رفتی در حسرت بازگشتن تو یک اسمان اشک
ان شب در کوچه پاشیده بودم
من بتو هرگز نگفتم باتو بودن آرزومه
نقشه اون چشمای معصوم لحظه لحظه روبرومه
رفتی در حسرت بازگشتن تو یک اسمان اشک
ان شب در کوچه پاشیده بودم
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباددور است سر آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
در ان بساط که حسن تو جلوه آغازدمن مانده ام و یک برگه سفید!!!
یک دنیا حرف نا گفتنی!!!
و یک بغل تنهایی و دلتنگی...
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!!!
همیشه روی کاغذت مرا سیاه می کشیمن بتو هرگز نگفتم باتو بودن آرزومه
نقشه اون چشمای معصوم لحظه لحظه روبرومه
در جهان عیشی ندارم بی رخت ای دوست دوستتنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت ازرده ی گزند مباد...
"دنــیــا"
برایم تـــانــگو برقص
من زنی را به آغوش گرفته ام
که از من مـــردتر است
در ان بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه ی بد بین و بد مباد...
دلم تواوج تردید فقط یه ارزو کردتنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت ازرده ی گزند مباد...
در ان بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه ی بد بین و بد مباد...
رفتی بی توهمدم شب وروزدر جهان عیشی ندارم بی رخت ای دوست دوست
جز تو در عالم نخواهم ای بت عیار یار
رفتی در حسرت بازگشتن تو یک اسمان اشک
ان شب در کوچه پاشیده بودم
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هامن بتو هرگز نگفتم باتو بودن آرزومه
نقشه اون چشمای معصوم لحظه لحظه روبرومه
همیشه روی کاغذت مرا سیاه می کشی
وباغ راتوخالی ازگل وگیاه می کشی
همیشه روی کاغذت مرا سیاه می کشی
وباغ راتوخالی ازگل وگیاه می کشی
نوبت عاشقی ماست که شب کوتاه استمن غمت را روی زانو مینشانم، او تو را
سهم من از تو همین و سهم او از تو همان...
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن ها
ایوان مداین را ائینه ی عبرت دان....
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از دست حسود چمنش....
نوبت عاشقی ماست که شب کوتاه است
فصل روییدن ما شدکه تبردرراه است
تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدانوبت عاشقی ماست که شب کوتاه است
فصل روییدن ما شدکه تبردرراه است
تراچون ساحلی سنگی تجسم می کندامشبیادت هست وقتی که خیس می شدند...
با دستهای کوچکت روی چشمهایم می گذاشتی تا آرام بگیرند٬ من که خوب یادم هست
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخورتا انعکاس صورت ماهت را در ماه ببینم
مثل همیشه که دلتنگت می شدم
تا صبح نشستم
اما نیامدی....
تقدیم به شما
بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریمتراچون ساحلی سنگی تجسم می کندامشب
براوج برف گیر شانه هایت خیره می مانم
تنت مارا اسیرخوان چندم می کندامشب
تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا
که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل...
2یاریم کن اشنای این حوالی نیستمتا انعکاس صورت ماهت را در ماه ببینم
مثل همیشه که دلتنگت می شدم
تا صبح نشستم
اما نیامدی....
تقدیم به شما
رهایی خلق را.یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گل افشان غم مخورررررر...![]()
2یاریم کن اشنای این حوالی نیستم
1گم شدم درنقش زیبایی که چشمان توداشت
دستان بی روحش اگرچه جنسی ازسیمان واهن داشترهایی خلق را.
مژده رسانان صبح سپید
جامهای مگر از خون به تن کردید
چنین که ندا در دادید
2یاریم کن اشنای این حوالی نیستم
1گم شدم درنقش زیبایی که چشمان توداشت
یادش به خیر ان روز رفت وبرد قلبم را حلالش بادتو هر لحظه كه از من دوري،من به ويرانگري فاصله مي انديشم
در كتاب احساس واژه فاصله يك فاجعه معنا شده است
تو توانايي آنرا داري كه به اين فاجعه پايان بخشي
دستان بی روحش اگرچه جنسی ازسیمان واهن داشت
اما نگاهش اشنا بودو................
دو ساعت است که اعصاب من به هم خورده است1 و 2 چی بود!؟
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده برون خواهد بود....
دل چو پرگار به هر سو و روانی میکرد
واندر ان دایره صد گونه تماشا میکرد
یک ودو یعنی جابه جا نوشتم1 و 2 چی بود!؟
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده برون خواهد بود....
دنیای دست ها از هر دنیایی بی وفاتر است...یک ودو یعنی جابه جا نوشتم
درانتهای موعظه دیگر مجال درس نیست
کافراگرعاشق شودبی پرده مومن می شود
خردمی شود............دو ساعت است که اعصاب من به هم خورده است
صدای پچپچِ غم... هیس! هیس! ساکت باش
سکوت، در دلِ بیتاب من به هم خورده است
تو قابِ عکس مرا دیدهای، نمیدانی
اینقدر به دوست ما سخت نگیر
دستم به دست دوست ماندو پایم به پای راه رفت.................دنیای دست ها از هر دنیایی بی وفاتر است...
امروز دست هایت را میگیرند...
قصه عادت که شدی...
همان دست ها را برایت تکان میدهند...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |