نوشته های ماندگار

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
فیلم خوشه های های خشم برگرفته از رمان ( جان استین بک )
فیلمنامه توسط ( نانالی جانسون ) و به کارگردانیه ( جان فورد )

هنری فاندا در نقش تام جود ....



توی تاریکی همه جا خواهم بود.مرا همه جا خواهی یافت.هرکجا که نگاه میکنی هرکجا که مبارزه ای در جریان است هرکجا که لقمه ای نانی برای مردم گرسنه است .من انجا خواهم بود.
هرکجا که پاسبانی آدم بدبختی را کتک میزند آنجاخواهم بودهر کجا آدم هایی از فرط رنج و خشم دیوانه شده اند.آنجا خواهم بود .
آنجا که بچه ها میخندند ویا گرسنه اند و میدانند که شامشان آماده است و هر کجا مردم درحال خوردن چیزهایی هستند که از این ور آن ور جمع میکنند و د خانه هایی زندگی میکند که خود ساخته اند
درآنجا نیز خواهم بود........
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آدم ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند.
همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکان ها می خرند.
اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند
آدم ها مانده اند بی دوست...



شازده کوچولو/ آنتوان دوسنت اگزوپری
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
« خیلی مسخره است، هیچ کس تکلیفش را نمی داند، شما اسم این را می گذارید زندگی ؟ »

« مبهوت و منگ به تیره بختی خودم نگاه می کردم، به شومی سرنوشتم که همه ی راه را به اراده ی خودم آمده بودم، و در همه ی راه لحظه به لحظه بر حیرت من افزوده می شد. »

عباس معرفی - پیکر فرهاد
 

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
ویت: تا حالا شده احساس تنهایی کنی؟
گروهبان: وقتی که دور و برم شلوغه ...

The Thin Red Line
1998

 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دار و دسته های نیویورکی . کارگردان : مارتین اسکورسیزی

بیل(قصاب): تو چند سالته آمستردام ؟

آمستردام : زیاد مطمئن نیستم هیچوقت نتونستم بفهمم .

بیل : من 47 سالمه . میدونی چطور تو این مدت زنده موندم ؟ این همه سال ! ترس، نمایش اعمال ترسناک . اگر کسی چیزی از من می دزدید دستهاش رو قطع می کردم ، اگه به من توهین می کرد زبونش رو می بریدم ، اگه کسی علیه من شورش می کرد کله اش رو می کندم و می ذاشتم سر نیزه ، نیزه رو بلند می کردم تا مردم خیابون بتونن ببینن
؛ این چیزیه که حاکم بودم رو تضمین می کنه: ترس
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تحمّل ِ تنهایی از گدایی ِ دوست داشتن آسانتر است ..
تحمّل ِاندوه از گدایی ِ همه ی شادی ها آسانتر است ..
سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکّدی حیات برخیزد ..
چه چیز مگر هراسی کودکانه در قلب ِ تاریکی ، آتش طلب میکند ؟
مگر پوزش ، فرزند ِ فروتن ِ انحراف نیست ؟
نه هلیا ..
بگذار که انتظار ، فرسودگی بیافریند ؛
زیرا تنها مُجرمان التماس خواهند کرد ..
و ما میتوانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ِ ایمان به خویش کنیم ..
آنگاه ما هرگز نفرین کنندگان ِ امکانات نبودیم ..
خواب ..
تنها خواب ، هلیا !
دستمال های مرطوب تسکین دهنده ی دردهای بزرگ نیستند ..
اینک دستی ست که با تمام ِ قدرت مرا به سوی ایمان به تقدیر می رانَد ..
اینک ، سرنوشت ، همان سرافرازی ازلی خویش را پایدار می بیند ..
شاید ، شاید که ما نیز عروسک های کوکی یک تقدیر بوده ییم .. نمی دانم ../.

بار دیگر ، شهری که دوست می داشتم !
نادر ابراهیمی ؛
 

همراهی

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از همبازی ها جدا میشم میرفتم تا میان اتاق ابی بمانم چیزی در من شنیده میشد مثل صدای اب که خواب شما بشنود جریانی از سپیده دک چیزها از من میگذشت و درمن به من میخورد.
چشم چیزی نمیدید خالی درونم نگاه میکرد و چیزها میدمید به سبکی پر می رسیدم
زندگی رنگارنک غریزی ام بیرون در باغ کثرت می ماند تا من برگردم پنهانی به اتاق ابی میرفتم نمیخواستم کسی مرا بیاید عبادت را همیشه در خلوت خواسته ام
هیچ وقت در نگاره ی دیگران نماز نخوانده ام.کلمه ی عبادت را به کار بردم نه من برای عبادت به اتاق ابی نمی رفتم اما میان چهاردیواری اش هوایی به من میخورد که از جای دیگر می امد.
این رنگ در زندگانی ام دویده بود.میان حرف و سکوتم بود در هر مکثم تابش ابی بود فکرم بالا که می گرفت ابی میشد ابی اشنا بود من کنار کویر بودم و بالای سرم ابی فراوان بود......

اتاق ابی/سهراب سپهری
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
- قرص هاتو خوردی؟

+ نه.
-اومدیم و من یه وقت رفتم، تو باید یادت بره؟

+ تو نباشی من برای چی باید قرص بخورم؟


(سینمایی آقا یوسف،نویسنده و کارگردان : علی رفیعی)
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
آقای مجری: واسه چی در ُ باز گذاشتی؟
فامیل دور: واسه بهار.
از در بسته دزد رد می‌شه ولی از در باز رد نمی‌شه.
وقتی یه در ُ باز بذاری که دزد نمیاد توش. فکر می‌کنه یکی هست که در ُباز گذاشتی دیگه. ولی وقتی در بسته باشه، فکر می‌کنه کسی نیست ُ یه عالمه چیز خوب اون ‌تو هست ُ می‌ره سراغ‌شون دیگه.
در باز ُ کسی نمی‌زنه. ولی در بسته رو همه می‌زنند. خود شما به خاطر این‌که بدونی توی این پسته دربسته چیه، می‌شکنیدش. شکسته می‌شه اون در.
دل آدم هم مثل همین پسته می‌مونه. یه سری از دل‌ها درشون بازه. می‌فهمی تو دلش چیه. ولی یه سری از دل‌ها هست که درش بسته ‌اس.
این‌قدر بسته نگهش می‌دارند که بالاخره یه روز مجبور می‌شند بشکنند و همه‌ چی خراب می‌شه!
آقای مجری: در دل آدم چه‌ جوری باز می‌شه؟
فامیل دور: در دل آدم با درد دله که باز می‌شه...


از دیالوگ های بین فامیل دور و آقای مجری در برنامه نوروزی کلاه قرمزی
 

افشـین

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سونیا (دایان کیتون): عشق ورزیدن یعنی رنج کشیدن. اگه کسی نمیخواد رنج بکشه نباید عاشق بشه. اما بعد، از عاشق نبودن رنج میکشه. بنابراین، عشق ورزیدن یعنی رنج کشیدن؛ عشق نورزیدن یعنی رنج کشیدن؛ رنج کشیدن یعنی رنج کشیدن؛ شاد بودن یعنی عشق ورزیدن. پس شاد بودن یعنی رنج کشیدن، اما رنج کشیدن باعث میشه آدم شاد نباشه. بنابراین، برای اینکه یک نفر شاد نباشه باید عشق بورزه یا عشق بورزه که شاد نباشه یا از شادی زیاد رنج بکشه. امیدوارم بیخیال بحث بشی.

عشق و مرگ – ۱۹۷۵
وودی آلن
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مینا! برایم قصه ای بگو؛ از همان قصه ها که غبار همه ی غم ها را می شوید و از میان می برد. از آن قصه ها که اندوه را بر باد می دهد. مینا، امشب برایم از آن قصه های شادی آفرینت بگو!


آرش در قلمرو تردید، نادر ابراهیمی
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=5]فرانک اسلید(آل پاچینو) : تو زندگیم هر وقت به یه دو راهی رسیدم ، بدون استثنا می دونستم راه درست کدومه ، ولی همیشه راه غلط رو انتخاب کردم.می دونی چرا؟چون راه درست لعنتی همیشه سخت تر بود...!

( بوی خوش یک زن )

ادمین بلانش[/h]
 

افشـین

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بلوتوث: یک نفر صد سکه دارد، یک نفر دیگه یک سکه….
شما از کدام یک از اینها سکه میگیرید ؟؟؟


قبله ی عالم:
خوب از اونی که یک سکه دارد … !!!
چون اونی که صد سکه داره به هر حال قدرتی برای خودش داره چهار تا آدم دور برش جمع شدن نمیشه رفت طرفش که… ولی اونی که یک سکه داره خب کسی رو نداره ، تو سرشم میزنیم ، سکشو میگیریم ، دو تا اردنگی هم بهش می زنیم . یه کم منطقی باش …..!


سریال قهوه ی تلخ
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه می توانستم او را ببخشم و نه کارش را بپسندم. اما دیدم آنچه انجام داده بود در نظر خودش کاملا موجه بود. کاری بود زاییده ی بی قیدی و ندانم کاری. آن دو ، تام و دی زی ( از شخصیت های رمان ) آدم های بی قیدی بودند ـ چیزها و ادم ها را می شکستند و بعد می دویدند و می رفتند توی پولشان، توی بی قیدی عظیمشان یا توی همان چیزی که آن ها را به هم پیوند می داد، تا دیگران بیایند و ریخت و پاش و کثافتشان را جمع کنند.

« اسکات فیتس جرالد ـ گتسبی بزرگ »
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=5]خــُب بـهـتـره بـه چــیـزایـی کـه نـدارم فـکـر نـکـنـم.بـه جـاش بـه چـیـزهـایــی کـه دارم فـکـر مـی کـنـم...
مـن یـه عـالـمـه امـیـد دارم...بـهـتـره بـه امـیـدم فـکـر کـنـم.!

*آنتونی کویین/پـیـرمــرد و دریــا/The Old Man and the Sea[/h]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خودم تا بحال هزار بار به خود گفته ام میلیون ها آدم مثل تو هستند،
تو هم یکی از آنها.
آسمان که به زمین نیامده است؟
اما بعد فوری احساس کرده ام که حتی اگر آسمان به زمین نیامده باشد،
اما فاصله ی زمین و آسمان بدجور کم شده است.
آنقدر که احساس خفگی میکنم


حکایت عشقی بی قاف ، بی شین ، بی نقطه
مجموعه داستانهای مصطفی مستور

 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
سجویک: دنی, روسی بلدی؟
دنی: یکمی. فقط یه جمله.
سجویک: خوب بگو منم بدونم رفیق.
دنی: لا واس لیوبلیو.
سجویک: لا یا واس...
دنی: لیوبلیو.
سجویک: لیوبلو؟ لا واس لیو بلیو. لا واس لیوبلیو. خوب این یعنی چی؟
دنی: یعنی دوست دارم.
سجویک: دوست دارم؟ تو این اردوگاه این به چه دردی میخوره؟
دنی: نمیدونم. خودم هم خیال ندارم ازش استفاده کنم


The Great Escape
Directed by John Sturges
1963
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
لامصب مثل سیگار است خاطره. حال می دهد، اما از درون می پوساندت.
دنیا بدون گذشته برای آدم هیچ لطفی نداشت، هرچند با گذشته هم لطفی ندارد. اما من مثل این که باید باور کنم یک چیزی ام هست چون پوچی گذشته را به پوچی دنیای بی گذشته و بی رنج ترجیح می دهم!

بهار 63 - مجتبا پورمحسن - نشر چشمه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من با استعداد بودم . یعنی هستم . بعضی وقت‌ها به دست‌هایم نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم که می‌توانستم پیانیست بزرگی بشوم . یا یک چیز دیگر . ولی دست‌هایم چه کار کرده اند ؟ یک جایم را خارانده‌اند ، چک نوشته‌اند ، بند کفش بسته‌اند ، سیفون کشیده‌اند و غیره .دست‌هایم را حرام کرده‌ام .
همین‌طور ذهنم را .

قصه ی عامه پسند ، چارلز بوکوفسکی
 

افشـین

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حاج عباس (حمید فرخ نژاد) : به اون صدا بگو حروم آمپول هاییه که دونه ی 220 هزار تومنه و تو باید ماهی سه تا شو بزنی ...

بهش بگو حروم زندگی این بدبخته که تو سن 33 سالگی هنوز تو حسرت یه عروسی دو زاری مونده نمی تونه جورش کنه ، زده بالا طفلک ، متوسل شده به تابلو کائنات ...

آقای حسن آقا ! اگه این صدا باز اومد سمتت بهش بگو حروم اون نزول خور پوفیوسیه که اگه سر ماه 10 میلیون تومن با اسکونتش آماده نباشه ننه بابای 70 ساله ی من بعد از 30 سال کار کردن تو آموزش پرورش این مملکت اسباب اثاثیه شون سر کوچه ست ...

بهش بگو حروم اون ماشینیه که آینه بغلش دیه ی خون ما سه تاست ...

« فیلم سینمایی گشت ارشاد
تهیه کننده و کارگردان :سعید سهیلی
»
 

DOZI

اخراجی موقت
فهمیدی چرا شبا هذیون میگم

برای اینکه یه گروه مافیایی افتادن دنبالم،میخوان خونمونو با دینامیت بفرستن هوا

عوضش وقتی مردیم برای اینکه حوصلمون سر نره،از بیست تا خواستگارت بگو

هرکدومش چقدر واسه زناشون ارث گذاشتن،توی داهاتای کردستان

یه چیزی بهت بگم مامان........ادم بمیره بهتر از اینه که خل باشه ولی فک کنه سالمه..


اینجا بدون من 1389
 

DOZI

اخراجی موقت
ناصرالدین شاه : کار جهان ، به اعتدال راست می شود ...

همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید ...

اتابک بدش نیاید ...

ما که صدر اعظم مثل بیستمارک نداریم که نقاش باشی آن طوری داشته باشیم .... برگردید به ولایت .

اتابک : استاد ، ایرانِ کوچک رو دست تنها نگذارید .

کمال الملک : شما از ایران دست بردارید ، مملکت بزرگی میشه .

کمال الملک 1362
 

Similar threads

بالا