fatima.m
عضو جدید
عشق شوری در نهاد ما نهاد //جان ما در بوته ی سودا نهاد
دوسـتان عــیب کـنندم کـه چـرا دل به تـو دادم
باید اوّل به تو گفتن که چنین خـوب چـرایـی!
عشق شوری در نهاد ما نهاد //جان ما در بوته ی سودا نهاد
دوسـتان عــیب کـنندم کـه چـرا دل به تـو دادم
باید اوّل به تو گفتن که چنین خـوب چـرایـی!
یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمیدارم
زیرا که تویی کارم زیرا که تویی بارم
همچو گل بر چمن از باد میافشان دامنما را به غم کردی رها شرمی نکردی از خدا
اکنون بیا در کوی ما آن دل که بردی باز ده
همچو گل بر چمن از باد میافشان دامن
زانکه در پای تو دارم سر جان افشانی
يک مسافر تنها درحوالي جادهیارِ من چون بخرامد به تماشایِ چمن
برسانش ز من ای پیکِ صبا پیغامی
يک مسافر تنها درحوالي جاده
مثل پنجره : دلباز ، مثل سايه ها : ساده
بي خيال از دنيا ، با تبسمي شيرين
آمده پر از احساس ، دل به زندگي داده
واي از اين باران! قصه گوي سال هاي بي حضور
که با وسواسي شگرف حلقه هاي دلبستگي را خيس مي کنند
درست اول این نوبهار عاشق شد
دلم میان همین گیر و دار عاشق شد
سلامیک دم گمان مبر ز خیال تو غافلم
گر مانده ام خموش خدا داند و دلم
سلام
ماييم و نواي بي نوايي
بسم الله اگر حريف مايي
یا رب، نگاه کس به کسی آشنا مکن
گر می کنی،کرم کن و از هم جدا مکن
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داندآی ادم ها که در ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند
تورا راندم که دست دیگری بنیان کند روزی
بنای عشق و امیدت شود امید جاویدت
ما ره به کوی عافیت دانیم و منزلگاه انستو همان به که نیندیشی
به من و درد روان سوزم
که من از درد نیاسایم
که من از شعله نیفروزم.
ما ره به کوی عافیت دانیم و منزلگاه انس
ای در تکاپوی طلب گم کرده ره با ما بیا
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
تیمار غریبان سبب ذکر جمیل است/جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست؟
دائم گل اين بستان شاداب نميماندبه کائنات قسم دلواپسِ لبخندهایِ فردایِتو هستم
می بینم یک نفر در کمین است تا این عشق را فریب دهد
و کلاغ ها سیاه بپوشند و جار بزنند
در این نزدیکی ها فاصله بیدادِ
بیداد می کند . . . .
دائم گل اين بستان شاداب نميماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي
یا رب این شمع دلفروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
دائم گل اين بستان شاداب نميماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي
تا تو نگاه ميكني كار من اه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است
یاری ز طبع خواستم اشکم چکید و گفت
یاری ز من بجوی که با این روانیم
تا تو نگاه ميكني كار من اه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |