بنام خدایی که در این نزدیکی است ...
در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است .
او گفت : غصه هایت را درون جعبه سیاه بگذار و شادی هایت را درون جعبه طلایی .
به حرف خدا گوش کردم . شادی ها و غصه هایم را درون جعبه ها گذاشتم . جعبهطلایی روز به روز سنگین تر می شد و جعبه سیاه روز به روز سبک تر .
از روی کنجکاوی جعبه سیاه را باز کردم تا علت را دریابم .
دیدم که ته جعبه سوراخ است و غصه هایم از آن بیرون می ریزد.سوراخ جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم : در شگفتم که غصه های من کجا هستند ؟؟؟؟
خدا با لبخندی دلنشین گفت: ای بنده من ! همه آنها نزد من ٬ اینجا هستند.
پرسیدم : پروردگارا !
چرا این جعبه ها را به من دادی ؟ چرا ته جعبه سیاه سوراخ بود ؟
گفت : ای بنده من ! جعبه طلایی را به تو دادم تا نعمت های خود را بشماری و جعبه سیاه را برای اینکه غم هایت را دور بریزی ...
...
آخ خدا تو چه مهربوني ...