برای تو می نویسم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
معنای عشق را نفهمید
اما خوب تظاهر میکرد میفهمد
معنای دوست داشتن را درک نمیکرد
اما خوب تظاهر میکرد درک میکند
 
  • Like
واکنش ها: DOZI

*دختر باران*

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی وفایی کن وفایت می کنند
با وفا باشی خیانت می کنند
مهربانی گرچه آیینه ی خوشیست
مهربان باشی رهایت می کنند
 

*دختر باران*

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای نارفیق.. به کدامین گناه ناکرده.. تازیانه می زنی بر اعتمادم ؟
زیر پایم را زود خالی کردی…
سلام پر مهرت را باور کنم ، یا پاشیدن زهر خیانتت را ؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ای نارفیق.. به کدامین گناه ناکرده.. تازیانه می زنی بر اعتمادم ؟
زیر پایم را زود خالی کردی…
سلام پر مهرت را باور کنم ، یا پاشیدن زهر خیانتت را ؟

خیانت انقدر ساده شده که حتی باور نمیکنی روزی صد بار کسی که بهت گفته دوستت داره تا اخرش کنارت میمونه
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
..........

..........

برای تو مینویسم
از نانوشته هایی که هر روز صدها بار تکرار میکنم
دوست داشتن تنها بازیچه ادمهاست
عشق دروغ فانتزی قشنگی هست
خیانت نقلی تلخ اما همیشگی هست
دروغ انقدر زیاد شده که حقیقت بی معنیست
 
  • Like
واکنش ها: DOZI

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
در جستجوی تو چشمانم از نفس افتاد در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام
که
خانه ام ابری است !!!
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
ثانیه ها، روزها حقیرتر از آنند که بهانه ای برای از یاد بردنت باشند…
 
  • Like
واکنش ها: DOZI

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز




این روزهآ ،
از نفس افتاده ام ...

یک جورهآیی...بآخته امـ ...
حآلمـ خوب نیست ...
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
گوشه نــدارد که یـکـــ گوشه اش بنشینمـــ

و نفسی تــازه کنمـــ

گــرد گــرد استـــ

این زمین

ایــنــ روزگــــار
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
پشت تنهایی من که رسیدی
گوشهایت را بگیر!


اینجا سکوت
گوش تو را کر میکند
اما...
چشمهایت را باز کن
تا بتوانی لحظه لحظه ی اعدام ثانیه ها را نظاره کنی...
هجوم سایه های خیال
سرابهای بی وقفه ی تنهایی...
تک بوسه های سرد
و فریادهای عقیم جوانی
منظره ای به تو میدهد
که میتوانی تنهایی مرا به خوبی ترسیم کنی...
 
  • Like
واکنش ها: DOZI

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
گــآهـی آدم میمآنــــد بین ِ بــودن و نبــودن ! بــه رفتــن که فکــر میکنـی اتفآقـی میفتـد که منصرف میشوی میخـواهـی بمـــانی .. رفتـــآری میبینــی که انگــآر بـآید بروی .. این بلآتکلیفــی خودش کلـــــی جهنــــم است ! ...
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
پايان سخن اينکه
باورت نخواهم داشت ديگر

آخر تو بگو...
مگر رويا را هم مي توان باور کرد ؟
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
یآבَت هَست بآבباבَکے رآ کــﮧ برآیم ساختــﮧ بوבے ؟؟
بــآב اَز مَن ربوבشــ ـ ـ ـ​

نَخَش اَمآ...هَنوز بــﮧ یــآבگـــار اینجآست בَر בَستمــ ـ ـ ـ

ببین...
בور اَنگُشتَمـــ پیچیدَمـــ ـ ـ ـ
تآ یآבَم بمانَـב ـ ـ ـ
بآב آوَرבه رآ بآב میبرَב ـ ـ ـ
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
من از تمام سلام ها می ترسم از آواز بلبلان بر سر درخت حیاط خانه ی همسایه می ترسم
از انسان های مهربان و از همه ی لبخندها می ترسم

من از دوستت دارم ها می ترسم
من از بهار و همه ی شکوفه هایش می ترسم!
 

**ALmA**

عضو جدید
می گویی دوست دارم زیر باران قدم بزنم، اما وقتی باران می بارد چتر به دست می گیری!
می گویی آفتاب را دوست دارم، اما زیر نور خورشید به دنبال سایه می گردی!
می گویی باد را دوست دارم، اما وقتی باد می وزد پنجره را می بندی!
حالا دریاب وحشت مرا، وقتی میگویی دوستت دارم!
«باب مارلی»
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
برای قلبی مینویسم
برای قلبی که به یاد یاری میتپد اما نمیداند یارش رفتنی هست یا ماندنی
برای قلبی که روزی هزار بار خنجری را درش فرو میکنند ادمهای دوروبرش اخر او قلبی عاشق هست اما دیگر قلبها هنوز نفهمیدن عشقش از جنس پاکی و خدایی هست
برای قلبی که کارش تنها دوست داشتن کسانیست که حتی لحظه ای به یادش نیستن
برای قلبی که میتپد با شنیدن سلامی و متوقف میشود با شنیدن خداحافظی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
اوصافم را میبری دوستم
اما نمیدانی که من لایق نیستم
نمیگویم متواضعم
اما تنها میگوییم
هر چه مینویسم را بخوان ان هم با
دلت نه با چشم
شاید
روزی دیگر نوشته ای
از من نیابی
انوقت من
تنها در کوهی از غم گم شده ام که دیگر راه بازگشتی برایم نمانده
شاید هم انقدر خسته از خودم شوم که ننویسم
اما خوب میدانم
اگر مهربانی و لطف دوستان نبود
من هرگز نمینوشتم
اخر از نوشتن هراس دارم
از اینکه حرفهایم باعث رنجش کسی شود غمگین میشوم
یا اینکه نفهمد حرف دلم را
اما مینویسم
بخاطر
عشقی
که در وجودم هست
ان هم بخاطر تمام دوستانم


روزگاری برای خود مینوشتم از غمهایم اما امروز سکوت خواهم کرد برای ابد


از تمام دوستانی که به نوشته هام اهمیت میدادن کمال تشکر دارم
امیدوارم موفق باشید
بعد از این نمینویسم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این سوی خاکریزهای عاشق.آن سوی مرز شقایق ها دلی هست که به خاطرت می تپد و با بودنت جان میگیرد.تو بی صداتر از گذر زمان شعر دلتنگی را شنیدی و حال با وجود همه ی خارها و خزان ها تنهایم می گذاری. دلم تنگ شده است برای شنیدن صدایت. پس می نویسم از غربت بی تو بودن......
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif]یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون می نویسم و اون خوابه
نمیخوام بدونه واسه اونه که قلب من این همه بی تابه

یه کاغذ یه خودکار ، دوباره شده همدم این دل دیوونه
یه نامه که خیسه ، پر از اشکه و کسی بازم اونو نمیخونه
[/FONT]
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی دلـــــم از هر چه آدم است میگیرد !

گاهی دلـــم دو کلمه حرف مهربانانه میخواهد !

نــــــــه به شکل دوستت دارم ، نـــــــــــــــــــــــــــه

ویــــــــــــا بـــه شکــــــل بــــــــــی تــــــــــــــــو میمیرم !

شاید ســــــــــــاده

مثل دلتنگ نبــــــاش ...

فردا روز دیگـــری ایست .
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را برای تو می‌نویسم:
در عصرهای انتظار،به حوالی بی كسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا كن،وارد كوچه پس كوچه‌های تنهایی شو!
كلبه‌ی غریبی‌ام را پیدا كن، كنار بید مجنون خزان زده و كنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،
در كلبه را باز كن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش ‌را كنار بزن!
مرا خواهی دید با بغضی كویری كه غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام..........
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد و رفت
ولی هیچکس واقعاً
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد.
یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است
یکی گفت چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت : و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است !
و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم :
خدایا، تو قلب مرا می خری ؟.
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم
ببخشید، دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او کسی را نداریم
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به یاد آرزوهای مرده َ٫ در تاریکی شب
گورستانی از سیاهیها میسازم
...و
خاک میکنم هر آنچه را که
تو را در خاطرم زنده میکند.

 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا