چگونه کسی میتواند دعوی کند به فارسی حرف میزند اگر فارسیزبانان ادعای او را تأیید نکنند؟ بر همین قیاس، چگونه کسی میتواند دعوی کند مسلمان است اگر، دستکم، پیروان فرقهای از فِرق اسلامی او را مسلمان ندانند؟ دین، درست مانند زبان، هویتی اجتماعی دارد. هویت اجتماعی دین را نه عقائد کلامی که آداب و مناسک میسازند. دین بدون مناسک و شعائر ممکن نیست؛ عرفان، فلسفه یا معنویت شاید باشد. کار مهمی که آیینهای دینی میکنند آن است که گروهی از انسانها را به هم پیوند میدهند و «جماعت» (community) میسازند. انسان بدون تعلق به یک «جماعت» به دشواری میتواند بزید. بنابراین، کارکرد اجتماعی دین حیاتی است. اما چگونه میتوان عضوی از جماعتِ دینی خاص شد؟ با ورزیدن آن دین. کسی که دین نمیورزد نمیتواند عضوِ دستکم فعال آن جماعتِ دینی به شمار آید (به قول عامه، مسلمان شناسنامهای میشود). برای به رسمیت شناخته شدن در مقام عضو جماعتی دینی باید دینورزی فرد صورت بیرونی داشته باشد؛ وگرنه هر کسی میتواند ادعا کند عضو هر جماعت دینی است. من اگر بخواهم مسلمانان مرا به مسلمانی بپذیرند باید در آیینهای آنها شرکت کنم؛ ظاهر مسلمانی داشته باشم. اگر ظاهر من خلاف مسلمانی باشد و هیچ یک از مناسک و آیینها را به جا نیاورم، عضو فعال جماعت مسلمانان به شمار نمیآیم؛ مسلمان شناسنامهایام.
اینکه دین کارکردی اجتماعی دارد و به یاری مناسک، شمار پراکندهای از آدمیان را در سایهی هویتی به نام «جماعت» گردمیآورد، هیچ خلاف اخلاق نیست. آنچه دین را در بُن خود نااخلاقی میکند آن است که رابطه با امر قدسی را شکلی اجتماعی میدهد، یعنی، به قول پیر بوردیو ، آن را تبدیل به «سرمایهی نمادین» میکند. وقتی رابطه با امر قدسی به سرمایه و کالایی اجتماعی بدل شد دنیوی میگردد. همین سرشت دنیوی دین است که آن را دچار ناسازگاریهایی میکند: از یک سو دینورزی بدون نمایش دینورزی ممکن نیست، از سوی دیگر چگونه میتوان در نمایش دینورزی تنها به امر قدسی اندیشید نه دیگرانی که دینورزی به آنها نمایش داده میشود؟ به این دلیل است که «قربت به خدا» نیتی است که نمیتواند به درستی در دینورزی تحقق یابد؛ مگر آنکه شخص ارتباط خود با امر قدسی را یکسره بیرون از دین انجام دهد و در نتیجه ناگزیر به «نمایش دینورزی» خود نباشد. تنها در این صورت، رابطه با امر قدسی را میتوان از بدل شدن به سرمایه یا کالای اجتماعی رهاند.
اینکه دین کارکردی اجتماعی دارد و به یاری مناسک، شمار پراکندهای از آدمیان را در سایهی هویتی به نام «جماعت» گردمیآورد، هیچ خلاف اخلاق نیست. آنچه دین را در بُن خود نااخلاقی میکند آن است که رابطه با امر قدسی را شکلی اجتماعی میدهد، یعنی، به قول پیر بوردیو ، آن را تبدیل به «سرمایهی نمادین» میکند. وقتی رابطه با امر قدسی به سرمایه و کالایی اجتماعی بدل شد دنیوی میگردد. همین سرشت دنیوی دین است که آن را دچار ناسازگاریهایی میکند: از یک سو دینورزی بدون نمایش دینورزی ممکن نیست، از سوی دیگر چگونه میتوان در نمایش دینورزی تنها به امر قدسی اندیشید نه دیگرانی که دینورزی به آنها نمایش داده میشود؟ به این دلیل است که «قربت به خدا» نیتی است که نمیتواند به درستی در دینورزی تحقق یابد؛ مگر آنکه شخص ارتباط خود با امر قدسی را یکسره بیرون از دین انجام دهد و در نتیجه ناگزیر به «نمایش دینورزی» خود نباشد. تنها در این صورت، رابطه با امر قدسی را میتوان از بدل شدن به سرمایه یا کالای اجتماعی رهاند.