بی تو، ای روشنگر شب های من! بوسه می زد ناله بر لب های من
در دلم از وحشت بیگانگی خنده می زد لاله ی دیوانگی
دیده ام چون نرگس غم می شکفت
وندرو برقی ز شبنم می شکفت
در بلور اشک من یاد تو بود
در سکوت سینه فریاد تو بود مخمل سرخ شفق رنگ تو داشت
پرده های ساز، آهنگ تو داشت
موج خیز سبزه دامان تو بود
خفتنم آنجا به فرمان تو بود
پیش از این خنده بجز وا شدن نیش نبود
جراتی داد به من شکل دگر خندیدن
بهترین خنده همین است که من می گویم
یعنی آن گریه که پنهان شده در خندیدن
در زمین هم خوردی باز در همان حال بخند خنده دار است باز به هر حال دمق خندیدن
روز و شب خنده کن این چه عیبی دارد
دیگری را نکند رنج دگر شکل خندیدن خنده کن خنده بدان حد که درآرد اشکت
تا کن حال تورا زیر و زبر خندیدن
در جهان هشت هنر را متمایز کردند
هست از جمله ی این هشت هنر خندیدن