دست‌نوشته‌ها

zahra1386

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یادش بخیر بچه که بودم وقتی دفتر مشقم به آخراش می رسید هر کاری می کردم تا زودتر تموم بشه!کلمات رو بزرگتر مینوشتم،بین خطوطم بیشتر فاصله میذاشتم و ....

کاش دفتر بعضی اتفاقا رو هم میشد مثل دفتر مشق بچیگیام تند تند تموم کنم!کاش میشد....
 
آخرین ویرایش:

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
برگی از دفتر خاطرات من (1)...

برگی از دفتر خاطرات من (1)...

هرگز,
و یا
"شاید" هرگز ,
و در صورت اقبال بلند,
سالها به طول خواهد انجامید که در پهنه ی وسیع گیتی,کسی را ملاقات کنیم که در عین بیگانگی آشنا,و علی رغم دوری,نزدیک و بدون هیچ پیوندی, ریشه های مهر و محبتش تا عمیق ترین لایه های زمین قلبت، ریشه بدواند و رشته رشته ی آن با ذره ذره ی تار و پود وجودت عجین گردد.
زمینی که جز تخمِ صداقت و مهرورزی,و انسانیت و گذشت در آن نرویانیده ای.
زمینی که تا به حال,مزرعه ی بذرهای آفت زده و پوچ,نبوده و نخواهد بود.
البته,و صد البته این دیدگاه شخص من است و منحصر بخودم.
بسیار هستند کسانی که به "بودی" دل میبندند و به "بادی" دل میگسلند.به نازی شیفته و به نیازی فراری میشوند.
بسیار هستند کسانی که دیگران را نه به خاطر اصالتها و ارزشهای وجودیش,بلکه فقط و فقط برای ارضای حس قدرتمند "مالکیت خویش" میخواهند و تمتعِ آنی.
و نیک میدانم که برای اینان,(که هميشه کثیر الاعداد هستند),جز خود,و خودیتِ خود,چیز دیگری معتبر و با ارزش نیست.
پس این طایفه در هر آشیانی و با هر دلستانی که منفعت های شخصی شان برآورده شود,خواهند آرمید!!.
آری, این دیدگاه قدرتمندِ من است که بسیاری از "منش ها" را زیر سوال میبرد.
"ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است".
آه...که قلبم بسیار سنگین است.
حکایت روزگار همین است.دنیا و دلبستگان به آن,علوِ طبع و همت عالی را نمیتوانند قبول کنند.برای همین است كه بزرگان ,دنیا را زندان "آزاده" مخاطب قرار میدهند. اما "من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک".
نمیدانم چرا روی سخن بدین جا رسید.البته همیشه این چنین است,وقتی که قلم بر دست قلب باشد,نوشته پریشان میشود.نوشته ی پیوسته و موزون,هنرِ عقل و مغز است که الآن به کناری افتاده و فی الحال,کاتبِ ما,دل ماست.
"پیش سالک هر چه آید,خیر اوست".
چقدر خوشحالم که مینویسم.چقدر خوشحالم که دفتری دارم که شبیه من است!
چقدر خوشحالم که در عالمِ به این بزرگی,حداقل یک چیز هست که صبورانه و مهربان,بدون هیچ اعتراض و عداوت و کینه و ...,با دل من دمساز و یارِ غار است.
واااای خدای من,یاد حضرت مولا(ع) افتادم!!
یاد نخلستانهای کوفه؛و چاههایی که دفتر خاطرات علی(ع) بودند.وَه که چه کشف بزرگی.
چقدر ما به هم شبیه هستیم(البته در این مقوله).
آه خدای من!!
گویا امشب درِ معني به روی دلم گشوده شده,چرا که هم اکنون,به ارزش و منزلت آیه ی شریفه "و نون و القلم و مایسطرون" پی بردم.
پرودگارِ من به قلم قسم خورده و آنچه مینویسد.
پروردگارا!! صمیمانه ترین سپاسگذاری مرا بابت آفرینش قلم و آنچه مینویسد, پذیرا باش.
امشب چه شبی شده.چقدر دلم نوشتن میخواهد,اما افسوس که زمان کافی برایم فراهم نیست.افسوس...افسوس.

.
.
.
چهارشنبه ـ 21/10/1390
بامداد ـ 3:54
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من چه تلخم امشب از تو ، هجوم خیالت تمام گستره ی هستی مرا پر کرده از عطر حضورت. باران که می بارد دوباره تو میشوم ، در من ببار و سیرابم کن از عطر حضورت ، من اینجام روبروی تو با یک دنیا خواهش،‌ببین چگونه می شکنم بی تو ؟؟ کوچه خالی از تو و من خالی از همه ی هستی وقتی نیستی گویی من وجود ندارم ، ببار در من سیرابم کن از غزل چشمانت ، ببین امشب ترانه هام مال توست ،تو ... !!!
تو یعنی من ، تو یعنی زندگی ، تو یعنی نفس ، تو یعنی عشق ببار در من
ببار....... مرد بارانی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درتنهايي خود لحظه ها را برايت گريه کردم
در بي کسيم براي تو که همه کسم بودي گريه کردم
در حال خنديدن بودم که به ياد خنده هاي سرد و تلخت گريه کردم
در حين دويدن در کوچه هاي زندگي بودم که ناگاه به ياد لحظه هايي که بودي و اکنون نيستي
ايستادم و آرام گريه کردم
ولي اکنون مي خندم آري ميخندم به تمام لحظه هاي بچگانه اي که به خاطرت اشک هايم را
قرباني کردم...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم برای سادکی های کودکی ام تنگ شده برای عصرهای تابستانی که دلتنگ هیچ
اتفاق بدی نبودم برای شبهای زمستانی که وقتی سربر بالش خیال میگذاشتم لحظه ای بی
هیچ فکر و خیال مبهم خواب را مهمان چشمهای بی گناهم میکردم و تا صبح رویاهای
سپید و ابی میدیدم دلم برای ارزوهای کودکی ام تنگ شده برای خواندن شعرها و کتابهای
داستان یکی بود یکی نبود! دلم تنگ شده برای رها شدن در اغوش خواستنی پدر
و نوازشهای گرم مادر . دلم تنگ شده برای قاصدکی که میگفتند خبر های خوب
می اورد . دلم برای حس و حال ناب کودکی و ارزوهای بی ریایش تنگ شده...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران كه می بارد ......دلم میخواهد روی زمین بنشینم و بوی خاك باران خورده را نوازش روحم كنم ...

اینروزها عجیب دلتنگت شده ام ....گاه نگاه به گوشیام میكنم گوئی خودم را گول میزنم كه شاید تو نیز دلتنگ من شده باشی وافسوس..............
 

*vernal*

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهار...با توام...چقدر به رخم میکشی نباید ها را؟!!....
بس است....نبار...


 
آخرین ویرایش:

raha

مدیر بازنشسته
باران میبارید... میدانست برای چه میروم. درِ ماشین را برایم گشود؛ همچون قربانی که قاتلش را با نهایت احترام به قتلگاه ببرد. تمامش: تمام مسیر، به سکوت گذشت؛ سکوتی سنگین و ممتد... منتظر بود. بی مقدمه و بی ملاحظه چشم در چشمانش دوختم و با قساوتِ تام، حنجره اش را بریدم... سکوتش آغشته به خون شد. جان کندنش را به نظاره نشستم. حتی ذره ای ترحم در من ایجاد نکرد؛ دلم برایش نسوخت. گذاشتم به آرامی بمیرد. فنجان های اسپرسو دست نخورده باقی ماند. بدون آغاز پایان یافت... مسیر بازگشت را من راندم. باران میبارید.
 
آخرین ویرایش:

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
صدای بلند ِ سکوت

صدای بلند ِ سکوت

گوش فرا دار...

آوایی از دور دست به گوش می رسد.

نوایی جان سوز و خفه...

آنقدر ضعیف ، که گویی وجود ندارد ، ولی هست.

آه...

آری..

صدایی که می آید، از "بی صدایی" است.

صدایی هست ؟ نه!

صدای نیست؟ هست !

پس چیست؟!

آوای "بودن" است ؛ و لیک نه همراه ِ با صدا !

که هم آغوش بی صدایی.

آری درست فهمیدم؛ این نوا ، "صدای بلند ِ سکوت" است .

سکوتی که قلبِ مرا در پنجه های خونین ِ خویش میفشارد .

سکوتی که جان ِ مرا رنجه می دارد.

دریغ از صدای هیجان انگیز ِ یک سگ !

و یا حتی نوای مرغکی ، درمانده از قفس.........

گوش فرا دار

گوش فرا دار...........



27/1/1391
3:45 بامداد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ميداني؟ من همه گمشده هايم زندگي ام را در گوشه و كنار اين كلبه جستجو ميكنم همه لحظات از دست رفته را مي خواهم جايي همين اطراف پيدا كنم شايدنشود اما من مي گويم مي شود مي داني؟ اين كلبه با وجود آنكه ديگر عصر سنگو آهن سالهاست آغاز شده، روزگار سيماني و درخشندگي شيشه اي مدتها فرا رويانسان قرار گرفته، جاني دارد از جنس روح من، محبتم به تو و علاقه به بودندر كنارت. آنگونه بگويم كه اگر بداند روزي ماواي نخواهد بود، چه بسا درساعتي و يا كمتر ديوارهايش فرو بريزد
 

Miss.Leyla

عضو جدید
بیا خودمان باشیم​
تو حرف بزنی ، من نگاه کنم​
من نگاه کنم ، تو بخوانی​
و بعد لبخند بزنیم بر این همه دیوانگی​
برای انتقام از​
فرداهایی که برای ما نیست​
 

t.askari

عضو جدید
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغ‍‍ــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید
نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند
به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد.
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز



وقتی خورشید در اسمان من می درخشید وتو در گوشه ایی تنها به مهتاب می نگریستی
وقتی دست تقدیر مرا از تو چید و تو بدون من به سوی تقدیر خود رفتی
وقتی دستانم گه گاهی آرزوی گرمی دستانت را داشت و تو بی اراده دستانت را به پیانو ی عشق لمس می کردی
وقتی که من تنها در بیابانهای حیرانی به جستجوی تو بودم و تو در دشت های سبز و مملو از بهار فکر شکار من
وقتی که من هراسان قلبم را به تو سپردم و تو بی پروا آن را به نام خود زدی
وقتی شروع آشناییمان آفتاب بود و ، دو نگاه ، و یک سلام ساده
چه میدانستیم روزی از هم جدا شویم وامروووووووووووووز اینگونه تنها ، دور از هم ،روزهای نبودن را ،با نفس های هم بشماریم
چه میدانستیم ؟؟!!!!!!!
..............................................
دوباره دلم هوات وکرده!!کاش الان پیشم بودی
افسوس..........
افسوووووووس که .........
افسوس که روزگار هم ما رو به بازی گرفت
دوست دارم فقط همین
بیا برات تاریخ میزنم 1391/1/28
ساعت 4:14 صبح
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2] دیگه عاشق نمیشم !! [/h]
دلم گرفته تر از این نمیشود، چشمهایم خیستر از این نمیشود
تمام غمها و غصه ها در دل من جا گرفته ، میدانستم اشکهایم روزی تمام میشود
تو برای من عشق نمیشوی ، تو برایم آنچه که میخواستم نمیشوی
از همان اول هم نباید به تو دل میبستم ، میدانستم روزی تمام میشوی
تنهاتر از این نمیشوم ، یک عالمه آرزو در دلم انباشته شده ، تا ابد آرزو به دل میمانم
این تنها حسرت است که بر روی آرزوهایم نقش بسته ، نه دیگر عاشق نمیشوم
ستاره زندگی ام خاموش است ، یاد من در خاطرت فراموش است ، دیگر از این بدتر نمیشود!
تو چه کردی با سرنوشت من ، من که همیشه لبخند بر روی لبانم بود ، چه کردی با خنده های من
کاری کردی که همه را مثل تو ببینم ، هیچکس را وفادار نبینم !
حال من از این خرابتر نمیشود ، روزگار من از این بهتر نمیشود
این من هستم که تنها مانده ام در جاده های خالی زندگی ، یک لحظه هم برنگشتی و ببینی من کجا جا مانده ام در راه زندگی
این من هستم که عذاب میکشم و غم رهایم نمیکند ، این تو هستی که بعد از رفتنت خاطره هایت آرامم نمیکند
چرا خاطره هایت را جا گذاشتی ، چرا اینگونه مرا تنها گذاشتی ، چرا بر روی قلبم پا گذاشتی !
حال من از این بدتر نمیشود…
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
این روزها شهر قلبم آفتابی نیست .همیشه یک دریچه ی کوچک هم برای قلبم کافی بود ، دریچه ایی مثه امید و شاید انگیزه ...
اما اکنون من در مردابی دست و پا میزنم که با داشتن و نداشتن تو دیگر فرقی نمیکند .
باید زندگی کرد ، حتی به اجبار ....
اما خدایا من خسته ام خسته از این همه نفس هایی بی دریغ که حروم این دنیا و آدمهایش میکنم .
کاشکی ما آدمها جایی غیر از این دنیا بودیم ... شاید این دنیا زیبا بود ... زیباتر از آنچه که فکرش را کنیم
اما اکنون من در این زیبایی چیزی جز ... ترس ... تنهایی... و انتظار نمیبینم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها شهر قلبم آفتابی نیست .همیشه یک دریچه ی کوچک هم برای قلبم کافی بود ، دریچه ایی مثه امید و شاید انگیزه ...
اما اکنون من در مردابی دست و پا میزنم که با داشتن و نداشتن تو دیگر فرقی نمیکند .
باید زندگی کرد ، حتی به اجبار ....
اما خدایا من خسته ام خسته از این همه نفس هایی بی دریغ که حروم این دنیا و آدمهایش میکنم .
کاشکی ما آدمها جایی غیر از این دنیا بودیم ... شاید این دنیا زیبا بود ... زیباتر از آنچه که فکرش را کنیم
اما اکنون من در این زیبایی چیزی جز ... ترس ... تنهایی... و انتظار نمیبینم
بازم دلم گرفته ....
میخواستم حرف دلم و به صورت شعر یا رسمی بذارم برا عشقم اما ....
اما گفتم هیچی به حرف دلم نمیرسه ....

چقدر دلم برات تنگ شده ....
قبلا ها که باهم نبودیم بیشتر می دیدمت ... اما الان چی ..
دلم میخواست الان کنارم بودی ...
نمیدونی احساسم چقدر دلتنگ نوازش نگاهت هست ...
نیاز دارم که عطر نفسهات و حس کنم .... خسته ام از این تنهایی ها ...
همش تو خود بودن ///.....
کاش میشد من و تو دو تایی بریم یه جای دور از ادما ... دور از این دنیای سنگی که قلب های ادما الکترونیکی شده ...
دیگه محبت تو ش نیست ....
خسته ام از اینکه بازم قلبم تورو احتیاج داشت اما نبودی ....
وقتی باید کنارم باشی اما نیستی نمیدونم گاهی اوقات اصلا میمونم که چرا برای چی باید عشق و تو زندگیامون داشته باشیم ....
همه چی تکراری شده ...
اتومات شده ...
ادم دلش نمیخواد دیگه ز نده باشه ....
کاش که دنیا مون یه جور دیگه بود ... اما نیست ....

هرچی که هست میدونم که قلبم فقط مال توست ....
هیچ عشقی جز تو توش نیست ...
شاید یه روزی از این تکرار وارونه رها شیم ....

دوست دارم
تا بی انتها
دوست دارم عزیزم

میخوام بگم !



تا حالا بهت نگفتم ولی حالا می خوام بگم بی تو میمیرم ..
می خوام بگم تو دنیای منی ..
می خوام بگم با تو بودن چه لذتی داره ..
می خوام بگم دوست دارم فقط به خاطر خودت !!
می خوام بگم شدی مجنون عشقم …
می خوام بگم هر وقت اراده کنی برات میمیرم !
می خوام بگم که می خوام دلمو فرش زیر پات کنم ..
می خوام بگم اگه یه روز نبینمت چقدر دلم برات تنگ میشه !!
می خوام بگم نبودنت برام پایان زندگی !!
می خوام بگم به بلندی قله اورست و پهناوری اقیانوس اطلس دوست دارم …
می خوام بگم یه گوشه چشاتو به همه دنیا نمیدم …
می خوام بگم هیچ وقت طاقت هجرتو ندارم …
می خوام بگم مثل خرابه های بم خرابتم …
می خوام بگم بیشتر از عشق لیلی به مجنون عاشقتم ..
می خوام بگم هر جور که باشی دوست دارم !!
می خوام بگم غم تو رو به شادی دیگران نمیدم !!
می خوام بگم اگه حتی من رو هم دوست نداشته باشی من دوست دارم ..
می خوام بگم مثل نفسی برام اگه نباشی منم نیستم …
می خوام بگم هر شب با خیالت می خوابم !!
می خوام بگم جایگاه همیشگی تو قلب منه !!
می خوام بگم حاضرم قشنگترین لحظه هام رو با سخت ترین دقایقت عوض کنم ..
می خوام بگم لحظه ای که تو رو میبینم بهترین لحظه زندگیمه !!
می خوام بگم در حد پرستش دوست دارم ….!

 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
دهانت بوی گند میدهد
لبت بوی گند میدهد
صورتت بوی گند می دهد
حتی موهایت ....
این عکس بوی گند میدهد
نه
خاطرت در مغزم گندیده !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادشبه خیر یادمه یه همدم بودی درد دلم رو به تو می گفتم غم تو سینه رو با تودر میون می گذاشتم . محرم اسرارم تو بودی . وقتی باهات حرف می زدم احساسسبکی عجیبی بهم دست می داد جوری که انگارتازه متولد شده بودمیادشبه خیریادمه بهم می گفتی حضورت برام تسکین ، نفست برام ارامش حتی وقتیصدای نفست رو از گوشی می شنوم اروم می شم. اونوقتا نمی دونستم همین صداینفس روزی انقدر باعث ناراحتیت می شه که حاضر نمی شی هیچ جوری تحملش کنی....
 

sana84

عضو جدید
امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت

سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم

امشب دوباره تو را گم کرده ام

میان آشفته بازار افکار مبهمم

توی کوچه های بی عبور پاییزی

دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را

منتظر نشسته ام
 

palmtree

کاربر فعال
یکی نیست به من بفهمونه بابا، اگه یه مدت ولش کنی و دست ازش برداری به خدا در نمیره....
ولش کن...
بذارش به امون خدا...
به خودت بپرداز اونقدر که تا لایقش بشی.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکی نیست به من بفهمونه بابا، اگه یه مدت ولش کنی و دست ازش برداری به خدا در نمیره....
ولش کن...
بذارش به امون خدا...
به خودت بپرداز اونقدر که تا لایقش بشی.
[h=2]فقط برای عشقم[/h]
امروز از اون روزهایی که اصلا حال و حوصله ندارم ...
صبح تعطیل کردم نبودم سرکار !! میدونی دلیل همه ی این ها چیه ؟؟؟


نه نمیدونی وگرنه اینهمه کمبود ت و احساس نمیکردم !!


خسته شدم ... کم اوردم
... احساس میکنم بی فایده دارم تلاش میکنم !!


از خدا گله دارم که چرا داره اینجوری سرنوشت و پیش میبره برام ... لااقل اون دیگه حال من و میدونه !!


کاش که هیچ وقت عاشقت نمیشدم !! کاش که احساسم و عشقت و همه چی یهو میمرد ....


نمیدونم چرا اینقدر ناتوان شدم در برابرت ....

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بازم دلم گرفته ....
میخواستم حرف دلم و به صورت شعر یا رسمی بذارم برا عشقم اما ....
اما گفتم هیچی به حرف دلم نمیرسه ....

چقدر دلم برات تنگ شده ....
قبلا ها که باهم نبودیم بیشتر می دیدمت ... اما الان چی ..
دلم میخواست الان کنارم بودی ...
نمیدونی احساسم چقدر دلتنگ نوازش نگاهت هست ...
نیاز دارم که عطر نفسهات و حس کنم .... خسته ام از این تنهایی ها ...
همش تو خود بودن ///.....
کاش میشد من و تو دو تایی بریم یه جای دور از ادما ... دور از این دنیای سنگی که قلب های ادما الکترونیکی شده ...
دیگه محبت تو ش نیست ....
خسته ام از اینکه بازم قلبم تورو احتیاج داشت اما نبودی ....
وقتی باید کنارم باشی اما نیستی نمیدونم گاهی اوقات اصلا میمونم که چرا برای چی باید عشق و تو زندگیامون داشته باشیم ....
همه چی تکراری شده ...
اتومات شده ...
ادم دلش نمیخواد دیگه ز نده باشه ....
کاش که دنیا مون یه جور دیگه بود ... اما نیست ....

هرچی که هست میدونم که قلبم فقط مال توست ....
هیچ عشقی جز تو توش نیست ...
شاید یه روزی از این تکرار وارونه رها شیم ....

دوست دارم
تا بی انتها
دوست دارم عزیزم

میخوام بگم !



تا حالا بهت نگفتم ولی حالا می خوام بگم بی تو میمیرم ..
می خوام بگم تو دنیای منی ..
می خوام بگم با تو بودن چه لذتی داره ..
می خوام بگم دوست دارم فقط به خاطر خودت !!
می خوام بگم شدی مجنون عشقم …
می خوام بگم هر وقت اراده کنی برات میمیرم !
می خوام بگم که می خوام دلمو فرش زیر پات کنم ..
می خوام بگم اگه یه روز نبینمت چقدر دلم برات تنگ میشه !!
می خوام بگم نبودنت برام پایان زندگی !!
می خوام بگم به بلندی قله اورست و پهناوری اقیانوس اطلس دوست دارم …
می خوام بگم یه گوشه چشاتو به همه دنیا نمیدم …
می خوام بگم هیچ وقت طاقت هجرتو ندارم …
می خوام بگم مثل خرابه های بم خرابتم …
می خوام بگم بیشتر از عشق لیلی به مجنون عاشقتم ..
می خوام بگم هر جور که باشی دوست دارم !!
می خوام بگم غم تو رو به شادی دیگران نمیدم !!
می خوام بگم اگه حتی من رو هم دوست نداشته باشی من دوست دارم ..
می خوام بگم مثل نفسی برام اگه نباشی منم نیستم …
می خوام بگم هر شب با خیالت می خوابم !!
می خوام بگم جایگاه همیشگی تو قلب منه !!
می خوام بگم حاضرم قشنگترین لحظه هام رو با سخت ترین دقایقت عوض کنم ..
می خوام بگم لحظه ای که تو رو میبینم بهترین لحظه زندگیمه !!
می خوام بگم در حد پرستش دوست دارم ….!

درد ، مرا انتخاب کرد
من ، تو را
تو ، رفتن را
آسوده برو ! دلواپس نباش
من و درد و یادت تا ابد با هم هستیم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
فقط برای عشقم

امروز از اون روزهایی که اصلا حال و حوصله ندارم ...
صبح تعطیل کردم نبودم سرکار !! میدونی دلیل همه ی این ها چیه ؟؟؟


نه نمیدونی وگرنه اینهمه کمبود ت و احساس نمیکردم !!


خسته شدم ... کم اوردم
... احساس میکنم بی فایده دارم تلاش میکنم !!


از خدا گله دارم که چرا داره اینجوری سرنوشت و پیش میبره برام ... لااقل اون دیگه حال من و میدونه !!


کاش که هیچ وقت عاشقت نمیشدم !! کاش که احساسم و عشقت و همه چی یهو میمرد ....


نمیدونم چرا اینقدر ناتوان شدم در برابرت ....


!!!!!!!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خوبم ! دروغ بزرگیست
می خندم تظاهر بزرگیست
شادم !، خوشحال! ، سبک ، مثل پر ، باور می کنند ظاهر بین ها !
دوست دارم در میان این جمعیت ظاهر بین کسی قدمی جلو بگذارد!
حتی با پوزخندی نگاهم کند و بگوید می دانم حال و روزت چیز دیگریس!
تظاهرت کافیست، ولی راستش را بگو و باز می خندم
و با تمام وجود می خندم و می گویم رو به راهم
باور کن

اما نمی دانند رو به راهی هستم که تو رفته ایی !!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آسمان امشب من آبیست از تبلور نگاه تو
چشمان سیاهم تنها نگین روشن توست
گاهی که دلم میگیرد از روزگار...
چشمانم می بندم و فقط به یک چیز فکر میکنم
خودم
این بار فقط خودم
چشمان خودم
نگاه خودم
صدای خودم
به صدای خش خش قلبم که چه تند می زند
و روزی خواهد ایستاد ....
من همین دقایق ، همین لحظات ، همین نفس ها را می خواهم
باشد فراموشت میکنم
زندگی من شاید همین باشد
همین دلتنگی ، همین انتظار ..........
تمامش کردم
تمام .....
قصه ی چشمان من خواندنی نیست
گفتنی ست
من با همین چشمان
با همین نگاه
حتی اگر تنها باشم
زندگیمو دوباره می سازم
حتی بدون تو
بدون تو ؟
می فهمی ؟؟
چون من هم یک انسانم
مثل تو
تو فقط مرد بمان
مرد .....
 
آخرین ویرایش:

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خدایا ازت ممنون واسه اشکی بهم دادی که گه گاهی دلم میگیره آروم بشم
خدایا ممنون که بهم تنهایی رو دادی ، که گه گاهی به تو بیاندیشم
خدایا ممنون واسه زندگی ایی که به من دادی هر چند که همیشه وقف مراد من نیست اما همین که بهم فرصت زیستن و دادی ممنون
خدایا ممنون که درد رو افریدی چون با درد لذت پیروزی ، رسیدن ،معنا پیدا میکنه
خدایا ممنون که عشق و آفریدی هر چند اگه مقصود آخرت عشقی که می خوای نباشه اما همین که نرسیدن به عشقت یا رسیدن ما رو بهت نزدیک میکنه ممنون
خدایا ممنون که کوه و افریدی چون هر وقت می رم اون بالاها تازه به عظمت تو پی می برم و خودم
چقدر حقیر میبینم
خدایا ممنون بابت همه ی داده ها ، نداده هات، گرفته هات ممنون
شاید گاهی باید بهمون چیز هایی که می خواستیم و نمی دادی تا قدر داشته ها و داده هامونو بیشتر بدونیم
خدایا ممنون
همین قلمی که بهم دادی هر
چند حقیر اما برای تو می نویسه
برای تو....
 
بالا