////////.........................* ثانیه عشق *............../////////

*وهاب*

اخراجی موقت
مرسی عزیزم

چرا نمی ای اون ور؟؟
برات ادر س گذاشته بودم...................
 

*وهاب*

اخراجی موقت
آخرین ویرایش:

Miss World

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراض وارد نیست

موضوع .........
بوغ



تقدیم به شما از طرف

**0110**



اولا بوغ رو با این ق مینویسن
دوما خیلی زشته که با یه نام کاربری دیگه میای برای خودت تشکر میزنی!!!!!
این امتیاز گرفتن چقدر برات شیرینه؟
سعی کن به جای این کارا پستای مفید بدی...اونوقت میبینی که امتیازت میره بالا
 

*وهاب*

اخراجی موقت
اولا بوغ رو با این ق مینویسن
دوما خیلی زشته که با یه نام کاربری دیگه میای برای خودت تشکر میزنی!!!!!
این امتیاز گرفتن چقدر برات شیرینه؟
سعی کن به جای این کارا پستای مفید بدی...اونوقت میبینی که امتیازت میره بالا
این بوغ ما با بوق شما فرغ داره

اونی که تو می گی یه چیزه دیگه اس
 

*وهاب*

اخراجی موقت
چه سخت و غم انگیز است سرنوشت کسی که طبیعت نمی تواند سرش را کلاه بگذارد.
چه تلخ است میوه درخت بینایی.
.
.
.
مردم آگاه را دنیا مصیبت خانه است
نیست حال هیچکس از حال دانا زارتر
 

*وهاب*

اخراجی موقت
با دل خود گفتم:
اي دل تنها در اين بازار نامردي؛
به دنبال چه مي گردي؟
نميابي نشان هرگز؛
تو از عشق و جوانمردي؛
برو بگذر از اين بازار،
از اين مستي و طنازي؛
اگر چون كوه هم باشي؛
در اين دنيا تو مي بازي...!​
 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
داستان کوتاه!

داستان کوتاه!

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند. آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو من می ترسم.

مرد جوان: نه اینجوری خیلی بهتره.

زن جوان: خواهش می کنم، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: باشه به شرطی که بلند بگی دوست دارم.
زن جوان: دوست دارم حالا میشه یواش تر برونی؟
مرد جوان: آره من و محکم بگیر.
زن جوان: اینجوری خوبه؟ حالا یواش تر برو.
مرد جوان: فقط این کلاه کاسکت من و از رو سرم بردار و رو سر خودت بزار آخه باهاش راحت نیستم.
...روزنامه صبح...
برخورد موتور سیکلت با جدول حادثه آفرید. در این سانحه که به علت بریدگی ترمز رخ داد٬ یکی از دو سر نشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود و بدون اینکه همسرش را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود٬ خودش رفت تا او زنده بماند......عشق یعنی این.!

 

رهاپرتو

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند. آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو من می ترسم.

مرد جوان: نه اینجوری خیلی بهتره.

زن جوان: خواهش می کنم، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: باشه به شرطی که بلند بگی دوست دارم.
زن جوان: دوست دارم حالا میشه یواش تر برونی؟
مرد جوان: آره من و محکم بگیر.
زن جوان: اینجوری خوبه؟ حالا یواش تر برو.
مرد جوان: فقط این کلاه کاسکت من و از رو سرم بردار و رو سر خودت بزار آخه باهاش راحت نیستم.
...روزنامه صبح...
برخورد موتور سیکلت با جدول حادثه آفرید. در این سانحه که به علت بریدگی ترمز رخ داد٬ یکی از دو سر نشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود و بدون اینکه همسرش را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود٬ خودش رفت تا او زنده بماند......عشق یعنی این.!


مرسیییییییییییییی:crying:
 

Similar threads

بالا