صد كهكشان ستاره و خورشيدند
آزادگان چنين كه درخشيدند
دوشينه در محاق فرو رفتند
امروز گر ز پنجره تابيدند
اي عشق! اين قبيله دردآلود
شمعند و در هواي تو رقصيدند
گلهاي التيام اسارت را
از باغ صبر و حوصله ميچيدند
با ما اگرچه همنفسند اما
خلوتنشين محفل ناهيدند
بس ريشهها به كربوبلا دارند
گر از هجوم باد نلريزيدند
از شوق يك اشارت ساقي بود
آنقدر محنتي كه پسنديدند
اما دريغ اينهمه نيلوفر
دور امام خويش نپيچيدند