ای شوکت بودنم، رویای آسودنم
دریادلی خسته بودم، برباد و پربسته بودم
بوی عزیز تنت صبح ختن مینمود
ابریشمین رنگ چشمت بر روی جانم گشوده
با رنگ تو شعله زد گلهای قصر شبم
لبریز از تو شده آواز و پرواز
ماه منیر منی مولا و پیر منی
خورشید یادت شده با سینه دمساز
ای شوکت بودنم، رویای آسودنم
دریادلی خسته بودم، برباد و پربسته بودم
بوی عزیز تنت صبح ختن مینمود
ابریشمین رنگ چشمت بر روی جانم گشوده
آیینهدار دل شدی واحد شدی کامل شده
با مای پنهان نامهاتم آغاز
بانوی عهد و خواهشی دریایی از آرامشی
چون روی حرفت سودای پرواز
دیوار دل شکستی بر موج دل نشستی
از من به ما رسیدی تا در به دی بستی
		
		
	 
بار ِ دلــتـنگـیـت ُ  بستی ، دیگه وقت رفتنه 
داری میری و فقط خاطره هات سهم منه
دلم از حادثه خونه ،  چشام از خاطره خیس
دوس داری برو ولی نامه برامون بنویس
                 *
به تو می رسم اگه موج  ِ مسافر بذاره 
 اگه دلبستگیــا  لحظــه ی آخـــر بذاره 
به تو می رسم به تو  پولک نقره کوب ماه !
به تو می رسم به تو طلای این شب سیاه !
به تو می رسم به چشم  ِ انتظاری که داری
به تو می رسم به آغوش  ِ بهاری که داری 
به تو که آینه ها محو تماشات می شدن
شبای تیره  چراغونی  ِ چشمات می شدن
             *
می تونی  دل  بـِکــنـــی تا ته ِ  دنیا برسی
امروزُ رها کنی تا خود  ِ فردا برسی
می تونی همسفر ِ خاطره های بد باشی 
می تونی راه رسیدن به شبُ بلد باشی
می تونی تو چار دیوار ِ غربت  ِ دنیا بری
می تونی هر جا بمونی ،  می تونی هرجا بری
امّا هرگـــز نمی تونی غمُ تنها بذاری
تو مســــافری نمی شه غربتُ جا بذاری 
خاطرت هرجا که باشی بازم اینجا می مونه
تا ابد غصه ی غربت  ، تو دلت جا می مونه