و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ . (سهراب سپهری )
غلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحبدلان را پیشه این است
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ . (سهراب سپهری )
تا توانی دلی بدست آورغلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحبدلان را پیشه این است
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمیباشد
یاد من هر چه پروانه که می افتد در آبدارم امید که با گریه دلت نرم کنم
بهرطوفانزده؛سنگیست پناهی گاهی!
(رحیم معینی کرمانشاهی)
یاد من هر چه پروانه که می افتد در آب
زود از در آورم
یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین برخورد
یاد من باشد تنها هستم .
من جلوه ی شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
ما را بس است جلوه گه شاهدان قدس
دنیا برای مردم دنیا گذاشتیم
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
من که گفتم این بهار افسردنی است //// من که گفتم این پرستو مردنی است
من که گفتم ای دل بی بند و بار //// عشق یعنی رنج ، یعنی انتظار
آه عجب کاری به دستم داد دل //// هم شکست و هم شکستم داد دل
لب سلخ طرحی از بزها بردارم طرحی از جاروها
و سایه هاشان در آب
با نگاهت آتش می زنی
با دستت خاموشی
چه کار است ...
... نگاه مکن !
من که گفتم این بهار افسردنی است //// من که گفتم این پرستو مردنی است
من که گفتم ای دل بی بند و بار //// عشق یعنی رنج ، یعنی انتظار
آه عجب کاری به دستم داد دل //// هم شکست و هم شکستم داد دل
لعلی ازکان مروت بر نیاید سالها/تابش خورشید و سعی باد بارانرا چه شد....................
معشوقه چون نقاب زرخ بر نمی کشد/ هرکس حکایتی بتصور چرا کند............دست هایم را
در باغچه می کارم
سبز خواهم شد
می دانم
می دانم
می دانم ....
معشوقه چون نقاب زرخ بر نمی کشد/ هرکس حکایتی بتصور چرا کند............
می خواهم بخوابمنالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو عشق تو نیستم
می خواهم بخوابم
صعود نزدیک است
حصاری نیست
دیواری نیست
...
می خواهم
بخوابم
ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم
در نگاه شرم آگین گلی گمنام
و بقا را در یک لحظهء نامحدود
که دو خورشید به هم خیره شدند
ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم
در نگاه شرم آگین گلی گمنام
و بقا را در یک لحظهء نامحدود
که دو خورشید به هم خیره شدند
در این تاریخ ،
هیچ روزی تو را نیست
تاریخ جدید خواهم نوشت ...
... هم روزش تو !
در منی و این همه زمن جدا/با منی و دیدهات به سوی غیر/ بهر من نمانده راه گفتگو تو نشسته گرم گفتگوی غیر.............
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی
همت کن و بگو ماهی ها حوضشان بی اب است
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی
همت کن و بگو ماهی ها حوضشان بی اب است
در منی و این همه زمن جدا/با منی و دیدهات به سوی غیر/ بهر من نمانده راه گفتگو تو نشسته گرم گفتگوی غیر.............
تا روز بود ،
غروب را آرزو می کردی
به تاریکی که رسیدی ...
... خورشید پرست شده ای ؟
تو را میخواهمو دانم که هرگز به کام دل در اغوشت نگیرم/ تویی ان اسمان صاف و روشن من این کنج قفس مرغی اسیرم.
یار من کیست ای بهار سپید ؟
گر نبوسد در این بهار مرا
یار من نیست ای بهار سپید
دشت بی تاب شبنم آلوده
رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم
رفتم مگو چرا رفت ننگ بود /عشق من و نیاز تو و سوز وساز ما از پرده خموشی و غفلت چو نور صبح /بیرون فتاده بود به یکباره راز ما...........
من تنها و رها
زير اين سقف سياه
گام بر مي دارم بي چتر
و به تو مي انديشم !!!!!
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |