هوایت که به سرم می زنداین روزها دچار سر گیجه*ام!
تلخ تر از تلخ!
زود می رنجم! انگار گمشده*ام! حتی گاهی می*ترسم !!!
چه اعتراف بدی!
شاید لحظه کوچ به من نزدیک شده! دلم هوای سردی غربت دارد…
هوایت که به سرم می زند
دیگر در هیچ هوایی،
نمی توانم نفس بکشم!
عجب نفس گیر است
هوایِ بی توئی!
نابینای توامکاش نامت را با خط بریل می نوشتند
صدا کردنت کافی نیست
شکوه اسم تو را باید لمس کرد . . .
دوری از این دیده ، بازاما یادت میکنم حرمت این آشنایی فرش راهت میکنم
در فراقت ، غم حصار خنده هایم را شکست باز هم از انتهای دل صدایت میکنم
امروز هر چقدر بخندی و هر چقدر عاشق باشینابینای توام
نزدیکتر بیا تنها به خط بریل است که می توانم ترابخوانم
راه دور است و پر از خار بیا برگردیم![]()
سایه مان مانده به دیوار بیا برگردیم
هر زمانی که تو قصد سفر از من کردی
گریه ام را تو به یاد آر بیا برگردیم
این کبوتر که تو اینسان پر و بالش بستی
دل من بود وفادار بیا برگردیم
ترسم اینجا که بسوزد پر و بال عشقم
یا شود حاصل تکرار بیا برگردیم
یک غزل نذر نمودم که برایت گویم
گفتم آنرا شب دیدار بیا برگردیم
باز گفتی که برایم غزل از عشق بگو
یک غزل میخرم اینبار بیا برگردیم
من که عشقم به دو چشم تو دخیلی بسته است
عشق من را مکن انکار بیا برگردیم [/I]