روزها فكر من اين است و همه شب سخنمیاد آور فقط یک بار تو روز آشنایی را
همان روزی که گشتم عاشق چشمان پاک تو
نمی دانستم اکنون می نوازی بی وفایی را
مگو با من دگر از رفتن و از بازی تقدیر
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
روزها فكر من اين است و همه شب سخنمیاد آور فقط یک بار تو روز آشنایی را
همان روزی که گشتم عاشق چشمان پاک تو
نمی دانستم اکنون می نوازی بی وفایی را
مگو با من دگر از رفتن و از بازی تقدیر
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
من که خود راضی به این حلفت نبودم زور بود؟روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
تا تو نگاه ميكني كار من اه كردن استمن که خود راضی به این حلفت نبودم زور بود؟
ای خدا گر من نمی بودم جهانت نقص داشت؟
ای فلک گر من نمیزادی اجاقت کور بود؟
من که باشم یا نباشم کار دنیا لنگ نیست....
گر بمانم یا بمیرم قلب کس را تنگ نیست.
تو چه ساده خندیدی به دردهای من..تا تو نگاه ميكني كار من اه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است
تو چه ساده خندیدی به دردهای من..
من پشت لبخندم گریه کردم با تک تک دردهایت...
کاش میدانستی که درد حرمت دارد ...
تا تو نگاه ميكني كار من اه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت؟تا هميشه خانه ات در ميان لاله هاست
غبطه مى خورم بر این حسن هم جوارى ات
دوباره یك شب دیگر، دوباره تنهایىتا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت؟
تا به کی یازیچه بودن در دو دست سر نوشت؟
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد؟
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد؟
يكـ دِل يكـ آسمـان و يـك بُغضدوباره یك شب دیگر، دوباره تنهایى
دوباره این من و این امتداد یلدایى
يكـ دِل يكـ آسمـان و يـك بُغض
و آرزوهای تـَرك خـورده
بـﮧ هـَمين سادگــی ...
یا چهره بپوش یا بسوزان
بر روی چو آتشت سپندی
یــــــک نخ....
یـــــــک پاکـــت...
یـــــــک عمر هم که سیـــگار بکشم فایـــده ندارد......
تا خودم نســـــوزم دلــــــم آرام نمیـــــشود
دوباره پلک دلم می پرد نشانه ی چیست؟
شنیده ام که می آ ید کسی به مهمانی
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بر بستم![]()
من نمی دانم حددوست داشتن کجاستشایداگرحدی برای ان بود،انجاپایان دوست داشتن بودبه تعدادبی نهایت دوستت دارمولی نمیدانم ،شایداگربه پایان بینهایت رسیدیمانجا هم اخر دوست داشتن باشدوشایدپایان دوست داشتننمیدانم چقدردوستت دارمبی پایان نیست،جون اخرهربی پایانی راپایانی هستشایدانقدردوستت دارم که می توانم بنویسمدوستت دارم،بیشترازخودم کمترازخدا
ای دهـــنده عقلـــها فریاد رس
تا نخـــواهی تو نخواهــــد هیچ کس
سر انگشت محبت بزند گاهگاهی به درم
شاید این تلخی ایام غم انگیز را
باز با یاد تو از یاد برم ...
روزی كه كوه صبرم بر باد رفته باشدمرا می گفــت دوش آن یــار عیــــار
ســگ عاشق به از شیـــران هشیـــار
روزی كه كوه صبرم بر باد رفته باشد
پر شور از حزین است امروز كوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد
در این دریاى وحشتناك شب دارند مى بلعند
دلم را جمعى از مرغان ماهى خوار، آهسته
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
ماه من پرده برانداخته ای یعنی چه ؟/مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟
همه شبها، خیره به آسمانی ام که تو را برایم نشانی ست
همه روز ها، به انتظار شبم، تنها همینم کافی ست
(فی البداهه از خودم)
امروز که با توام مرحمتم کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامتترسم از آن قوم که بر دردکشان می خندند
بر سر کار خرابات کنند ایمان را
امروز که با توام مرحمتم کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی اخر/کز غمت دیده ی مردم همه دریا باشد.
دلتنگ که میشوی دیگر انتظار معنا ندارد!
یک نگاه کمی نامهربان،
یک واژه ی کمی دور از انتظار،
یک لحظه فاصله...،
میشکند بغضت را....
اکر ان ترک شیرازی بدست ارد دل مارا/به خال هندوش بخشم سمرقند و بخارا را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |