من گریه نخواهم کرد من اشک نخواهم ریخت
من خسته نخواهم شد افسرده نخواهم شد
فریاد زنم فریاد:
من عشق نمی خواهم...
معشوق نمی خواهم…
می خندم و می رقصم
فریاد زنم فریاد:
اینگونه خزانم را در عشق نهان کردم
من درد جدا بودن بر گور عیان کردم
افسوس نخواهم خورد، افسانه نمی بافم
بر شانه هر بادی کاشانه نمی سازم
من زشت نمی گویم بر چهره معشوقم
او خوب و وفادار است! ، من خسته و رنجورم
امروز چنان دیروز افسوس نخواهم خورد
من یاد گرفتم عشق، بیگانه نمیداند
لیکن به دل شادم سرمشق کنم امروز
دنیای خودم گرم است
« من دوست نمی خواهم »
فقط رفت
بدون كلامي كه بوي اشك دهد...
فقط رفت
بدون نگاهي كه رنگ حسرت داشته باشد
فقط رفت
و من شنيدم كه توي دلش گفت: "راحت شدم ..."
بدون كلامي كه بوي اشك دهد...
فقط رفت
بدون نگاهي كه رنگ حسرت داشته باشد
فقط رفت
و من شنيدم كه توي دلش گفت: "راحت شدم ..."