حسینیه باشگاه مهندسان ایران

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1]با توأم ای مدینه!
[/h]

دل، معبد غم و اندوه توست و باز دل بهانه تو را می گیرد و چشمها به یاد آن همه مظلومیت بارانی می شود. نمی دانم بر کدامین ماتم اشک بریزم، یا نه، از دیدگان خون ببارم! بر محسن شهید؟ بر بازوی کبود؟ بر صورت سیلی خورده؟ بر ... که نه، بر دل زخم خورده ات؟
نامت یادآور مظلومیت علی است و فاطمه؛ مظلومیت حسن و فاطمه، مظلومیت حسین و فاطمه و ... ظلمی که گل نورسته جوانی ات را با غنچه ای در وجود، پر پر کرد و رحمی بر پهلوی شکسته و دل داغدارت ننمود.
با توام ای مدینه، تو را که تاج افتخار مدینة النبی بر سرت نهادند.
آری با توام، عجبا از خاموشی ات! عجبا از سکوت مرگبار جاهلیتی مکرر! چگونه تاب آوردی و درنگ نمودی؟ شاید چشمهایت اعمی بود از دیدن خشمی که گلی از سلالة النبی را بین در و دیوار پر پر کرد! ولی باز هم سکوتت را دلیلی نیست. مگر گوشهایت هم نمی شنیدند ناله های علی، ضجه های حسنین و زینب را؛ که این گونه بر لبانت مهر سکوت زده بودی؟
آه که باید دهان باز می کردی و بغض فرو خورده خود را بیرون می ریختی، که ناله های بیت الاحزان برای زیر و رو کردن جهان بس بود و تو ... آه که با چه ولعی گل زخم خورده وجودش را در دلت جای دادی. چگونه دختر را اندکی پس از پدر در کام فرو کشیدی و دم نزدی!
 

الهام3

عضو جدید
بر دلم اندوه جانکاه آمده
فاطمیه گوئی ارزه آمده

فاطمیه تا حکایت می شود
غربت حیدر روایت می شودش



ایام سوگواری ام الائمه و ام المصائب حضرت فاطمه زهرا برهمه دانشجویان و فرهیختگان عرصه علم و هنر تسلیت
 

الهام3

عضو جدید
حق دارد اسمان اگر زانو بزند این همه غم را
سکوت غم بزرگی است که کلوی پرنده را می فشارد
بعد تو حق دارند اگر نخندند
بعداز ردپای تو به کدام سو می روند
وقتی مدفنت مشام هیچکس ونیسمی را معطر نمی کند
کاش نشانه ای به قاصدک ها می دادی.کاش
هنوز بوی در نیم سوخته از کوچه های تنک مدینه می شنوم
از پشت صفحات خبار گرفته تاریخ هنوز کلمات وایین های زندگی تو زنده اند
اگر سیره تو فراگیر شود اگر حیا و نجابت تو سر مشق همه ی ما شود
دوباره عطر امامت مشام روزهای تنها متنده ما را پر خواهد کرد
کاش ما را از این خواب زمستانی برخیزیم کاش
کاش از قلبم به قبرش راه داشت کاش زهرا هم زیارتگه داشت
ای قلم بنویس ای تاریخ در خود ثبت کن در میان کوچه های مدینه یکتن یاور زهرا نبود
 

* ziba *

عضو جدید
کاربر ممتاز
بتاب اى مه تو بر كاشانه من
كه تاريك است امشب خانه من
بتاب اى مه كه بينم روى نيلى
بشويم در دل شب جاى سيلى
بتاب اى مه كه تا با قلب خسته
دهم من غسل ، پهلوى شكسته
بتاب اى مه كه شُويم من شبانه
ز اشك ديده ، جاى تازيانه
بتاب اى مه كه تا كلثوم و زينب
ببيند روى مادر در دل شب
بتاب اى مه حسن مادر ندارد
حسين من كسى بر سر ندارد
بتاب اى مه گلستانم خزان شد
به زير خاك ، زهراى جوان شد
بريز آب روان اَسماء، ولى آهسته آهسته
به جسم اطهر زهراء، ولى آهسته آهسته
ببين بشكسته پهلويش ، سيه گرديده بازويش
به ريز آب روان رويش ، ولى آهسته آهسته
بُوَد خون جارى اى اسماء هنوز از سينه زهراء
بنالم زين مصيبت ها، ولى آهسته آهسته
حسن اى نور چشمانم ،حسين اى راحت جانم
بيائيد اى عزيزانم ،ولى آهسته آهسته
همه خواب و علىّ بيدار، سرش بنهاده برديوار
بگريد با دل خونبار، ولى آهسته آهسته
روم شب ها سراغ او، به قبر بى چراغ او
بگريم از فراق او، ولى آهسته آهسته
سينه اى كز معرفت گنجينه اسرار بود
كى سزاوار فشار آن در و ديوار بود
طور سينا تجلّى مشعلى از نور شد
سينه سيناى وحدت ، مشتعل از نار بود
آن كه كردى ماه تابان پيش او پهلو تهى
از كجا، پهلوى او را تاب آن آزار بود
گردش گردون دون بين ، كز جفاى سامرى
نقطه پرگار وحدت ، مركز مسمار بود
صورتش نيلى شد از سيلى كه چون سيل سياه
روى گيتى زين مصيبت تا قيامت تار بود
 

Dear.Doctor

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]​
[FONT=&quot]ای تاج سر عالم و آدم زهرا / از کدوکی ام دل به تو دادم زهرا[/FONT]​
[FONT=&quot]آن روز که من هستم و تاریکی قبر / جان حسنت برس به دادم زهرا[/FONT][FONT=&quot] . . .[/FONT]​
[FONT=&quot]در ظلمت شب شهاب را می شستند[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot] آیینه افتاب را می شستند[/FONT]​
[FONT=&quot]در چشمه خون چکان چشمان علی[/FONT]​
[FONT=&quot]پیمانه نور ناب را می شستند . . .[/FONT]​
[FONT=&quot]رفتی تو و زینبت ز غم می سوزد[/FONT]​
[FONT=&quot] آتش ز نوایش به دلم افروزد[/FONT]​
[FONT=&quot]این خانه عزاخانه شود بار دگر[/FONT]​
[FONT=&quot]هر گاه نگاه خود به در می دوزد . . .[/FONT]​
[FONT=&quot].[/FONT]​
[FONT=&quot]چو می اُفتد به چشمم گاهواره[/FONT]​
[FONT=&quot]نفس می گردد از غم پُر شماره[/FONT]​
[FONT=&quot]الهی کاش محسن در برم بود[/FONT]​
[FONT=&quot]نمی شد قلبم از کین پاره پاره . . .[/FONT]​
[FONT=&quot].[/FONT]​
[FONT=&quot]باد پاییزی اگر برگ خزان را می برد[/FONT]​
[FONT=&quot]مهر زهرا هم گناه شیعیان را می برد . . .[/FONT]​
[FONT=&quot]مسلمانان چرا شب دفن شد صدیقه کبری؟[/FONT]​
[FONT=&quot]چرا گم شد نشان قبر آن انسیه حوراء؟[/FONT]​
[FONT=&quot]هنوز از رحلت ختم رسل نگذشته ایامی[/FONT]​
[FONT=&quot]نگین خاتم پیغمبران بشکست واویلا . . .


[/FONT]​
[FONT=&quot].[/FONT]​
[FONT=&quot]امشب دل سنگ کوچه ها میگرید / یک شهر،خموش وبیصدا میگرید[/FONT]​
[FONT=&quot]تشییع جنازه غریب زهراست / تابوت بحال مرتضی میگرید . . .[/FONT]​
[FONT=&quot]گُل بوته باغ مصطفی زهرا بود[/FONT]​
[FONT=&quot]آلاله داغ مرتضی زهرا بود[/FONT]​
[FONT=&quot]خورشیدِ بلند در شبستان وجود[/FONT]​
[FONT=&quot]سرچشمه رحمت خدا زهرا بود[/FONT]​
[FONT=&quot].[/FONT]​
[FONT=&quot]ای خاکِ درِ تو تاجِ سرها زهرا / وی قبر تو مخفی ز نظرها زهرا[/FONT]​
[FONT=&quot]تا باب شفاعت تو باز است چه غم؟ / گر بسته شود تمام درها زهرا . . .[/FONT]​
[FONT=&quot]لعنت به عدو که روح تقوا را کشت[/FONT]​
[FONT=&quot]ایمان و کمال و عشق و معنا را کشت[/FONT]​
[FONT=&quot]باز آ و بگیر انتقامی سنگین[/FONT]​
[FONT=&quot]از آنکه ز راه ظلم زهرا را کشت[/FONT]​
[FONT=&quot]شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) تسلیت باد[/FONT]​

[FONT=&quot]

[/FONT]
 

mahsa66

عضو جدید
کاربر ممتاز
با سلام خدمت دوستان بزرگوار
راستش چند روزيه يكي از بچه ها(كه خواسته اسمش برده نشه)از من خواسته كه يه تاپيك براي دعا جهت شفاي مادر گراميشون بزنم قسمتي از پيامهاي ايشون رو ميذارم

اگه میشه یه تاپیک بزنین واسه مامان من و از بچه ها بخواین یه دعایی یه صفحه قرآنی چیزی بخونن تا حال
مامانم خوب بشه و چیزیشون نباشه
امروز رفتیم اسکن مغزی و تو مغزشون تمور نشون داد هیچ کسم نمی دونه الا خودم
عصرش رفتیم ام آر آی و قراره جواب رو 2شنبه(همين هفته اي كه گذشت) به صورت قطعی بدن.
تورو خدا بچه ها رو بسیج کنین دعا کنن چیزی نباشه یا زبونم لال چیزی بود زیاد جدی نباشه و کار به جاهای
باریک نکشه
پيام بعدي


آقا جواد خواهش می کنم اگه میشه یه تاپیک هم تو گفتگوی آزاد که پر بیننده هست بزنین
امروز دکتر گفت حال مامانم اصلا خوب نیست
و تومورش از نوع وخیم ترین هست
امیدم اول به خدا بعد به دعای شما دوستانه
فقط اسم از من نبرین ممنونم


از دوستان خواهش ميكنم هر طور كه ميتونند جهت شفاي مادر بزرگوار ايشون دست به دعا بردارند حالا قرائت قرآن ميتونه باشه يا هرطور ديگه
ان شاءالله كه خداوند به حق اين ايام كه شهادت حضرت زهرا(س) هستش شفاي عاجل به مادر ايشون عنايت فرمايند:gol:



از دوستان عزیز خواهشمندم برای شفای مادر بزرگوار این دوستمون هر طور که می تونند دعا کنند.


 

immigrant

عضو جدید

این روضه ها امروز و فردا کردنش سخت است***باید بگویم گرچه معنا کردنش سخت است​

لکنت گرفته پلک تو در بین آن کوچه***این راز سربسته ست افشا کردنش سخت است​

چشمی که دست سنگی آن بی حیا بسته***مقداد می دانست که وا کردنش سخت است​

دستی که بین کوچه ها از پا تو را انداخت***فهمید قدّ حیدری تا کردنش سخت است​

حالا که داری خواهشی تابوت می خواهی؟***اسباب مرگ تو !؟ مهیّا کردنش سخت است​

با غسل زیر پیرهن فکر علی بودی***زخم نود روزه تماشا کردنش سخت است​

داغ کبود کوچه ها آنقدر روشن بود***فهمید دست فتنه ، حاشا کردنش سخت است
























 

* ziba *

عضو جدید
کاربر ممتاز

Taßa§om

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
در مدینه می زنند این خانه را در بیشتر
رفت و آمدها شده بعد از پیمبر بیشتر

گل که پرپر شد شمیمش را همه حس میکنند
می رسد از کوچه عطر یاس پرپر بیشتر

اجر پیغمبر ادا با شعله های کینه شد
بین آن دیوار و در، شد سهم کوثر بیشتر

چوب میسوزد ولی آهن ز جنس دیگریست
داغ شد در بین آتش، میخ آن در بیشتر

آه سیلی بی هوا سخت است از نامحرمان
پیش چشم غیرت اللّهی شوهر بیشتر

کاش جای دست مولا، چشم او را بسته بود
پیش چشمان علی، می زد به مادر بیشتر

داغ محسن، هجر بابا، زخم های بی شمار
از نفس انداخت او را، فکر حیدر بیشتر

با عمویش حمزه از دوران غربت گفته است
از دو دست بستۀ سردار خیبر بیشتر

خواست تا روی کبودش را نبیند مرتضی
یاریاش کرده ست بین خانه، معجر بیشتر

قلب زینب خون شده از حرف های مادرش
از وصیت های او، در روز آخر بیشتر

کهنه پیراهن برای کشتن زینب بس است
میکشد او را ولی، گودال و خنجر بیشتر

در هجوم سنگ ها لب میشود پرپر ولی
بر فراز نیزه ای باشد اگر سر بیشتر

آه جانسوز است چوب خیزران و زخم لب
پیش چشم خسته و خون بار خواهر بیشتر

باز سیلی التیام داغ بابایی شده
ارث مادر می رسد بی شک به دختر بیشتر

ای که راه انداختی امروز و فردای مرا
چشم بر راه تو هستم روز آخر بیشتر


(حسین رستمی)
 

mahsa66

عضو جدید
کاربر ممتاز
در مدینه می زنند این خانه را در بیشتر
رفت و آمدها شده بعد از پیمبر بیشتر

گل که پرپر شد شمیمش را همه حس میکنند
می رسد از کوچه عطر یاس پرپر بیشتر

اجر پیغمبر ادا با شعله های کینه شد
بین آن دیوار و در، شد سهم کوثر بیشتر

چوب میسوزد ولی آهن ز جنس دیگریست
داغ شد در بین آتش، میخ آن در بیشتر

آه سیلی بی هوا سخت است از نامحرمان
پیش چشم غیرت اللّهی شوهر بیشتر

کاش جای دست مولا، چشم او را بسته بود
پیش چشمان علی، می زد به مادر بیشتر

داغ محسن، هجر بابا، زخم های بی شمار
از نفس انداخت او را، فکر حیدر بیشتر

با عمویش حمزه از دوران غربت گفته است
از دو دست بستۀ سردار خیبر بیشتر

خواست تا روی کبودش را نبیند مرتضی
یاریاش کرده ست بین خانه، معجر بیشتر

قلب زینب خون شده از حرف های مادرش
از وصیت های او، در روز آخر بیشتر

کهنه پیراهن برای کشتن زینب بس است
میکشد او را ولی، گودال و خنجر بیشتر

در هجوم سنگ ها لب میشود پرپر ولی
بر فراز نیزه ای باشد اگر سر بیشتر

آه جانسوز است چوب خیزران و زخم لب
پیش چشم خسته و خون بار خواهر بیشتر

باز سیلی التیام داغ بابایی شده
ارث مادر می رسد بی شک به دختر بیشتر

ای که راه انداختی امروز و فردای مرا
چشم بر راه تو هستم روز آخر بیشتر


(حسین رستمی)

سلام
شعر خیلی زیبایی بود واقعا اشک آدم رو در میاره
 

Taßa§om

عضو جدید
کاربر ممتاز
كار تنش زیاد ولی وقت من كم است

یك شب برای شست و شوی این بدن كم است

بانوی من نحیف نبود، این چنین نبود

وقتی نگاه می كنمش ظاهراً كم است

در زیر پارچه ورمش گم نمی شود

آن قدر واضح است كه یك پیرهن كم است

باید چگونه جمع كنم این بساط را

فرصت كم است و آب كم است و كفن كم است

مسمار را خودم زده بودم به تخته ها

باید بمیرم آه، پشیمان شدن كم است

گیرم حسین دق نكند این چنین ولی

گریه بدون داد برای حسن كم است

آئینه آمدی و ترك خورده می روی

یعنی برای بردن تو چهار زن كم است

پیراهن حسین كه كارش تمام شد

پس جای غُصّه نیست اگر یك كفن كم است

بالت، پرت، تنت، همۀ پیكرت خدا

این زخم ها زیاد ولی وقت من كم است
 

صدای سکوت

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب، مدینه در دلش درد است، بانو!
حال و هوای کوچه‏ها سرد است، بانو!
پشت دری، یاس سپیدی، سخت پژمرد
یاس عزیز من، چرا زرد است، بانو؟!
آیینه‏ها، حتی حضورت را ندیدند!
سنگی به دستی ناجوان‏مرد است، بانو!
امشب، دلم پرواز را از یاد، بُرده‏ست
«پهلو به پهلو در دلم، دَرد است، بانو!»
دیشب، غروب غربتت، مولا علیه‏السلام چه می‏گفت؟
انگار او هم با تو همدرد است، بانو!...
امشب، مدینه در دلش دَرد است، بانو!
حال و هوای کوچه‏ها سرد است، بانو!


زینب مسرور
 

hrezaee2012

عضو جدید
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد



سیب‌ها روی خاک غلطیدند

چادرش در میان گرد و غبار

قبلا این صحنه را... نمی‌دانم

در من انگار می‌شود تکرار



آه سردی کشید، حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه



گفت: آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر، گریه نکن

مرد گریه نمی‌کند پسرم



چادرش را تکاند، با سختی

یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی‌تفاوت ما

ناله‌هایش فقط تماشا شد



صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن! این صدای روضه‌ی کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم

در و دیوار خانه‌ای مشکی است

****

با خودم فکر می‌کنم حالا

کوچه ما چقدر تاریک است

گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است..
 

* ziba *

عضو جدید
کاربر ممتاز


قالَتْ فاطِمَةُ الزَّهراءُ(علیها السلام) فى خُطْبَتِهَا المَعْرُوفَةُ:

ـ جَعَلَ اللّهُ الاِْیمانَ تَطْهیرًا لَکُمْ مِنَ الشِّرْکِ،
ـ وَ الصَّلاةَ تَنْزیهًا لَکُمْ مِنَ الْکِبْرِ،ـ وَ الزَّکاةَ تَزْکِیَةً لِلنَّفْسِ وَ نِماءً فِى الرِّزْقِ،ـ وَ الصِّیامَ تَثْبیتًا لِلاِْخْلاصِ،ـ وَ الْحَجَّ تَشْییدًا لِلدّینِ،ـ وَ الْعَدْلَ تَنْسیفاً لِلْقُلُوبِ،ـ وَ إِطاعَتَنا نِظامًا لِلْمِلَّةِ،ـ وَ إِمامَتَنا أَمانًا لِلْفُرْقَةِ،ـ وَ الْجِهادَ عِزًّا لِلاِْسْلامِ،ـ وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلىَ اسْتیجابِ الاَْجْرِ،ـ وَ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعامَّةِ،ـ وَ بِرَّ الْوالِدَیْنِ وِقایَةً مِنَ السُّخْطِ،ـ وَ صِلَةَ الاَْرْحامِ مَنْماةً لِلْعَدَدِ،ـ وَ الْقِصاصَ حَقْنًا لِلدِّماءِ،ـ وَ الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْریضًا لِلْمَغْفِرَةِ،ـ وَ تَوْفِیَةَ الْمَکاییلِ وَ الْمَوازینِ تَغْییرًا لِلْبَخْسِ،ـ وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزیهًا عَنِ الرِّجْسِ،ـ وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجابًا عَنِ اللَّعْنَةِ،ـ وَ تَرْکُ السَّرِقَةِ إِیجابًا لِلْعِفَّةِ،ـ وَ حَرَّمَ الشِّرْکَ إِخْلاصًا لَهُ بِالرُّبُوبِیَّةِ،ـ فَاتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون،ـ وَ أَطیعُوا اللّهَ فیما أَمَرَکُمْ بِهِ وَ نَهاکُمْ عَنْهُ،
ـ فَإِنَّهُ إِنَّما یَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ،

حضرت زهرا علیها السلام در آن سخنرانى معروفش در مسجد فرمود:

خداوند ایمان را براى تطهیر شما از شرک قرار داد،
و نماز را براى پاک شدن شما از تکبّر،و زکات را براى پاک کردن جان و افزونى رزقتان،و روزه را براى تثبیت اخلاص،و حجّ را براى قوّت بخشیدن دین،و عدل را براى پیراستن دل ها،و اطاعت ما را براى نظم یافتن ملّت،و امامت ما را براى در امان ماندن از تفرقه،و جهاد را براى عزّت اسلام،و صبر را براى کمک در استحقاق مزد،و امر به معروف را براى مصلحت و منافع همگانى،و نیکى کردن به پدر و مادر را سپر نگهدارى از خشم،و صله ی ارحام را وسیله ی ازدیاد نفرات،و قصاص را وسیله ی حفظ خون ها،و وفاى به نذر را براى در معرض مغفرت قرار گرفتن،و به اندازه دادن ترازو و پیمانه را براى تغییر خوى کم فروشى،و نهى از شراب خوارى را براى پاکیزگى از پلیدى،و دورى از تهمت را براى محفوظ ماندن از لعنت،و ترک سرقت را براى الزام به پاکدامنى،و شرک را حرام کرد براى اخلاص به پروردگارى او،بنابراین، از خدا آن گونه که شایسته است بترسید و نمیرید، مگر آن که مسلمان باشید،و خدا را در آنچه به آن امر کرده و آنچه از آن بازتان داشته است اطاعت کنید،زیرا که «از بندگانش، فقط آگاهان، از خدا مى ترسند.» (سوره فاطر آیه 28)
 
آخرین ویرایش:

saba jo00on

عضو جدید
کاربر ممتاز
فاطمیه قصه‎ گوى رنج‎ها ست بهترین تفسیرسوز مرتضى است
فاطمیه شعر داغ لاله است قصه ی زهراى هجده ساله است
فاطمیه آتش ‎افروز دل است احتجاجش یک کتاب کامل است
فاطمیه سینه‎چاک دردهاست شاهد نامردى نامردها ست
فاطمیه سوز دل را ساز کرد دفتر داغ على را باز کرد
فاطمیه ماه گل افشردن است فتح باب تازیانه خوردن است
فاطمیه قفل غم را شد کلید زانکه داردهم شهیده، هم شهید



 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
شهادت ام الحسنين بي بي عالمين به پيشگاه حضرت ولي امر(عج) و شيعيان و محبان حضرتش تسليت باد:gol:
ما در دو جهان فاطمه (س) جان
دل به تو بستیم محبان تو هستیم
نظر کن به عنایت به فردای قیامت
 

سلیم بن قیس

عضو جدید
708............


از توی یک کتاب قصه بابا برام خوند که:

یک روز یک آقایی که مسلمون نبود چادر حضرت زهرا رو از اماممون امانت گرفت.
بعد توی انباری خونه شون وصلش کرد به میخ.
شب که شد دید از چادر حضرت زهرا نور میاد . همینجوری نور میاد، نور میاد.
بعد همه جا روشن شد.

بعد بخاطر همین مسلمون شد.



منبع
 

سلیم بن قیس

عضو جدید
داستان زیبا و تاثیرگذار یک بار اعتماد جوانی گناهکار به حضرت زهرا(سلام الله علیها)

چند وقت پيش توي تهران، توي حسينيه اي منبر ميرفتم، يه جووني اومد نزديک سي سالش. گفت حاج آقا من با شما کار دارم. گفتم بنويس، گفت نوشتني نيست. گفتم ببين منو قبول داري؟ گفت آره. گفتم من چند ساله با جوونا کار ميکنم، کسي که نتونه حرفشو بنويسه بعدشم نميتونه بگه. يک و دو و سه و چهار کن و بنويس. گفت باشه.
فرداشب که اومديم، يه نامه داد به ما، من بردم خونه، نامه را که خوندم ديدم اين همونيه که من در به در دنبالش ميگشتم.
فرداشب اومد گفت که: چي شد؟
گفتم من نوکروتنم، من ميخوام با شما يه چند دقيقه صحبت کنم.
وعده کرديم و گفت که: منو چجوري ميبينيد شما؟
گفتم من نه رمالم نه جادوگرم چي بگم؟
گفت: نه ظاهري، گفتم بچه هيئتي
زد زير گريه گفت: خاک تو سر من کنند، تو اگر بدوني من چه جناياتي کردم، چه گناهايي کردم. فقط خوب خوبه اي که ميتونم بگم از گناهايي که کردم اينه که مادرمو چند بار کتک زدم، پدرمو زدم، ديگه عرق و شراب و کاراي ديگه شو، ديگه...
گفتم پس الآن اينجوري!!!!!
گفت حضرت زهرا دستمو گرفت
گفت حاج آقا من سرطاني بودم، سرطاني ميدوني يعني چي؟
گفتم يعني چي؟
گفت به کسي سرطاني ميگن که نه زمان حاليشه، نه مکان، نه شب عاشورا حاليشه، نه تو حسينيه، نه مکان ميفهمه
گفت من سرطاني بودم
يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، هرکي هر کي رو جور ميکرد تو اين خونه مجردي اونجا رختخواب گناه و معصيت...
گفت شب عاشورا هرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
نه نمازي، نه حسيني، هيچي
ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
ميگفت ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، دخترخانم چادري داشت ميرفت حسينيه
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم با هر مکافاتي که بود، ميرسونمت و ....ـ
خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي
اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن
گفتم برو بابا امام حسين کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره
گفت توي گريه يه وقت گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم حسينيه!
گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني کردن
جواني، گناه
جواني، شهوت
اينارو هم هيچ حاليم نيست

گفت اين خانمه گفت: تو اگر لات هم هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟ گفت: چطور؟
_ خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي لوتي وار به حرمت مادرم زهرا گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن
گفت ما غيرتي شديم
لباسامو پوشيدم و گفتم: يالا چادرو سرت کن ببينم، امشب ميخوام تو عمرم براي اولين بار به حضرت زهرا اعتماد کنم ببينم اين زهرا ميخواد چيکار کنه مارو... يالا
سوار ماشينش کردم و اومدم نزديک حسينيه اي که ميخواست بره پياده اش کردم
از ماشين که پياده شد داشت گريه ميکرد
همينجور که گريه ميکرد و درو زد به هم، دم شيشه گفت: ايشاالله مادرم فاطمه دستتو بگيره، خدا خيرت بده آبروي منو نبردي، خدا خيرت بده...
ميگه اومدم تو خونه و حالا ضد حال خورديم و ....
تو صحبت ها که داشتم ميبردمش تا دم حسينيه، هي گريه ميکرد و با خودش حرف ميزد، منم ميشنيدم چي ميگه
اما داشت به من ميگفت
ميگفت: اين گناه که ميکني سيلي به صورت مهدي ميزني، آخه چرا اينقدر حضرت مهدي رو کتک ميزني، مگه نميدوني ما شيعه ايم، امام زمان دلش ميگيره، اينارو ميگفت
منم سفت رانندگي ميکردم
پياده که شد رفت، آمدم خونه
ديدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اينا همه رفتند حسينيه
تو اينام فقط لات من بودم
گفت تلويزيونو که روشن کردم ديدم به صورت آنلاين کربلا را نشون ميده
صفحه ي تلويزيون دو تکه شده، تکه ي راستش خود بين الحرمين و گاهي ضريحو نشون ميده، تکه دومش، قسمت دوم صفحه ي تلويزيون يه تعزيه و شبيه خوني نشون ميداد، يه مشت عرب با لباس عربي، خشن، با چپي هاي قرمز، يه مشت بچه ها با لباس عربي سبز، اينارو با تازيانه ميزدند و رو خاکها ميکشوندند
ميگفت من که تو عمرم گريه نکرده بودم، ياد حرف اين دختره افتادم گفتم وااااااي يه عمره دارم تازيانه به مهدي ميزنم
ميگفت پاي تلويزيون دلم شکست، گفتم زهرا جان دست منو بگير
زهراجان يه عمره دارم گناه ميکنم، دست منو بگير
من ميتونستم گناه کنم، اما به تو اعتماد کردم
کسي هم تو خونه نبود، ديگه هرچي دوست داشتم گريه کردم
گريه هاي چند ساله که بغض شده بود، گريه ميکردم، داد ميزدم، عربده ميکشيدم، خجالت که نميکشيدم ديگه، کسي نبود
ميگفت نزديکاي سحر بود، پدر و مادرم از حسينيه آمدند
تا مادرم درو باز کرد، وارد شد تو خونه، تا نگاه به من کرد (اسمش رضاست)، يه نگاه به من کرد گفت: رضا جان کجا بودي؟
گفتم چطور؟ گفت بوي حسين ميدي!
رضاجان بوي فاطمه ميدي، کجا بودي؟
افتادم به دست پدر و مادرم، گريه.... تورو به حق اين شب عاشورا منو ببخش
من کتک زدم، اشتباه کردم
بابام گريه کن، مادرم گريه کن، داداشها، خواهرا... همه خوشحال
داداش ما، پسر ما، پسرم حسيني شده
صبح عاشورا، زنجيرو برداشتم و پيرهن مشکي رو پوشيدم و رفتم تو حسينيه
تو حسينيه که رفتم، ميشناختند، ميدونستند من هيچوقت اينجاها نميومدم
همه خوشحال
رئيس هيئت آدم عاقليه
آمد و پيشوني مارو بوسيد و بغلمون کرد و گفت رضاجان خوش آمدي، منت سر ما گذاشتي
گفت منم هي زنجير ميزدم و ياد اون سيلي هايي که به مهدي زده بودم گريه ميکردم
هي زنجير ميزدم به ياد کتکايي که با گناهانم به مهدي زدم گريه ميکردم
جلسه که تمام شد، نهارو که خورديم، رئيس هيئت منو صدا زد
(من یه خواهشی دارم به کسانی که دستشون به دهنشون میرسه، میتونند سالی چند نفرو کربلا ببرند تورو به خدا یکی از کسانی که کربلا میبرید از این طایفه باشه
اون جوونی که اهل این حرفها نیست اما یه روز عاشورا میاد، همون روز دستشو بگیر بگو خوش آمدی، میای بریم کربلا؟
این جوونا اگر شش گوشه ی حسینو ببینند گریه میکنند، متحول میشن، کربلا آدمو آدم میکنه)
اومد به من گفت: رضاجان میای کربلا؟ گفتم: کربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!!
گفت نوکرتم، پول یعنی چی؟ خودم میبرمت
میگفت حاج آقا هنوز ماه صفر تموم نشده بود دیدم بین الحرمینم
رئیس هیئت اومد گفت که: آقارضا، بریم تو حرم
گفتم برید من یه چند دقیقه کار دارم
تنها که شدم، زدم تو صورتم گفتم حسین جان میخوای با دل من چکار کنی؟
زهراجان من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم، کربلاییم کردی؟ بی بی جان آدمم کردی؟
اومدم شبکه رو گرفتم، ضریح امام حسینو، گریه کردم. داد میزدم، حسین جان، حسین جان، دستمو بگیر حسین جان، پسر فاطمه دستمو بگیر، نگذار برگردم دوباره
میگفت رئیس هیئت کاروان داره، مکه مدینه میبره. میگفت حاج آقا به جان زهرا سال تمام نشده بود گفت میای به عنوان خدمه بریم مدینه، گفت همه کاراش با من، من یکی از خدمه هام مریض شده
خلاصه آقا چندروزه ویزای مارو گرفت، یه وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقیع، پای برهنه، دنبال قبر گمشده ی زهرا دارم میگردم
گریه کردم: زهرا جان، بی بی جان، با دل من میخوای چکار کنی؟ من یه شب به تو اعتماد کردم هم کربلاییم کردی هم مدینه ای؟
میگفت خلاصه کار برام پیش اومد و کار و دیگه رفیقای اون چنینی را گذاشتم کنار و آبرو پیدا کردم
یه مدتی، دو سالی گذشت
میگفت حاج آقا همه یه طرف، این یه قصه که میخوام بگم یه طرف
مادر ما گفت: رضاجان حالا که کار داری، زندگی داری، حاجی هم شدی، مکه هم رفتی، کربلایی هم شدی، نوکر امام حسین هم شدی، آبرو پیدا کردی، اجازه میدی بریم برات خواستگاری؟
گفتم بریم مادر، یه دختر نجیب زندگی کن را پیدا کن
رفتند گفتند یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومنه و خوبیه و اینهاست، خلاصه رفتیم خواستگاری
پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود.
چقدر خوبه دختردارها اینجوری دختر شوهر بدن، باریکلا
میگفت منو برد توی یه اتاق و درو بست و گفت: ببین رضاجان من میدونم کی هستی. اما دو سه ساله نوکر ابی عبدالله شدی. میدونم چه کارها و چه جنایات و .... همه ی اینارو میدونم، ولی من یه خواهش دارم، چون با حسین آشتی کردی دخترمو بهت میدم نوکرتم هستم. فقط جان ابی عبدالله از حسین جدا نشو. همین طوری بمون. من کاری با گذشته هات ندارم. من حالاتو میخرم. من حالا نوکرتم.
میگفت منم بغلش کردم پدر عروس خانم را، گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم.
گفت از طرف من هیچ مانعی نداره، دیگه عروس خانم باید بپسنده و خودتون میدونید
گفتند عروس خانم چای بیارند. ما هم نشسته بودیم. پدرمون، خواهرمون، مادررمون، اینها همه، مادرش، خاله اش، عمه اش، مهمونی خواستگاری بود دیگه
عروس خانم وقتی سینی را آورد گذاشت جلوی ما، یه نگاه به من کرد، یه وقت گفت:
یا زهرا!!!!!
سینی از دستش ول شد و گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین...
مادرش، خاله اش، مادر من، خواهر ما رفتند زیر بغلشو گرفتند و بردنش توی اتاق
میگفت من دیدم حاج آقا فقط صدای شیون از اتاق بلنده
همه فقط یک کلمه میگن: یا زهرا!!!
منم دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، چه خبره! مادرمو صدا زدم، گفتم مادر چیه؟
گفت مادر میدونی این عروس خانم چی میگه؟
گفتم چی میگه؟
گفت: مادر میگه که....
دیشب خواب دیدم حضرت زهرا اومده به خواب من، عکس این پسر شمارو نشونم داده، گفته این تازگیا با حسین من رفیق شده....
به خاطر من ردش نکن
مادر دیشب فاطمه سفارشتو کرده

به خدا جوونا اگر رفاقت کنید، اعتماد کنید، زهرا آبروتون میده، دنیاتون میده، آخرتتون میده
یا زهرا!
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
فرقی نمی‌کند؛
در کوچه‌های مدینه یا در کوچه های منامه؛
دست شُرطه‌های حجاز، همیشه سنگین است
ایام تسلیت
التماس دعا
 

Taßa§om

عضو جدید
کاربر ممتاز
ذکر مصیـــبت......

ذکر مصیـــبت......



شنیده ای که میگویند : چنان می زنمت که یکی از من بخوری ؛ یکی از دیوار ؟!

آری حتما شنیده ای

اما

شنیدن کی بود مانند دیدن ؟

شنیدن هر چقـــدر هم سخــت باشد هیــچگاه ،هیچگاه به طاقت فرسایی دیدن نخواهد بود,

آخر بابا شنید , زینب شنید ,ما هم شنیدیم اما تنها حسن دید و باز هر چقدر هم دیدن سخت

باشد مثل خوردن نیست ,

که حسن بگوید : مادر کجا میروی ؟ خانه این طرف است ....


وای
وای
واااای​
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
...

...


.
.
.


مادر مهربان:

شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما

"بی حسین" شدن تو بود

و شرمنده تر از آنکه تو بی حسین شدی

و ما حسینی نشدیم!







،



فاطمیه 1 ( دلنوشته ها و اشعار ... ):gol:


فاطمیه 2 (شبهات شهادت و زندگی حضرت زهرا (س) ... )
:gol:


فاطمیه 3 ( نوحه و نواهای فاطمی ... )
:gol:


فاطمیه 4 ( زندگی نامه و خصوصیات حضرت زهرا(س) )
:gol:


فاطمیه 5 ( روایات و احادیث فاطمي ... )
:gol:



.
.
.


اللهم عجل لولیک الفرج ... :gol:
 

صدای سکوت

عضو جدید
کاربر ممتاز
کربلا یعنی که خون آب وضو با خدا بی واسطه در گفتگو

کربلا یعنی همیشه مکتبی توحسینی و خواهر تو زینبی

کربلا یعنی سراپا جان شدن در منای عاشقی قربان شدن

کربلا یعنی سرو جان باختن پل به معراج شرافت ساختن

کربلا یعنی که عاشورای خون موسم انا الیه راجعون

کربلا یعنی دل احمر شدن روی دست باغبان پر پر شدن

کربلا یعنی هم آغوش اجل تلخی مرگش نکوتر از عسل

کربلا یعنی بهار تشنگی شعله بر دل از شرار تشنگی

کربلا یعنی چو گل افروختن پیش آب از تشنه کامی سوختن

کربلا یعنی که در دریای آب تشنه اما آب کردن را جواب



دلم واسه بین الحرمین تنگ شده...........
 
بالا