دست هایم را دایره وار دور دلت حلقه می کنم عزیزکم!
مبادا فکر کنی "داستان ِ اسارت" است..
این حکایت را به "مراقبت" تعبیرش کن ..
نمی دانم چرا با آنكه می دانم.
از آن من نخواهی بود.
چرا با تار و پود جان.
برایت خانه میسازم.
دست هایم را دایره وار دور دلت حلقه می کنم عزیزکم!
مبادا فکر کنی "داستان ِ اسارت" است..
این حکایت را به "مراقبت" تعبیرش کن ..
نمی دانم چرا با آنكه می دانم.
از آن من نخواهی بود.
چرا با تار و پود جان.
برایت خانه میسازم.
نمی دانم چرا با آنكه می دانم.
از آن من نخواهی بود.
چرا با تار و پود جان.
برایت خانه میسازم.
میروم... انچنان آرام که ندانی کی رفته ام...
اما وقتی جای خالی مرا ببینی انچنان سخت رفته ام
که تمام عمر رفتنم را فراموش نکنی ...
یکی بود یکی نبود...عاشقش بودم عاشقم نبود....وقتیعاشقم شد که دیگه دیر شده بود...
حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن...یکی بود یکی نبود...
یکی بود یکی نبود ، این داستان زندگی ماست.... همیشه همین بوده...یکیبود یکی نبود ،
در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن ، با هم ساختن ، برای بودن یکی، باید دیگری نباشد...هیچ
در تو صیادیست با آب و دانه
و هزار چاقوی تیز
و در من
حماقتی است گنجشک وار که
آسوده ام میکشاند بر بام تو...
این حوالیو تو میروی ، بی من ، که گره بزنی ، سبزهی تمام خاطره هامان را
و دور کنی از خودت ، تمام مرا . . .
این حوالی
کسی هست
که بوی تازگی می دهد عطر تنش
دستانش گرم است
و نگاهش
کاش تا همیشه برای من بماند
آری این حوالی
هنوز هم فرصت عاشقی هست
اما نیست کسی که جای تو را بگیرد
دیگــر نـمی نــویسـمتــدرد دارد !
وقــتـی می رود ..
و هـمه می گــویـند : دوستـت نــداشـت ...
و تــو نمـی تــوانـی بـه هـمه ثــابـت كــنی
كه هــرشـب
بــا عـاشـقانـه هــایـش خـــوابت می كـــرد !!
دیگــر نـمی نــویسـمتــ
هــرکـس بــه چشــم هــایــم نگــــــاه کنــد
تـــو را خــواهــد خــوانـد.
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت ازمرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است !!!
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد؟یا فقط باگریه های بی قرار آرام شد؟بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار؟خسته ام از زندگی با قصه های بی شمار
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت ازمرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است !!!
دیگــر نـمی نــویسـمتــتو چه میفهمی حال و روز کسی را که دیگر
هیـــــــــــچ نگاهی دلش را نمی لرزاند..؟
دیگــر نـمی نــویسـمتــ
هــرکـس بــه چشــم هــایــم نگــــــاه کنــد
تـــو را خــواهــد خــوانـد.
یادت هست ، روزی پرسیدی این جاده کجا میروددلخـــــوشم با غزلی
تکه نانی ، آبی
جــمله ی کــــوتاهی
یا به شـــعر نابی
و اگر باز بپرسی گــــویم:
دلخوشم با نــــفسی
حبه قندی ، چـــائی
صحبت اهل دلـــــــی
فـــارغ از هــــمهمه ی دنیـــایی..!
یادت هست ، روزی پرسیدی این جاده کجا میرود
و من سکوت کردم
دیدی !
جاده جایی نرفت
آن که رفت ، تو بودی
ياد قلبت باشد، يک نفر هست که چشمش به رهتدوخته بر در ماندهیادت هست ، روزی پرسیدی این جاده کجا میرود
و من سکوت کردم
دیدی !
جاده جایی نرفت
آن که رفت ، تو بودی
یکی را برای همیشه دوست دارم ، کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا ! کسی که هرگز اشکهایم را ندید و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم !
دوست داشتن ، لحظه ای ایست که بدون بیان ، در قلب یکدیگر هم را احساس کنیممهربانم اي خوب!
ياد قلبت باشد يک نفر هست که دنيايش را
همه ي هستي و رويايش را، به شکوفايي احساس تو پيوند زده
و دلش مي خواهد، لحظه ها را با تو، به خدا بسپارد...
من به روزای بی تو عادت نکرده بودمدوست داشتن ، لحظه ای ایست که بدون بیان ، در قلب یکدیگر هم را احساس کنیم
من به دنبال نگاهی بودممن به روزای بی تو عادت نکرده بودم
جزتو عشقو باهیچ کس قسمت نکرده بودم
حس می کنم بدون تو برباد رفته ام.....................من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس ديوانگی ام ميفهميد
آرزويم اين بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور
تا شوم چيره به شفافی صبح
حس می کنم بدون تو برباد رفته ام.....................من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس ديوانگی ام ميفهميد
آرزويم اين بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور
تا شوم چيره به شفافی صبح
ز هر عاشق رموز عشق مشنو سر عشق گلحس می کنم بدون تو برباد رفته ام.....................
آرزویت ، ساکن ِ کوچه ی بن بست ، مباداهرگز ...
ز هر عاشق رموز عشق مشنو سر عشق گل
ز مرغان چمن نتوان شنید از عندلیب اما
خورد هر تشنه لب آب از لب مردم فریب او
از آن سرچشمه من هم می*خورم گاهی فریب اما
من چه خوشبين بودمانصاف نیست که دنیا آنقدر کوچک باشد
که آدم های تکراری را روزی صد بار ببینیم...
و آنقدربزرگ باشد....
که نتوانیم آن کسی را که میخواهیم حتی یک بار ببینیم
من چه خوشبين بودم
همه اش رويا بود
و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پيدا بود
در آغوشم گرفتند ...
تائید و تشویقم کردند که آخر فراموشت کردم ...
دیگر تا ابد بر لبانم لبخندی تصنعی مهمان است ...
اما بین خودمان باشد ...
هنوز تنها عشقم تو هستی
یه شناسنامه ی تازه واسه ی خودم گرفتم
یکی عروسک کنار بالش می شود روی تخت!
یکی عروسک لب طاقچه..
یکی هم مثل من از بخت بد ،
عروسک خیمه شب بازی..!
__________________
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |