یک برگ دیگر از تقـــویـــم عمــــــرمــ را پاره می کنمبه جای اسم تو ... سه نقطه می گذارم
جای احساسم به تو ... سه نقطه می گذارم
به جای تمام دلتنگی هایم ... سه نقطه می گذارم
نگاه می کنم و می بینم زندگی ام پُر شده از نقطه ها ... از تو ..
یک برگ دیگر از تقـــویـــم عمــــــرمــ را پاره می کنم
امــــروز هم گذشت
با مرور خـــــــــــاطــــــــرات دیروز
با غــــــم نبـــــــودنت
..
و سکـــوتی سنگین
و من شتـــــابــــــان در پی زمان بی هدف
فقط میـــــــــرومــ
..
فقط میــــدومــ
یاسها هم مثل من خستــــــه انــــد از خزان و سرما
گـــرمــی مهـــر تو را میخواهند
غنچه های باغ هم دیگر بهــــــــــــانــه میگیرند
میان کوچه های تاریک غربت و تنهـــــــــــایــی
صدای قدمهایت را می شنوم اما تــــــــو نیستــــی
فقط صــدایـــی مبهـــــم
و مـــن بــــــاز فـــــــــــــرو میـــــریـــــزمــ
خودت باش،
كسي هم خوشش نيومد
نيومد كه نيومد!
ايـنـجــا مــجـسـمـه ســازي نـيـســت . . .!!
با خود عهــــــد کرده بودم
دیگر تـــو را همنـشین دلتنـــگی هایم نکنم
و برایت تنهـــا از خنـــده و شـــــوق بگویم
امــــا .....
اکنـــون
دلــــــــم گرفته است
چندی ست لحظه هــایم ابــــری اند
می آیــــی؟
نه ... تـــــو پیش من نمی آیی!
پس مرا با خـــــود ببر! میبری؟
مرا با خــــود ببر به آنسوی دلتنگی
به حـــوالــی آرامــــش
می خواهم از دلتنـــگی بگذرم
دلم از دست این بغـــض گرفته
می خواهم تنهــــایش بگذارم
رهـــــایش کنم تا بداند دوستش ندارم
دستـــم را بگیر و مرا با خــــــود ببر!
به آسمــــــان و کهکشان و ستـــــاره
می خواهم دلتنــگی ها و بغضهـــــایم را زمین بگذارم!
دلـــــم گرفته است
از همـــــــه
از خــــودم، از تــــو، از خــــدایــم
مــن بـــرای ایـــن همــه غـــــم خیــــــلی تنهــــــایم
مینگرم... فکر میکنم...
اشک میریزم...
حست میکنم ولی تنها...
تنها در جست و جوی بودنت...
نیستی...
نیستی ک کنارم باشی...
ولی دیگر دیر است...
دیر است کنار هم بودن...
دیر است درک احساسم...
بعد اینهمه فراق نمیخواهمت...
دیگر دلم پاک نیست...
عاشق نیست...
دوس داشتن را درک نمیکند...
برو...
تنهایم بزار ای هیچ...
مینگرم... فکر میکنم...
اشک میریزم...
حست میکنم ولی تنها...
تنها در جست و جوی بودنت...
نیستی...
نیستی ک کنارم باشی...
ولی دیگر دیر است...
دیر است کنار هم بودن...
دیر است درک احساسم...
بعد اینهمه فراق نمیخواهمت...
دیگر دلم پاک نیست...
عاشق نیست...
دوس داشتن را درک نمیکند...
برو...
تنهایم بزار ای هیچ...
با تو نیستم
تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم
.
.
.
.
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی
تو را کم اورده ام
یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن
دوستت دارمها؟
حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند
با این همه واژه چه کنم؟
تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟
باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم
باید خوب باشم
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی
بی حوصله ام
آسمان روی سرم سنگینی میکند
روزهایم کش امده
هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم
باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم
روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند
چون
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
اما شبها..
وای از شبها
هوای آغوشت دیوانه ام میکند
موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند
تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند
کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم
لالایی ها پیشکش
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم
آه
و
آه
و بازم آه
خسته شدم از این همه آه
شبها تمام آه ها در سینه منند
ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم
اما حیف که قول داده ام
من خوبم ....من آرامم......
فقط کمی دلواپسم
کاش قول گرفته بودم از تو
برای کسی از ته دل نخندی
می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود
حال و روزش شود این...
تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید
آرام باشد .....خوب باشد..... قول داده باشد
بیچاره..
تـــا بِــه حـــال دَسـتــ و پـــایـتــ را گُـــمـ کــــرده ایــ ؟کاش زندگی شعر بود تا برایش یک دنیا شعر می سرودم تا با آهنگش در خلوت بی کسی هایش هیچوقت تنها نماند کاش زندگی قصه بود تا برایش یک دریا قصه می گفتم تا همسفر با ماهیهای آزاد همیشه اقیانوس خوشبختی را پیدا کند
تـــا بِــه حـــال دَسـتــ و پـــایـتــ را گُـــمـ کــــرده ایــ ؟
دستـتـــ در جیبــتــ اسـتـــ ..
و پــــایـتـــ تـــوی کفشــتــ امـــــا ــتــو ..
دُنبــــــالشـــان میگـــردیــ ..!
ایـــن یعنـــی حـــالـتـــ خیلـــی خَــــرابــ اسـتــ ..
و مـَــن ..
عـــاشِــق ایـــن حــــال خَــــرابـَـمــ ..!