معجزات و امدادهای غیبی در طول دفاع مقدس

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]بنزين[/h]
درجبهه‌ي فاو، آتش عراقي‌ها خيلي شديد شد. چند نفر از بچه‌ها شهيد شدهبودند. آمبولانس فرستادند تا مجروحان و شهدا را ببرند. آمبولانس را زدند.آمبولانس ديگري مجروحان و شهدا را برد. وقتي آمبولانس به مقرّ موتوريرسيد، خاموش شد. هرچه استارت زدند، روشن نشد كه نشد.
وقتي نگاه كرديم، متوجه شديم بنزين ندارد. خواستيم بنزين داخل باك بريزيم.همه مات و مبهوت شديم؛ چون باك سوراخ‌سوراخ شده بود. همه آن روز در اينفكر بوديم كه آمبولانس چگونه 15 كيلومتر راه را بدون بنزين طي كرده است.


منبع :كتاب امدادهاي غيبي
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]سيل[/h]
باشهيد محمد اسماعيليان در دوره‌هاي آموزشي اهواز آشنا شدم. روزي ما را برايآموزش تيراندازي به جايي كه تانك‌هاي سوخته قرار داشت، بردند تا با آموزشآرپي‌جي و ديگر سلاح‌ها آشنا شويم.
آن قدر در آموزش خوب مهارت پيدا كرده بوديم كه در پايان من و او ازنمونه‌هاي گردان انتخاب شديم. آموزش كه تمام شد، ما را به منطقه‌ي عملياتيدهلران- موسيان اعزام كردند. وقتي به منطقه رسيديم، بر شدت گرما بيش ازپيش افزوده شد ولي با آن حال بچه‌ها را مي‌ديدم كه هر كدام در گوشه‌ايمشغول تميز كردن سلاح‌ها و نظم بخشيدن به كارها بودند. همگي خود را برايعمليات آماده مي‌كردند.
موقع نماز مغرب و عشا رزمندگان با بلند كردن دست‌هاي خود به سمت آسمان وراز و نياز با معبودشان درخواست باران الهي را كردند كه پس از اقامه‌ينماز، ناگهان سيلي از بالاي كوه سرازير شد و همه‌ي رزمندگان غافل‌گيرشدند. آب با شدت، سلاح‌ها و مهمات را برد و بچه‌ها براي جمع‌آوري سلاح‌هاو مهمات با تشكيل ستون ده نفري بالاخره موفق شدند آن‌ها را از آب بگيرند.
همه متعجب شده بودند و اين قدرت الهي را ناشي از توجه خداوند به رزمندگاندانسته و اميد پيروزي در عمليات را شاهد بودند. لحظه‌ي عمليات فرا رسيد ورزمندگان يكي‌يكي با بوسه دادن به قرآن مجيد و توسل به ائمه‌ي معصومين قدمبه منطقه‌ي عملياتي گذاشتند.
همگام با ورود رزمندگان به منطقه، باران شديدي شروع به باريدن كرد وعملياتي كه قرار بود در دو مرحله انجام گيرد، در مرحله‌ي اول به پايانرسيد و نيروهاي بعثي عراق با عقب‌نشيني خود تصرف چند كيلومتر از خاك رابراي رزمندگان ما به ارمغان آوردند.
در اين عمليات من مجروح شدم و با چرخ‌بالي به بيمارستان انديمشك انتقالداده شدم و دوست و برادر عزيزم محمد اسماعيليان شهد شيرين شهادت را چشيد وبه عرش الهي پرواز نمود.


منبع :ماهنامه ستارگان درخشان
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]تيربار[/h]
حسينتيربارچي بود. روزي گفت: يك‌بار عراقي‌ها آن‌قدر به خاكريز ما نزديك شدندكه آن‌ها را به خوبي مي‌ديديم و به سوي آن‌ها تيراندازي مي‌كرديم.
حين تيراندازي، تيربارگير كرد، هر چه تلاش كرديم نتوانستيم تيربار را آماده كنيم. نيروهاي عراقيلحظه به لحظه به ما نزديك‌تر مي‌‌شدند. وقتي از راه اندازي تيربار كاملاًمأيوس شدم، نگران و ناراحت با خداي خود راز و نياز كردم كه به من كمك كند.در راز و نياز بودم كه احساس كردم كسي به من گفت: «اسلحه‌ات سالم استتيراندازي كن» به اطرافم نگاه كردم، هيچ كس را نديدم، دست به ماشه‌يتيربار بردم، ديدم صحيح و سالم كار مي‌كند.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]چند خاطره از امدادهای غیبی در جنگ[/h]
شب مهتابي
قرار بود شب عاشورا عمليات شروع شود كه به علت مشكلات جسمينيروها به عقب افتاد. ما يك شبانه‌روز در كانالي كه درست زير پاي دشمنبود، صبر كرديم، مقاومت كرديم و در نتيجه وقتي مي‌خواستيم به طرف عراقي‌هاپيشروي كنيم، شب چهاردهم ماه بود و حسابي مهتابي و اين موضوع كار را خرابمي‌كرد. همان لحظه ابر مختصري در آسمان پيدا شد و پس از آن باران نم نمباريد و به به لطف حق اوضاع بر وفق مراد شد.
شكست محاصره
درعمليات كربلا‌ي 5، گردان علي‌اكبر در محاصره‌‌ي عراقي‌ها قرار گرفت. مهماتو آذوقه‌‌ي نيروها تمام شد. نيرو‌ي كمكي هم نمي‌توانست به آن‌ها كمك كند.
هيچ چاره‌ا‌ي نبوده ‌يك‌باره همه‌‌ي بچه‌ها صدا زدند ‌يا فاطمه زهرا (س) ما به نام تو ا‌ين حمله را آغاز كرد‌يم. ما را ‌يار‌ي كن.
چند لحظه بعد طوفان شد‌يد بر منطقه احاطه ‌يافت و بچه‌ها توانستند با مهمات كم محاصره را شكسته و پيروز شوند.

منبع :كتاب سيرت شهيدان
كوري دشمنان

ساعت 3 بعد از ظهريگان ما وارد عمل شد. هوا به قدري گرم بود كه نمي‌توانستيم گوشي بي‌سيم رادر دست بگيريم. همه از حال رفته بودند. داخل كانال هم خيلي تنگ بود. بيشاز چند متر با عراقي‌ها فاصله نداشتيم. دل به دريا زدم و رفتم بيرون وبالاي كانال نشستم. به وضوح بعثي‌ها را مي‌ديدم و آن‌ها هم بي‌شك مرامي‌ديدند؛ اما هيچ كس واكنشي از خود نشان نداد. واقعاً باورم شد كه وقتيخدا بخواهد چشم دشمنان را كور مي‌كند.


منبع :كتاب امدادهاي غيبي


كيك مرگ
گردانتخريب شايد پايگاه امدادهاي غيبي بود. بارها اتفاق افتاده بود كه بچه‌هااز ميدان‌هاي مين عبور كرده و متوجه نشده بودند. چون حتي يك مين هم از آنميان منفجر نشده بود.
يك‌بار وقتي مين‌هايخنثي شده را از كاميون تخليه مي‌كرديم، به يك مين كيكي خنثي نشده برخورديمكه اگر منفجر شده بود، زمين و آسمان را به آتش مي‌كشيد.


منبع :كتاب امدادهاي غيبي
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گنجشك
درمنطقه مشغول نگهباني بودم كه ديدم گنجشكي در اطرافم مي‌چرخد. مقداري نزديكرفتم، ديدم هي نوك خود را به زمين مي‌زند. نزديك‌تر شدم. بعد به همانمنطقه رفتم ببينم چه خبر است. ديدم خاك آن‌جا با بقيه‌ي جاها فرق مي‌كند.كمي خاك‌ها را كنار زدم. فكر كردم خمپاره است. بعد همراه بقيه‌ي دوستانزمين را بيشتر كنديم و پايين‌تر رفتيم. به تعدادي از شهدا برخورديم كهدشمن همان‌طور آن‌ها را زير خاك دفن كرده بود.


منبع :كتاب امدادهاي غيبي
لطف خدا

حسن در عمليات طريقالقدس، در قسمت تداركات كار مي‌كرد. يك روز در خيابان‌هاي سوسنگرد بهدوستان خود گفت: «دلم مي‌خواهد وقتي مي‌خواهم شهيد شوم، تفنگ در دستمباشد.» در همين لحظه هواپيماي عراقي از بالاي سرشان گذشت. آن‌ها خود را درجوي آب كنار خيابان مخفي كردند.
راكت درست در محلي كه آن‌ها پناه گرفته بودند، برخورد كرد. اما به لطف خدا منفجر نشد.
گويي تمام زمين و آسمان مي‌دانستند كه حسن شوق شهادت در ميانه‌ي ميدان را دارد.
شهيد حسن رشك‌بهشتي


ماووت

از خط ماووت عراقبرمي‌گشتيم؛ به بانه رسيديم. رفتيم اعزام نيرو و بعد از صرف غذا ساعت 4بعد از ظهر آماده شديم كه حركت كنيم به سمت لشكر ويژه‌ي شهدا. هر كاريكرديم خودرو روشن نشد كه نشد.
هوا تاريك شد و ناچار همان‌جا خوابيديم. صبح به ما خبر رسيد كه آن شب تا صبح منافقان لب تونل بانه در كمين ما بودند.
روشن نشدن خودرو امداد غيبي بود.


منبع :كتاب امدادهاي غيبي
منبع
:كتاب سيرت شهيدان - صفحه: 232
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مولاي شيعيان

مرحله‌ي اول عملياتبيت‌المقدس بود كه در منطقه‌ي كرخه‌نور با لو رفتن عمليات و دادن تعداديمجروح و شهيد، عقب‌نشيني كرديم. يكي از بچه‌هاي اصفهان به نام حسين كه 19ساله بود، پاي چپش از مچ قطع شده بود. ما بعد از سه روز، متوجه او در آنطرف رودخانه شديم. به اتفاق برادر اصغري اعزامي از رشت، از روي پل متحركعبور كرديم و او را به هر نحوي كه بود، به سنگر برديم.
وقتي از او پرسيدم: اين سه روز بدون آب و غذا و با وجود خونريزي شديد چه‌طور زنده ماندي؟
گفت: هر وقت احساس گرسنگي و تشنگي مي‌كردم، يك آقايي كه عمامه‌ي سبز بر سر داشت، مي‌آمد و به من رسيدگي مي‌كرد.
با شنيدن اين كلام همگي سر و روي حسين را غرق بوسه كرديم.


منبع :كتاب امدادهاي غيبي - صفحه: 6
نخل خدا

در عمليات كربلاي 5،من و چند نفر از دوستانم مأموريت داشتيم برويم جلو و پشت شهر دو عيجيخودروهاي دشمن را بزنيم. همين كار را كرديم. اما پس از زدن چند خودرو،مجبور شديم عقب‌نشيني كنيم. در همين حين عراقي‌ها ما را محاصره كردند. راهفرار نداشتيم.
يكي از بچه‌ها داوطلب شد كه به صورت درازكش روي سيم بخوابد و بقيه از روياو رد بشوند تا حداقل يك نفر نجات پيدا كند و موقعيت ما را به لشكر اطلاعبدهد. با هم مشورت مي‌كرديم كه يك آرپي‌جي عراقي خورد پاي درخت خرما ودرخت افتاد روي سيم و همه‌ي ما نجات پيدا كرديم.


منبع :كتاب امدادهاي غيبي
و جعلنا

چند شب قبل از حمله،نيروهاي تخريب‌چي در حال خنثي‌سازي ميدان مين براي باز كردن معبري برايعبور بچه‌ها بودند كه ناگهان به نيروهاي گشتي دشمن برخورد كردند. آن‌هاساكت روي زمين دراز كشيدند و شروع به خواندن آيه‌ي " و جعلنا من بينايديهم سداً و ... " كردند.
بچه‌ها گفتند عراقي‌ها تا چند قدمي ما آمدند ولي ما را نديدند؛ حتي يكي ازآن‌ها با پوتين روي دست يكي از ما پا گذاشت، ولي باز هم نفهميد و همه‌يعراقي‌ها بدون اين كه بويي از ما ببرند، بازگشتند.


منبع :كتاب برگ هايي ازبهشت - صفحه: 84
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امداد غيبي

دو روز بعد از عملياتفتح‌المبين باد شديدي وزيدن گرفت. جهت وزش باد به سمت رزمنده‌هاي ايرانبود و با وزش باد ماسه‌ها به سمت آن‌ها به حركت درآمدند. ديد بچه‌ها دچارمشكل شد. ربع ساعتي بچه‌ها جلويشان را نمي‌توانستند ببينند. كاري از دستكسي ساخته نبود. اگر وضع به همان صورت مي‌ماند، ديگر كسي زنده به عقببرنمي‌گشت.
رزمنده‌ها دست به دامن ائمه‌ي اطهار شدند. دقايقي بعد جهت وزش باد به سمت مواضع عراق تغيير كرد و تانك‌هاي دشمن زمين‌گير شدند.
ايراني‌ها نيز توانستند آن‌ها را محاصره كرده و به اسارت خود درآورند. آنروز همه‌ي آن رزمنده‌ها خدا را به پاس اين امداد غيبي شكر نمودند.

منبع: ماهنامه سبزسرخ - صفحه: 6
 

abolfaZZzl

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعا عالی بود.
این یکی خیلی بدلم نشست.
[h=2][/h]
مولاي شيعيان

مرحله‌ي اول عملياتبيت‌المقدس بود كه در منطقه‌ي كرخه‌نور با لو رفتن عمليات و دادن تعداديمجروح و شهيد، عقب‌نشيني كرديم. يكي از بچه‌هاي اصفهان به نام حسين كه 19ساله بود، پاي چپش از مچ قطع شده بود. ما بعد از سه روز، متوجه او در آنطرف رودخانه شديم. به اتفاق برادر اصغري اعزامي از رشت، از روي پل متحركعبور كرديم و او را به هر نحوي كه بود، به سنگر برديم.
وقتي از او پرسيدم: اين سه روز بدون آب و غذا و با وجود خونريزي شديد چه‌طور زنده ماندي؟
گفت: هر وقت احساس گرسنگي و تشنگي مي‌كردم، يك آقايي كه عمامه‌ي سبز بر سر داشت، مي‌آمد و به من رسيدگي مي‌كرد.
با شنيدن اين كلام همگي سر و روي حسين را غرق بوسه كرديم.

 

nafis...

مدیر بازنشسته

و جعلنا

چند شب قبل از حمله،نيروهاي تخريب‌چي در حال خنثي‌سازي ميدان مين براي باز كردن معبري برايعبور بچه‌ها بودند كه ناگهان به نيروهاي گشتي دشمن برخورد كردند. آن‌هاساكت روي زمين دراز كشيدند و شروع به خواندن آيه‌ي " و جعلنا من بينايديهم سداً و ... " كردند.
بچه‌ها گفتند عراقي‌ها تا چند قدمي ما آمدند ولي ما را نديدند؛ حتي يكي ازآن‌ها با پوتين روي دست يكي از ما پا گذاشت، ولي باز هم نفهميد و همه‌يعراقي‌ها بدون اين كه بويي از ما ببرند، بازگشتند.


ممنون،خیلی جالب بود
من به این آیه اعتقاد زیادی دارم، تو خیلی از جاها کمک زیادی بهم کرده
ایه 9 یا 8 سوره یس اگه اشتباه نکنم،در دعاو تعقیبات نماز صبح هم هست
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
tahoora62 امدادهای غیبی دفاع مقدس 3

Similar threads

بالا