گلستـان شهـدای باشگاه مهندسان ایران ...

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
بله...اجرشون با امام حسین...یه اتوبوس درب و داغون می گیرن و بچه های مردم رو با نور یکی میکنن!!

اینم شده روال راهیان نور...بچه های خداشناس و اهل معرفت و جنگ و جبهه و شهادت رو اینجوری به فنا می دن.

دیگه چی بگم؟؟؟؟!!!! خدا کنه مسئولین بفهمن که شهرستانی ها هم نیاز به اتوبوس درست و حسابی و سالم دارن واسه رفتن به منطقه، نه بنز 30 سال پیش! احتمالاً الان دارن خانواده ها رو با گفتن اینکه:"بچه هاتون رو بردیم و با شهدا محشور کردیم" آروم می کنن!!!

خدایا...نمی دونم دیگه چجوری حرص بخورم...


سلام دوست عزیز

من که ساکن آبادان هستم بشخصه ندیدم کاروان راهیان نوری که اتوبوسش قدیمی باشه

کاروانهای با مسافت دور رو هم باقطار میرسونند بعد اینجا اتوبوس در اختیارشون میذارند

ولی چیزی که هست متاسفانه مسیر ایذه خیلی خطرناکه ورانندگان محترم گاهی اوقات گول تبحر وتخصص !خودشون رو درر رانندگی میخورن

کم نیست اتفاقاتی از این دست در این مسیر که مرتب خبرش شنیده میشه
 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سلام دوست عزیز

من که ساکن آبادان هستم بشخصه ندیدم کاروان راهیان نوری که اتوبوسش قدیمی باشه

کاروانهای با مسافت دور رو هم باقطار میرسونند بعد اینجا اتوبوس در اختیارشون میذارند

ولی چیزی که هست متاسفانه مسیر ایذه خیلی خطرناکه ورانندگان محترم گاهی اوقات گول تبحر وتخصص !خودشون رو درر رانندگی میخورن

کم نیست اتفاقاتی از این دست در این مسیر که مرتب خبرش شنیده میشه
من بار آخری که رفتم اتوبوسای عجیبی(تعداد اندک) مشاهده کردم!! البته نمی دونم از کجا اعزام شده بودن.

همش میخونم به علت نقص فنی و خواب آلودگی راننده!!

ما ظاهر اتوبوس رو میبینیم، میگیم چه خوب و با کیفیت! ولی اغلبشون نقص فنی دارن که منجر به تصادفات میشه.

ایشالا بررسی کنند و نقص فنی ها رو تو اتوبوسها برطرف کنند و جاده ها رو ایمن تر کنند و رانندگان متعهد تر بذارن واسه این کاروانها و...ایشالا!!!!

http://www.khabaronline.ir/detail/200083/

کلاً سالهاست مجموعه ای از سهل انگاریها دست به دست هم میدن و هنوز هم این داستان ادامه دارد!!
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1] پدر یکی از دانش آموزان حادثه دیده: بچه‌های ما برای نمره نرفته بودند

[/h]
» سرویس: استان ها - خوزستان

کد خبر: 91073019792
یکشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۱ - ۱۵:۲۳



پدر یکی از دانش آموزان حادثه دیده به نام "مریم باباخانیان" که بدحال ترین مجروح حادثه دیده کاروان راهیان نور است و هم اکنون در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان گلستان اهواز بستری است، گفت: من برای رسانه‌ها و رادیوهای بیگانه پیام دادم و امیدوارم آنها این پیام را منتشر کنند.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، منطقه خوزستان، محمدرضا باباخانیان اظهار کرد: آنها باید بدانند که ما از خط شهدا خارج نمی‌شویم و پشتیبان نظام و مملکت هستیم؛ بچه‌های ما برای نمره به اردوی راهیان نور نرفتند، آنها با میل و اشتیاق رفتند و در حال برگشت از خوزستان بودند که این سانحه به وجود آمد و قبل از آمدنشان هم دخترم مریم مرتب تلفنی با من در تماس بود و خیلی خوشحال و راضی بود. دخترم به من می‌گفت که در سرزمین‌های دفاع مقدس حال خوشی داشته و خیلی راضی بود و او به شهدا علاقه زیادی داشت.
وی افزود: ما رضایتنامه اردو را برای وی امضا کردیم و این حرف‌ها که می‌گویند بچه‌ها برای نمره رفتند، نبود؛ حتی مدرسه گفته بود که رضایت نامه‌ها را والدین بیاورند که مبادا دانش آموزان خودشان از فرط اشتیاق امضا را جعل کنند و همه با خوشحالی رفته بودند و ما خودمان رضایتنامه را مدرسه بردیم.
پدر این دانش آموز آسیب دیده ادامه داد: فرزند من در کماست و دعا می‌کنم که بهبود یابد و از زحمات همۀ مسئولان و پرسنل بیمارستان گلستان اهواز هم تشکر می‌کنم و امیدوارم که سانحه دیدگان زودتر خوب شوند و به پدر و مادر داغ دیدگان هم تسلیت می‌گویم و برای آنها از خداوند متعال صبر مسئلت دارم.
وی گفت: نباید از این حوادث سوء استفاده شود و باید کاستی را حل کنیم، اما نباید صورت مسئله را که کار بسیار باارزش فرهنگی راهیان نور است، پاک کنیم. راهیان نور حرکت بسیار باارزش فرهنگی است و ما با تمام وجود از این حرکت که باعث آشنایی فرزندان ما با راه و رسم شهدا می‌شود، حمایت می‌کنیم.
باباخانیان افزود: این تصادف آزمایش الهی بود و ما و والدین داغدار باید صبر پیشه کنیم و راضی باشیم به رضای خدا و از همه عزیزان که در درمان مصدومان تلاش کردند و می‌کنند، مانند هلال احمر، فوریت‌های پزشکی و کارکنان بیمارستان گلستان که شاهد تلاش شبانه روزی‌شان هستیم، تشکر می‌کنیم.
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
نصب پرچم،مأموریت ویژه


بهمن سال 1363 از راه رسیده بود ودر سنگر فرماندهی تیپ الغدیر ،جلسه ای تشکیل شد تا آخرین هماهنگی ها در خصوص اجرای برنامه های دهه مبارکه فجر انجام پذیرد،حالا بحث براین بودکه به مناسبت سالگرد پیروزی اسلامی وهمچنین جهت بالا بردن روحیه رزمندگان مستقر در خط وترساندن دشمن باید تعدادی پرچم ایران در داخل خاک عراق به اهتزاز در آید،به هر حال پس از کلی بحث و تبادل نظر قرارشد تیرهای برق ما بین دو پاسگاه کوت سواریو بوبیان عراق که از قضا،تیرو ترکش های زیادی را تحمل کرده و پایه های آن داخل آب گرفتگی بود ولی همچنان محکم وپا برجا مانده بودند محل نصب پرچم ها باشد .عجب فکر جالبی حال باید مقدمات کار فراهم می شد بنابراین فرمانده تیپ خطاب به اعضاء جلسه گفت:با توجه به شناختی که تیم های شناسایی از منطقه دارند،این مأموریت به برادر حاج جوادابلاغ می گردد تا با هماهنگی واحد عملیات ود یگر واحدها وبا دقت هر چه تمام تر انجام پذیرد.
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز



 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2]سرمایه قرآن:[/h]در وصیت نامه یکی از شهیدان راه قرآن وفضیلت به نکته ای اشاره شده است که بسیارجالب وچشم گیر است.دراین نامه نورانی که به یادگار مانده،به دشمن دیرینه ملّت ایران همان عدوّی که هیزم برافروخته شدن این جنگ هشت ساله وتجاوز صدام به ایران عزیز را فراهم نموده بود هشداری داده است که نه تنها تنبیهی برای او به حساب می آید بلکه برای دوستان نیز یک راهنمایی وجلب نمودن توجّه است تا از این سرمایه بی مانند نهایت استفاده را ببرند واز آن مراقبت کنند.
شهید محمد حسن مروتی،در بخشی از وصیت نامه خود خطاب به آمریکا آورده:
«...آمریکا بدان که تا قرآن و ولایت فقیه در بین مسلمین است هیچ کاری از دستت ساخته نیست وهر نیرنگی به کار ببری جز رسوایی وغضب الهی ، حاصل دیگری نخواهی داشت،زیرا که رنگ وپوست این جوانان با آیات قرآن ودستورات ولی فقیه ممزوج شده است.»
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2]عزاداری در اسارت:[/h]یا شروع ماه محرم ،اردوگاه حال وهوای خاصی به خود می گرفت ،تا آنجایی که عراقی ها هم این مسأله را درک می کردند وطبعاً تدابیری هم برای مقابله با این مسأله در نظر می گرفاتد.از جمله این تدابیر تزریق واکسن به بچه ها بود.واکسنی که هیچگاه متوجه تشدیم ،برای مقابله با چه بیماری بود واز آنجا که هر ساله ،یکروز قبل از تاسوعای حسینی بلا استثناء به همه اسرا تزریق می شد،بچه ها به آن واکسن ضد عزاداری می گفتند!چرا که این واکسن دو سه روز همه را از پا در می آورد ودر تب ولرز شدیدی فرو می برد.
البنه بچه ها دست بردار نبودند وقضای عزاداری را در روزهای بعد به جا می آوردند!با اینکه با شروع ماه محرم هر آسایشگاه مراسم سینه زنی ونوحه خوانی را هر شب بر پا می کرد؛ولی هرچه به تاسوعا وعاشورا نزدیکتر می شدیم وعده های عزاداری و زمان آن بیشتر می شد.مسائل امنیتی را هم باید رعایت می کردیم وبا به کارگماردن چند تا از بچه ها در پشت پنجره های آسایشگاه ،مواظب بودیم که سربازهای عراقی به ما شبیخون نزنند،با این حال یک شب که بچه ها گرم عزاداری وسینه زنی بودند،فرمانده اردوگاه با تعداد زیادی از سربازهایش به یکباره در آسایشگاه را باز کردند وبه داخل هجوم آوردند.
بچه ها برای چند ثانیه در حالیکه جاخورده بودند دست از سینه زنی برداشتندولی ناگهان یک«یاحسین» از میان جمعیت شنیده شد وهمگی به «یا حسین»گفتن و سر وسینه زدن فرمانده عراقی هم هرچه فریاد زد که ساکت باشید ،بچه ها توجهی نکردند و همچنان ادامه دادند.
راستش خودمان هم باورمان نمی شد که اینطور جلو عراقی ها ایستاده وعزاداری می کنیم فرمانده عراقی هم که درمانده شده بود،آمد جلو یکی از بچه ها وشروع کرد به استهزاءاو،این برادر عزیزمان هم باصدای بلند فریاد زد:«با ابوالفضل»بطوریکه با شنیدن این فریاد و اسم مبارک حضرت ابوالفضل (ع)عراقی ها دچار ترس شده خیلی سریع آسایشگاه را ترک کردند.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

مشاور تحصیلی کاروان راهیان نور دانش‌آموزان بروجنی که پس از حادثه هنوز در بیمارستان گلستان اهواز به سر می‌برد، گفت: اتوبوس ما مشکل فنی داشت و به همه مسئولان کاروان اطلاع دادیم؛ تنها به خواجه حافظ شیرازی نگفتیم که اتوبوس مشکل دارد.



خبرگزاری ایسنا: مشاور تحصیلی کاروان راهیان نور دانش‌آموزان بروجنی که پس از حادثه هنوز در بیمارستان گلستان اهواز به سر می‌برد، گفت: اتوبوس ما مشکل فنی داشت و به همه مسئولان کاروان اطلاع دادیم؛ تنها به خواجه حافظ شیرازی نگفتیم که اتوبوس مشکل دارد.

اسماعیل پاک‌روان که در همه مسیر کاروان کنار دست راننده اتوبوس نشسته بود و از وضعیت اتوبوس و مشکل آن به خوبی مطلع بود، در تشریح حادثه واژگونی اتوبوس اظهار کرد: اتوبوس از همان ابتدای مسیر حرکت خاموش می‌شد و راننده می‌گفت که اتوبوس خطای کامپیوتری دارد و با خاموش و روشن شدن ری‌ست می‌شود. صاحب ماشین 10 روز است که اتوبوس را خریده است و می‌گفت اتوبوس هیچ مشکل فنی ندارد ولی اتوبوس نقص فنی داشت و چندین بار در مسیر خاموش می‌شد.

وی افزود: در اهواز پس از بررسی مشکل اتوبوس گفتند که ترمز آن مشکل دارد و شیلنگ ترمز فشار را تحمل نمی‌کند. پس از آن مشکل ترمز کمتر شد و تنها مشکل خاموش و روشن اتوبوس را داشتیم. در بازگشت در سد کارون سه برای شام توقف کردیم و پس از آن حرکت کردیم که اتوبوس در مسیر حرکت در سربالایی کاملا می‌ایستاد و در باند خود خاموش می‌شد.

پاک‌روان گفت: من با خانواده‌ام تماس گرفتم و گفتم که گمان نکنم سالم به خانه برسم. اتوبوس خراب بود و قضیه جدی شده بود. پس از آن اتوبوس حرکت می‌کرد و در دست‌انداز اول راننده گفت اتوبوس ترمز ندارد؛ سرعت اتوبوس 35 کیلومتر بود و مشکل ترمز اتوبوس از ریتارد آن بود که کار نمی‌کرد.

با از کار افتادن ریتارد سرعت اتوبوس خود به خود بالا می‌رفت و راننده حداقل 20 تریلر را به صورت شاخ به شاخ رد کرد. در حال حرکت اتوبوس همه دانش‌آموزان جیغ می‌زدند و راننده ماشین‌های روبه‌رو را یکی یکی رد می‌کرد.

وی افزود: با همراهی مدیر دبیرستان به سراغ دانش‌آموزان رفتم و به آنها گفتیم که صلوات بفرستند و ذکر بگویند که ناگهان اتوبوس در یکی از پیچ‌ها واژگون شد. در آن موقع دانش آموزان در گروه‌های سه و چهار نفره نشسته و کمربندها را بسته بودند. و بعد.....

وضعیت جسمانی مشاور تحصیلی کاروان بهبود یافته و مرخص می‌شود. درجه هوشیاری مریم باباخانیان، یکی از دانش‌آموزان مجروح حادثه نیز هنوز پنج است و وضعیت او تغییری نکرده است.

مرضیه امانی و محدثه زمان‌پور نیز روز گذشته پس از مرخص شدن، اهواز را ترک کرده‌اند و سایر مجروحان نیز در بخش‌های بیمارستان گلستان اهواز بستری هستند.
 

*Roshana*

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوش آمدی عزیز مادر...

خوش آمدی عزیز مادر...

پسرم!
یاد دارم وقتی میرفتی در آغوشت کشیدم و تو انقدر رشید بودی که برای بوسیدنم قد خم کردی و تا انتهای دستانم جسم تو جا داشت.
اما حالا....
(پیکر شهید ذولفقار گوناگونی)











222581_272169019552204_1892674621_n.jpg
 

آشنا....

عضو جدید
کاربر ممتاز



روز تولد مامانم بود
من و آبجیم می خواستیم برا مامانم کادو بخریم ، اما نمی دونستیم چی مناسبه
دختر خاله ام می گفت: براش لوازم آرایشی بخرین ، اینطوری زخمای صورتش معلوم نمیشه
زشته یه معلم با سر و صورت زخمی و کبود بره سر کلاس...

...مامانم خوب می دونست آرایش کردن برا شوهرش خیلی ثواب داره

اما هیچوقت برا خودش از این چیزا نمی خرید
چون هر چی پول داشت رو خرج دارو و بیمارستان بابا می کرد

بابا هم که همیشه کتکش می زد ... فحش میداد و ...
من و آبجیم هم فقط گریه می کردیم...

...بابام همیشه اینطوری نبود
فقط وقتی موجی میشد ، اینکار رو می کرد...
می دونستم دست خودش نیست ... می دونستم مامان رو دوست داره...

...تازه هنوز از قهرمانی های مادرم نگفتم
وقتی بابا رو موج می گرفت ، ما رو می برد توی اتاق
بعد خودش می رفت جلوی بابام تا کتک بخوره
اونقدر از بابا کتک می خورد که از حال می رفت
بهش گفتم : چرا اینکار رو می کنی؟
می گفت : آخه اگه من نروم جلو ، بابات خودش رو میزنه
من نمی خوام خودش رو بزنه ... من بابات رو دوست دارم
می خوام توی اجرش شریک باشم ...
می خوام یه ذره از فداکاری های زمان جنگش رو جبران کنم
بابا هم مامان رو خیلی دوست داشت
خودم می دیدم وقتی آروم میشد و می فهمید مادرمو زده ، زار زار گریه می کرد
می یومد و دست مامانمو می بوسید ... با گریه معذرت خواهی می کرد
اونوقت همگی گریه می کردیم ... بابا ... مامان ... من و آبجیم...

خاطره ای از زندگی یک جانباز شیمیایی
منبع: نشریه با شهدا در جمعه ، شماره ۷۶

مردم ! مدیونیم... مدیون!
چه کردیم در جواب این همه ایثار؟
به خودمون بیایم
بماند که رفتارمون با جانبازا طلبکارانه است
بماند که به خانواده ی شهدا و جانبازا سرکوفت می زنیم
بماند که مدام میگیم : می خواستن نروند جبهه
انگار یادم رفته که اگه اینا نبودن ، ناموس مون خوراک هوسبازان گرگ صفت میشد
همه ی این نامردی هامون به کنار...
لا اقل ببینیم طوری زندگی می کنیم که خدا می خواد...
 

آشنا....

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستان آسمانی حسین






دستم شكسته بود
اومدم بیمارستان و گچ گرفتمش
گفتند: حسين خرازى رو آوردند بيمارستان
تا رفتم عيادتش ، از تخت اومد پائين
بغلم كرد و گفت: دستت چى شده؟
گفتم: هيچى حاج آقا! يه تركش كوچيك خورده و شكسته
خنديد و گفت: چه خوب! دست من يه تركش بزرگ خورده و قطع شده...

خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرازی
منبع: کتاب یادگاران " شهید حاج حسین خرازی "
 

آشنا....

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی ها فقط سنشون بالا رفته ولی بزرگ نشدن ؛

بعضی ها هم - حتی با سن پایین - بزرگ شدن و بزرگ هستن ...
میتونه سیزده سالت باشه ، ولی بزرگ باشی؛ خیلی بزرگ
مثل یک شهید ، مثل یک حسین فهمیده ...
 

مهندس2010

عضو جدید
الگوهاي ماندگار: مهندس شهید حسن آقاسی زاده
سردار شهيد حسن‌ آقاسي‌زاده‌شعرباف‌




نام پدر:تقي‌
محل تولد:شهرستان مشهد

تاريخ تولد:01/01/38
تاريخ شهادت :28/07/66

محل شهادت :ماووت
منطقه :عمليات كربلاي 10

عضويت : كادر
يگان:لشكر 5 نصر

گلزار :حرم‌مط‌هرامام‌ رضا کد شهید:6600328
مسؤليت :معاون فني مهندسي

نحوه شهادت: مادر شهيد مي‌گفت :«مدتها بود از من درخواست شهادت داشت. سال قبل از شهادت هم به مكه مشرف شد كه آنجا به حاج آقاي حسيني (مجري برنامة اخلاق در خانواده) گفته بود نمي‌دانم چرا شهادت نصيبم نمي‌شود و من در كنار خانة خدا دعا مي‌كنم و از خدا مي‌خواهم شهادت نصيبم شود. دفعه آخري كه مي‌خواست برود نگذاشت آيينه و قرآن بگيرم و روبوسي هم نكرديم گفت :برمي‌گردم».

با اينكه شهيد آقاسي‌زاده در آخرين مجروحيت از ناحيه كمر آسيب ديده بود و تمام كارهاي اعزامش براي معالجه به اتريش صورت گرفته بود ولي بعد از تماس تلفني با فرماندهان آرام نگرفته و براي بررسي يكي از مناطق عملياتي در ماووت عازم منطقه شد. با چند دستگاه ماشين به طرف منطقه حركت كردند. قبل از شهادت، دستور توقف خودروها را داد و خودش به اتفاق دو تن از همرزمانش كه از مهندسين قرارگاه بودند رانندگي را به عهده گرفت. در اين حركت شبانه كه بخاطر استتار از ديد عراقيها چراغ خاموش مي‌رفت، جاده زير آتش توپخانه دشمن قرار داشت. و با اصابت گلوله توپ به دامنه ارتفاعات مشرف به جاده، سنگهاي بزرگ در جاده نظامي ريزش كرد و خودروي ايشان با اين صحنه منحرف و به پايين پرتگاه سرازير شد و بدين سان شهداي ديگري در محضر حق مأوا گرفتند و به فوز ابدي و خواستة ديرينه‌يشان دست يافتند و شهيد آقاسي‌زاده يكي از آنان بود.
 

آشنا....

عضو جدید
کاربر ممتاز

شده بود فرمانده ی پایگاه هوایی اصفهان
می رفت و به روستاهای فقیر نشین سر میزد و با مشکلاتشون آشنا می شد
برق ، آب آشامیدنی و هر چیز دیگه ای که احتیاج داشتند رو براشون فراهم می کرد
اونقدر به یه روستا خدمت کرد که مردم اسم روستاشون رو گذاشتند " عباس آباد "
شهید بابایی وقتی فهمید اسمش رو گذاشتند روی روستا دیگه اونجا نرفت
ناراحت شده بود از این کار مردم
اومدن و بهش گفتن اسمت رو از روستا برداشتیم
خیالش که راحت شد ، دوباره برا خدمت به محرومین رفت به اون روستا...

خاطره ای از زندگی خلبان شهید عباس بابایی
راوی: پدر بزرگوار شهید
 

آشنا....

عضو جدید
کاربر ممتاز


محمد رشید صدیق فرمانده تیپ 24 مکانیزه عراق رو گرفته بودیم
نوسان فشار خون داشت
هر چه معاینه اش می کردم دلیلش رو نمی فهمیدم...

.... یه کم آروم تر شده بود

چند دقیقه بعد صدای حسن باقری از سنگر فرماندهی بلند شد
حسن وقتی با بی سیم حرف میزد ، بلند صحبت می کرد تا صداش برسه اون ور
یه دفعه دیدم حالت سرتیپ عراقی بهم ریخت
رنگش به سرخی و سیاهی متمایل شد
به سختی پرسید: شما هم این صدا را می شنوی دکتر؟
پرسیدم: منظورت رو نمی فهمم، مگه تو صدایی می شنوی؟
سرتیپ در حالی که بی تابانه توی سنگر قدم می زد گفت:
صدای یکی از ژنرال های شماست. بله این صدا همه اش تو گوشمه
با تعجب پرسیدم: ژنرال ما؟ حالا این ژنرال کی هست؟ از کجا می دونی ژنراله؟
گفت : چون همیشه فرمان میده. فرمانهای مهم. اون یک کار کشته و قویه.
فرماندهان ما همه شون از ژنرال شما می ترسن
پرسیدم: شما چه سابقه ای از اون ژنرال دارین که این طوری باعث ترس شما شده؟
سرتیپ پاسخ داد: سابقه حمله ، شکست، فرار، مرگ ...
تو جبهه ما صدای او به نام صدای عملیات شناخته شده
هر وقت صدای اونو از پشت بی سیم می شنیدیم قبل از عملیات بوی شکست می یومد
فرمانده هامون با شنیدن صداش روحیه شون رو از دست می دادند...

... تازه دلیل نوسانات فشار خون سرتیپ رو فهمیدم
اون اضطراب یه دلیل داشت ، اونم شنیدن صدای حسن باقری یا همان ژنرال....
 

*Roshana*

عضو جدید
کاربر ممتاز




استاد روپوش سفيد و تميزي پوشيده بود تا گردِ گچ رو لباسش ننشيند.
صدايش سخت به ما که ته کلاس نشسته بوديم مي رسيد،مي گفت:
تمام عضلات بدن از مغز دستور مي گيرند؛
اگرارتباط مغز بااعضاي بدن قطع بشود،اعضاءهيچ حرکتي نخواهند داشت.
اگرهم داشته باشند کاملاً غيرارادي و نامنظم خواهد بود.»
حرف استاد که به اينجا رسيد، يکي از دانشجوها که مسن تر از بقيه بود و هميشه ساکت، بلند شد و گفت: ببخشيد استاد!

وقتي ترکش توپ سر رفيق منو از زير چشم هاش برد تا يک دقيقه الله اکبر مي گفت.!»







 

آشنا....

عضو جدید
کاربر ممتاز


چند روزی می شد که غرب کشور اطراف کانی مانگا کار می کردیم
دنبال پیکر مطهر شهدای عملیات والفجر چهار بودیم
اواسط سال 71 بود
از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی از سنگرها شدیم
دویدیم سمت سنگر
ظاهرا همونطور که داخل سنگر نشسته بوده تیر یا ترکش بهش خورده و شهید شده بود
خواستیم بدنش رو جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم
در کمال حیرت دیدیم توی انگشت وسط دست راستش یه انگشتره
از اون جالبتر اینکه تمام بدنش کاملا اسکلت شده بود
ولی انگشتی که انگشتر توی اون بود کاملا سالم و گوشتی مانده بود
همه بچه ها به دورش جمع شدند
خاک های روی عقیق انگشتر رو که پاک کردیم
اشک های همه مون در اومد
روی نگین انگشتر نوشته شده بود: " حسین جانم"
 

آشنا....

عضو جدید
کاربر ممتاز

خواب شهادتش رو دیده بود
مرخصی گرفت تا برود خونه و با خانواده اش وداع کنه
با تک تک اعضای خونه خداحافظی کرد
وداعش با پسر کوچولوش خیلی دیدنی بود ...

... توی وصیت نامه اش نوشته بود:
فرزندانم! پیرو حسین علیه السلام شدن سر جدا شدن دارد
پیرو حسین علیه السلام شدن دست جدا شدن دارد...


... عملیات بیت المقدس هفت فرمانده گروهان بود
توی همون عملیات هم شهید شد
پیکر مطهرش رو که آوردند هم سرش قطع شده بود هم دستاش ...
 

Samaneh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]چفیه ای سفید داشتم که نشانی از جنون نداشت[/FONT]
[FONT=&quot]بوی [/FONT][FONT=&quot]خون[/FONT][FONT=&quot] نداشت[/FONT]

[FONT=&quot]چفیه ای که رنگ [/FONT][FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot]آسمان[/FONT][FONT=&quot] نبود[/FONT]

[FONT=&quot]زخمی از درون نداشت[/FONT]

[FONT=&quot]چفیه ای سفید داشتم[/FONT]
[FONT=&quot]حیف [/FONT]
[FONT=&quot]مثل چفیه ی تو آشنای جبهه ها نبود[/FONT]
[FONT=&quot]عاشق خدا نبود[/FONT]
[FONT=&quot]چفیه ای تو چیز دیگری ست[/FONT]
[FONT=&quot]چفیه ات عجیب بود[/FONT]
[FONT=&quot]چفیه تو ادعا نداشت[/FONT]
[FONT=&quot]بویی از ریا نداشت[/FONT]
[FONT=&quot]چفیه ی تو خاکی و تمیز بود[/FONT]
[FONT=&quot]گرچه در هجوم غریب آشنا نداشت[/FONT]
[FONT=&quot]در نگاه آسمان عزیز بود[/FONT]
[FONT=&quot]چفیه ی تو [/FONT]
[FONT=&quot] آه...[/FONT]

[FONT=&quot]سالهاست[/FONT]
[FONT=&quot]حسرت سری صبور می کشد[/FONT]
[FONT=&quot]حسرت دلی صبور می کشد[/FONT]
[FONT=&quot]حسرت دلی به رنگ نور[/FONT]
[FONT=&quot]چفیه ی تو سالهاست[/FONT]
[FONT=&quot]روی طاقچه [/FONT]
[FONT=&quot]کنار قاب عکس خالی تو [/FONT]
[FONT=&quot]با عبور هر نسیم می تپد[/FONT]
[FONT=&quot]چفیه ای سفید داشتم[/FONT]

[FONT=&quot]چفیه ای سفید داشتی [/FONT]
[FONT=&quot]چفیه ای خاکی شما کجا[/FONT]
[FONT=&quot]

.....ما کجا[/FONT]


 

azadefarahi

عضو جدید
شهیدی تا خدا رفت و سرود انالحق را برای جهانیان سرود
جوانی خون ریخت، از جانش به جان خدا آمیخت.
و دختر خون گریه کرد از حجله بی دامادش.
و سکوت تنها چیزی بود که ما به یاد بود آنها به کوتاهی یک دقیقه انجام دادیم
و پس از آن فقط گوشهایمان را گرفتیم تا نبینیم
چشم هایمان را گرفتیم تا نشنویم
و دستهایمان آلوده شد به گناه
تا شاید فلس بر فلس گزاریم و آرام آرام بمیریم.
 

آشنا....

عضو جدید
کاربر ممتاز

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بعثی ها اون روز گیر داده بودند بهمون[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]می گفتند: شما همه اش اهل گریه و دعا و نیایش هستید و لبخند به لبتون نمیاد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اصلا بلد نیستید شاد باشید و افراطی هستین[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]عراقیها [/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]فقط ظاهر رو می دیدند[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نمی دونستند علت شادی نکردن ما اینه که این شهدا روی پامون جون دادند...[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]...یه روز عراقی ها گیر دادند به امام خمینی[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]می گفتند: امامتون هم توی هیچکدوم از فیلمها و تصویرهایی که دیدیم نمی خنده[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]همان روز شهدا به کمکمون اومدند[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]یه شهید پیدا کردیم که عکس امام روی جیبش بود[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]امام توی اون عکس داشت می خندید...[/FONT]
 
بالا