رویای من خورشید است
داغ داغ
تو مال من نیستی و این نداشتنت....عجیب درد دارد بغض دارد
مینشینم پشت پنجره تمام شب را تا صبح
ماه در آسمان باشد یا نباشد
ستاره باشد یا نباشد
ابر باشد یا نباشد
خیره میشوم ب آن دوردستها ک نمیدانم چیست و کجاست
و ب تو فکر میکنم
من میدانم شک ندارم
اگر تو نبودی خدا این دنیا را نمیافرید
سپیده کم کم دارد پیدایش میشود
من هم ارام آرام ب خودم میایم
کمی کنار پنجره جابجا میشوم
میترسی؟ نترس ترس ندارد
من عاشق اسمانخراش ها هستم
گم ک میشوم مینشینم لبه یک پنجره در طیقه صدم
پاهایم را میاندازم پایین و از منظره شهر درحال بدوبدو لذت میبرم
دارد صبح میشود
بدم میاید از صبحها
وقتی تو نیستی و من کم دارم تو را و اغوشت را
ک گم بشوم در ان
از مکر امروز دنیا از خیانت جدیدش
دنیای من اغوش توست
گرم است مثل رویای من مثل خورشید
و تو خورشید من