نیشش تا بنا گوش باز میشه که دست یکیو رو شونش اخساس میکنه...با خودش فکر میکنه شاید بتونه هم اینو داشته باشه و هم بتونه درسش رو خوب بخونه ..
نیشش تا بنا گوش باز میشه که دست یکیو رو شونش اخساس میکنه...با خودش فکر میکنه شاید بتونه هم اینو داشته باشه و هم بتونه درسش رو خوب بخونه ..
برمیگرده باباشو میبینه با سیبیلای کلفت و چشم غره.......نیشش تا بنا گوش باز میشه که دست یکیو رو شونش اخساس میکنه...
نیشش تا بنا گوش باز میشه که دست یکیو رو شونش اخساس میکنه...
برمیگرده باباشو میبینه با سیبیلای کلفت و چشم غره.......
با خودش میگه : خدایا توبه
(الان این شخص که صحبت میکنیم ازش پسره بیا دختر ؟!! هر کی یه چی میگه !!)
با خودش میگه : خدایا توبه
(الان این شخص که صحبت میکنیم ازش پسره بیا دختر ؟!! هر کی یه چی میگه !!)
ولی ته دلش امید داره.... من میتونم...با خودش میگه : خدایا توبه
(الان این شخص که صحبت میکنیم ازش پسره بیا دختر ؟!! هر کی یه چی میگه !!)
میگه دیدیش پدرسوخترو؟؟؟بابا راوی پسرم!
باباهه اخماشو باز میکنه
و
میگه
میگه دیدیش پدرسوخترو؟؟؟
(عزیزم داستانو از همینجا ادامه بده ممنون)حول میشه از پله ها می افته پایین .........
میگه دیدیش پدرسوخترو؟؟؟
می خوام برم مسافر کشی(بابا یکمی تخیلاتتون رو درست بیارین .. آخه چی یهو باباهه رو میارین وسط )
پسره خودش رو میزنه کوچه علی چپ و هیچی نمیگه و به باباش میگه : من فردا ماشین رو می خوام ..
می خوام برم مسافر کشی
میگه پدر صلواتی!!!
این همه خرجت کردم که بری مسافر کش بشی
نکنه........؟؟؟؟؟!!!!
آره ماشین برا این .......
اول داداششو بکشه که دختررو دید زده بعدشم با دوستاش دودر کنه بره شمال... البته با دختره!ولی قضیه اصلی چیز دیگری بود و پسره تصمیم داشت ..
دختره میخوای ؟!!
ولی پسره میگه راستش فردا باید برم پیش استادم برای گرفتن کمک برای ایده ایی که دارم .. (پسر به سمت درس میره)
اول داداششو بکشه که دختررو دید زده بعدشم با دوستاش دودر کنه بره شمال... البته با دختره!
باباش پیش خودش میگه
جوونه ...چیکارش کنم
خوشتیپ ک نیست
مایه دار هم ک نیستم!
بذار بذارم ببینم چند مرده حلاجه!!!
و میگه
اسی.......
ماشین یه هفته واسه تو
پسره ذوق مرگ میشه...
میگه بابا....نوکرتم
باباش میگه زهر مار و بابا
نکنه ماشین رو داغون کنیا
وای بحالت....
اسی که ذوق مرگ شده تصمیم میگیره دختررو دعوت کنه ولی نمیدونه چجوری!!!پسره ذوق مرگ میشه...
میگه بابا....
باباش میگه زهر مار و بابا
نکنه ماشین رو داغون کنیا
وای بحالت....
اسی که ذوق مرگ شده تصمیم میگیره دختررو دعوت کنه ولی نمیدونه چجوری!!!
اسی که ذوق مرگ شده تصمیم میگیره دختررو دعوت کنه ولی نمیدونه چجوری!!!
کلی فکر می کنه اما بی فایده .......
دختره بالا سرشه...انقدر فکر میکنه که بیهوش میشه،وقتی به هوش میاد میبینه.................
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
بازی ادامه ی داستان 2 | زنگ تفريح | 14 | ||
بازی!! بازی!! هرکی جواب بده میبازه!! | زنگ تفريح | 37 | ||
50 راه بازی با اعصاب دیگران | زنگ تفريح | 2 | ||
سرگرمی:بازی تست اعصاب.بدو بیا | زنگ تفريح | 16 | ||
آهنگ بازی..... | زنگ تفريح | 10 |