطونی رفتیم بیرون!!
ولی وقتی به حسینیه اش رسیدیم نمیدونم چی شد دیگه هیچ کدوممون نمیتونستیم بریم جای دیگه
ما اصلا" قصدمون اون شب دعا خوندن نبود ولی انگار شهدا دعوتمون کرده بودن اونجا!
یکی از دوستام گفت بیاین بریم داخل عکس بگیریم!!!!
یکی از بچه ها گفت حالا که تا اینجا اومدیم یه 2رکعت نماز بخونیم!!!
ماها هم بر اثر چرت هایی که زده بودیم وضو نداشتیم از حوض جلوی حسینیه وضو گرفتیم (جاتون خالی با بچه ها یه آب بازی هم کردیم و هممون به حالت یخ زدگی کامل دراومدیم)
بهله همینجوری پیش رفت تا آخر گفتیم بیایم نماز شب هم بخونیم دیگه!
برای اولین بار نماز شب کامل رو اونجا خوندیم. خیلی خوب بود. واقعا" باصفا بود.
فکر کنید چقدر اونجا جاذبه داشت که ما تا نماز صبح موندیم اونجا و بعده نماز صبح برگشتیم به ساختمون.
این هم از ماجرای نمازشب خوندن من!!
ببخشید خیلی زیاد شد.
میشه گفت بازدید از مناطق جنگی بیشتر باعث اجرای این قوانین برای من شده.
دوستان آخر این هفته رسما" کار این تاپیک تموم میشه پس ممنون میشم شما هم یه پست بذارید
حتی یک جمله از شهداء.
التماس دعا