بازی ادامه داستان....

aysa67

عضو جدید
خلاصه تمام برنامه های اسی جون جورمیشه که بره.وقتی میره فرودگاه واسه پرواز دلش خیلی گرفته بود و همش به دختره فکر میکرد.که ناگهان وسط جمعیت چشمش افتاد به .....

چشمش افتاد به سارا.خیلی تعجب کرد.مات و مبهوت ایستاده بود که..................
 

uraniburg

عضو جدید
یکی از هواپیماهایه ساخته ایران سقوط میکنه روشون و ...!:cry:
خب دیگه بریم سراغه داستان بعدی:D
خب نریم
ادامه ی داستان
پدره اسی که ناباورانه صحنه ی برخورده هواپیمارو از بیرونه فرودگاه میبینه به سمته محله حادثه میره و...
 

sunshid

عضو جدید
خب نریم
ادامه ی داستان
پدره اسی که ناباورانه صحنه ی برخورده هواپیمارو از بیرونه فرودگاه میبینه به سمته محله حادثه میره و...
خیلی دلهره داشته واشک از چشماش جاری بوده.وقتی به محل حادثه میرسه میبینه اسکندر سالمه وفقط دو سه تا خراش کوچیک برداشته اما سارا بیهوش روی زمین افتاده وامدادگران بالای سرشن...
 

uraniburg

عضو جدید
خیلی دلهره داشته واشک از چشماش جاری بوده.وقتی به محل حادثه میرسه میبینه اسکندر سالمه وفقط دو سه تا خراش کوچیک برداشته اما سارا بیهوش روی زمین افتاده وامدادگران بالای سرشن...

فیلمه خارجی: وقتی پدره اسی نزدیک میشه متوجه میشه امدادگرا یکیشون زامبیه و اون یکی آدم فضایی که یهو...
فیلمه هندی:اسکندر با دیدنه وضعیته سارا : نهههههههههههههه سارا تو نباید منو تنها بذاری ساااااااااااااااارا نه که در این هنگام امدادگر به اسی میگه :متاسفم . اسی میاد و دسته سارارو میگیره و قسمش میده به عشقشون که اسیرو تنها نذاره . آهنگه فیلم: ههههههههه هههههههههههههههههه ههه هههههه هههههههههههههههههههه هههههههههههههههههههههههههههههههههه . در این هنگام سارا زنده میشه و ...
فیلمه ایرانی: پری به بیمارستان منتقل میشه و اسی هم با تنه بی جونش تو آمبولانس کناره ساراست و وقتی به بیمارستان میرسن برانکاردو همراهی میکنه تا اتاق عمل که دمه اتاق عمل تکنسینه اتاق عمل بهش میگه: متاسفم شما نمیتونین بیاین داخل . و اسی بیرونه اتاق با پدرش نگران انتظار میکشن و دعا میکنن پس از چند ساعت دکتر میاد بیرون و میگه: متاسفم من تمامه تلاشمو کردم اما فقط تونستسم بچه شو نجات بدیم :surprised:
بعدی هرکدومو خواست ادامه بده:D
 

aysa67

عضو جدید
فیلمه خارجی: وقتی پدره اسی نزدیک میشه متوجه میشه امدادگرا یکیشون زامبیه و اون یکی آدم فضایی که یهو...
فیلمه هندی:اسکندر با دیدنه وضعیته سارا : نهههههههههههههه سارا تو نباید منو تنها بذاری ساااااااااااااااارا نه که در این هنگام امدادگر به اسی میگه :متاسفم . اسی میاد و دسته سارارو میگیره و قسمش میده به عشقشون که اسیرو تنها نذاره . آهنگه فیلم: ههههههههه هههههههههههههههههه ههه هههههه هههههههههههههههههههه هههههههههههههههههههههههههههههههههه . در این هنگام سارا زنده میشه و ...
فیلمه ایرانی: پری به بیمارستان منتقل میشه و اسی هم با تنه بی جونش تو آمبولانس کناره ساراست و وقتی به بیمارستان میرسن برانکاردو همراهی میکنه تا اتاق عمل که دمه اتاق عمل تکنسینه اتاق عمل بهش میگه: متاسفم شما نمیتونین بیاین داخل . و اسی بیرونه اتاق با پدرش نگران انتظار میکشن و دعا میکنن پس از چند ساعت دکتر میاد بیرون و میگه: متاسفم من تمامه تلاشمو کردم اما فقط تونستسم بچه شو نجات بدیم :surprised:
بعدی هرکدومو خواست ادامه بده:D

اسکندر وپدرش از شدت تعجب همینطور ساکت ایستاده بودند و همدیگرو نگاه میکردن!!!!!!!!!!بچه!!!!!!!!!!!!
اسکندر:وای خدای من یعنی درست میشنوم.!!!!!!!!!!اسکندر نمیدانست اینهایی که میشنوه حقیقت داره یا نه
غرق درافکار خود بود که.....
 

sage007

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اسکندر وپدرش از شدت تعجب همینطور ساکت ایستاده بودند و همدیگرو نگاه میکردن!!!!!!!!!!بچه!!!!!!!!!!!!
اسکندر:وای خدای من یعنی درست میشنوم.!!!!!!!!!!اسکندر نمیدانست اینهایی که میشنوه حقیقت داره یا نه
غرق درافکار خود بود که.....

بچه رو میارن می بین ای بابا این که زامبیه؟:biggrin:


بچه رو میارن و میدن دست اسکندر اونم شاخ در میاره اخه تا الان ....

در همین هین که میاد برای باباهه توصیح بده

سر پرستار میاد بچه رو می گیره میگه اشتباه شده این مال یکی دیگس

و سارا حالش خوب و پرستار ها اشتباه کردن

اسی متعجب نمی دونست خوشحال باشه یا ناراحت که یهو یه دست میاد روشونش (اوه خدای من حتما یه زامبیه!!!) بر می گرده می بینه که ساراست

سارا بهش می گه عزیزم ......
 

uraniburg

عضو جدید
بچه رو میارن می بین ای بابا این که زامبیه؟:biggrin:


بچه رو میارن و میدن دست اسکندر اونم شاخ در میاره اخه تا الان ....

در همین هین که میاد برای باباهه توصیح بده

سر پرستار میاد بچه رو می گیره میگه اشتباه شده این مال یکی دیگس

و سارا حالش خوب و پرستار ها اشتباه کردن

اسی متعجب نمی دونست خوشحال باشه یا ناراحت که یهو یه دست میاد روشونش (اوه خدای من حتما یه زامبیه!!!) بر می گرده می بینه که ساراست

سارا بهش می گه عزیزم ......

من به عشقه تو از دله مرگ بیرون اومدم و ... در همین لحظه یه دست دیگه از پشت تکونش میده اسی با خودش میگه نه این یکی دیگه زامبیه که میبینه باباش داره میگه راه بیفت بریم تیمارستان تو اصلا حالت خوب نیس :D...
 

unknown VII

عضو جدید
خیلی دلهره داشته واشک از چشماش جاری بوده.وقتی به محل حادثه میرسه میبینه اسکندر سالمه وفقط دو سه تا خراش کوچیک برداشته اما سارا بیهوش روی زمین افتاده وامدادگران بالای سرشن...

هواپیما میافته روی اسکندر بعد فقط چندتا خراش برمیداره.:w15:
 

unknown VII

عضو جدید
من به عشقه تو از دله مرگ بیرون اومدم و ... در همین لحظه یه دست دیگه از پشت تکونش میده اسی با خودش میگه نه این یکی دیگه زامبیه که میبینه باباش داره میگه راه بیفت بریم تیمارستان تو اصلا حالت خوب نیس :D...

باز دوباره یه دست دیگه میاد روی شونش.
اسکندر با خودش میگه:"حتما این یکی هم ادمه دیگه،وقتی برمیگرده میبینی یه ادم فضاییه.
اسکندر رو شو میکنه به باباش که بگه ادم فضایی،میبینه باباش هم زامبی شده............
 

uraniburg

عضو جدید
باز دوباره یه دست دیگه میاد روی شونش.
اسکندر با خودش میگه:"حتما این یکی هم ادمه دیگه،وقتی برمیگرده میبینی یه ادم فضاییه.
اسکندر رو شو میکنه به باباش که بگه ادم فضایی،میبینه باباش هم زامبی شده............
اسی که میدونه تو راهه تیمارستانه (باز دزش زده بالا) بی تفاوت نگاشون میکنه و به زامبیه میگه بابا یه تاکسی بگیر حوصله راه رفتن ندارم و به آدم فضاییه میگه سارا عزیزم منتظرم باش من بر میگردم ... که ناگهان...
 

unknown VII

عضو جدید
اسی که میدونه تو راهه تیمارستانه (باز دزش زده بالا) بی تفاوت نگاشون میکنه و به زامبیه میگه بابا یه تاکسی بگیر حوصله راه رفتن ندارم و به آدم فضاییه میگه سارا عزیزم منتظرم باش من بر میگردم ... که ناگهان...

میبینه باباش و سارا بهش حمله میکنن،با خودش میگه مثل اینکه ایندفعه جدیه.
میزنه با لگد سارا رو از ماشین میندازه پایین.
بعد یه ضربه میخوره برمیگرده میبینه باباش بهش پس گردنی زده.
باباش میگه:چیکار کردی؟
اسکندر تا اینو از باباش میشنوه،تو خیابون رو نگاه میکنه میبینه سارا رو انداخته پایین.
به راننده میگه:اقا برگرد عقب.راننده هم دنده عقب میزنه و میاد عقب،اسکندر یادش میره به راننده بگه ترمز کن و ماشین از روی سارا رد میشه ولی سارا هنوز زنده است.................
 

uraniburg

عضو جدید
میبینه باباش و سارا بهش حمله میکنن،با خودش میگه مثل اینکه ایندفعه جدیه.
میزنه با لگد سارا رو از ماشین میندازه پایین.
بعد یه ضربه میخوره برمیگرده میبینه باباش بهش پس گردنی زده.
باباش میگه:چیکار کردی؟
اسکندر تا اینو از باباش میشنوه،تو خیابون رو نگاه میکنه میبینه سارا رو انداخته پایین.
به راننده میگه:اقا برگرد عقب.راننده هم دنده عقب میزنه و میاد عقب،اسکندر یادش میره به راننده بگه ترمز کن و ماشین از روی سارا رد میشه ولی سارا هنوز زنده است.................

خدا لعنتت نکنه نیم ساعته افتادم رو زمین دارم فقط میخندم:w15::w15::w15:
 

uraniburg

عضو جدید
میبینه باباش و سارا بهش حمله میکنن،با خودش میگه مثل اینکه ایندفعه جدیه.
میزنه با لگد سارا رو از ماشین میندازه پایین.
بعد یه ضربه میخوره برمیگرده میبینه باباش بهش پس گردنی زده.
باباش میگه:چیکار کردی؟
اسکندر تا اینو از باباش میشنوه،تو خیابون رو نگاه میکنه میبینه سارا رو انداخته پایین.
به راننده میگه:اقا برگرد عقب.راننده هم دنده عقب میزنه و میاد عقب،اسکندر یادش میره به راننده بگه ترمز کن و ماشین از روی سارا رد میشه ولی سارا هنوز زنده است.................
سارا با عصبانیت میاد سمت اسی و بهش میگه : نکبت فکر کردی نمیفهمم ای خل بازیارو در میاری سربازیو دودر کنی ؟! ...
 

unknown VII

عضو جدید
سارا با عصبانیت میاد سمت اسی و بهش میگه : نکبت فکر کردی نمیفهمم ای خل بازیارو در میاری سربازیو دودر کنی ؟! ...

همینطور که باهاش حرف میزنه و غر میزنه متوجه میشه که اسکندر حواسش جای دیگه هست.
اسکندر روی زمین یه 25 تومنی پیدا کرده بود.با خوشحالی میره برداره که شلوارش پاره میشه.
 
آخرین ویرایش:

uraniburg

عضو جدید
همینطور که باهاش حرف میزنه و غر میزنه متوجه میشه که اسکندر حواسش جای دیگه هست.
اسکندر روی زمین یه 25 تومنی پیدا کرده بود.با خوشحالی میره برداره که شلوارش پاره میشه..........

بله اسی در حاله بحث با باباشه و داره پاچه خاری میکنه که باباش عکسشو پخش نکنه که یه دفعه یکی میزنه پس کلش اول فکر میکنه زامبیه ولی وقتی برمیگرده میبینه فرمانده پادگانشونه که داره میگه: خوب گیرت انداختم بدبخت 25 تومنی تله بود در همین حین ناگهان...
 

unknown VII

عضو جدید
بله اسی در حاله بحث با باباشه و داره پاچه خاری میکنه که باباش عکسشو پخش نکنه که یه دفعه یکی میزنه پس کلش اول فکر میکنه زامبیه ولی وقتی برمیگرده میبینه فرمانده پادگانشونه که داره میگه: خوب گیرت انداختم بدبخت 25 تومنی تله بود در همین حین ناگهان...

اینم میاد با فرماندشون شوخی کنه،یکی میزنه پس کله فرمانده.
فرماندش هم که ادعای ورزشکاریش میشده بیهوش میشه و اسکندر فرار میکنه................
 

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینم میاد با فرماندشون شوخی کنه،یکی میزنه پس کله فرمانده.
فرماندش هم که ادعای ورزشکاریش میشده بیهوش میشه و اسکندر فرار میکنه................
تو راه فرار پاش گیر می کنه به دامن لیلی و میفته تو چال اسکندرون......
 

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
داستان شماره 2:
قسمت اول....

ابرو در هم کرده بود و به آهستگی قدم برمی داشت....
 

Similar threads

بالا