بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام خوبی گلم ؟؟
خونه تکونی تموم شد ؟؟؟:razz:

سلام عزيزم مرسي
نه بابا تمومي نداره كه ايشششششش

مریم زیبای من...
من نیز هستم...
دلمان بسی گرفته از گذشت سال 90
عجب سال بیهوده ای گذشت...
چخده خوبه كه هسي عزيزم
آي گفتي آي گفتي
دل ما كه داره ميتركه ، هييييييييييي روزگار


سلام به همگی
سالنوی همتون مبارک و خوش
سلام
سال نوي شما هم مبارك باشه
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ممنون که جواب سلامم و دادین !!
انگاری مزاحمم
عیدتون مبارک باشه
مزاحم نمیشم

وای خدا منو بکشه که ندیدمت...
بری آقت موکونم
پیامت اخر صفحه بود
بیشین زیر کرسی بری ناراحت میشم خوووراکی خبری نیستاااا..

سیلام خوشگله...
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چخده خوبه كه هسي عزيزم
آي گفتي آي گفتي
دل ما كه داره ميتركه ، هييييييييييي روزگار

خودا نکونه دلت بیترکه...
موخوای منو بوکوشی؟
بیاین شاد باشیم بابا...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یکم دلم گفته بود
مگه میشه با شماها قهر کرددددددددددد؟؟؟
بچه ها من یه چند تا تصویر می خوام بذارم تو تالار اسلام در مورد گناه کبیره هست اول اینجا میذارم اگه عکسش مناسب بود بگید تو تالار بذارم ممنون میشم ؟؟؟
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دفتر جرم مرا روز جزا باز مكن من به اميد عطاي تو خطاكار شدم


خدایا

چه لحظه هايی که در زندگی تو را گم کردم اما تو همیشه کنارم بودی

چه دقیقه ها که حضورت را فراموش کردم اما تو فراموشم نکردی

چه ساعت هایی که غرق در شادی و غرور، تو رو که پشت همه موفقیت هام قایم شده بودی از

یاد بردم اما تو همیشه به یادم بودی

چه روزهایی که سرم تو لاکم کردم و توی غصه هایی که فکر میکردم تو برای تلافی کارهای بدم

برام فرستادی دست و پا زدم ، اما تو همیشه کاری کردی که به صلاح من است

خدایا

وقتی خسته از همه جا و همه کس ناامیدانه به تو پناه آوردم تو پناهم دادی

وقتی از آدم های دور و برم دلم گرفت و دنیا غم هاش رو بهم ارزونی کرد تو به قلبم آرامش دادی

خدایا

تو با حضورت به خنده هام هدف دادی ، به گریه هام دلیل دادی ، به زندگیم ، به نفس کشیدنم رنگ دادی

وقتی قلبم تپید تو همه عظمت و بزرگیت رو تو قلب کوچک و خسته ام جا دادی

وقتی دوستام درددلاشون را برام گفتن و من خالصانه رو به درگاهت براشون دعا کردم فهمیدم که

غم و غصه های دیگرون بارش سنگین تر از از غصه های خودمه اون وقت تو وجودم شیرینیه به یاد

دیگران بودن رو چشیدم

وقتی بهم بخشیدی و ازم گرفتی فهمیدم این معادله زندگیه نه غصه خوردن واسه نداشته هاش نه

شاد بودن واسه داشته ها

و وقتی به ازای نداشته ها بهم چیز های دیگه ای دادی اونوقت به بزرگی و مهربونیت بیشتر پی

بردم و فهمیدم بیشتر از اون چه که هستی باید مهربون باشی

خدا جونم خیلی دوست دارم خیلی زیاد و به خاطر همه چیز ممنون

خدایا به خاطر سه چیز سپاسگذارم

دادن هایت ، ندادن هایت ، گرفتن هایت

دادن هایت را نعمت ، ندادن هایت را رحمت ، گرفتن هایت را حکمت
 
آخرین ویرایش:

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
سلام بچه های اینجا
پیشاپیش عیدتون مبارک
ما واسه تحویل سال یه ختم قران شروع کردیم
هر کسی باید یه حزب بخونه
اگه کسی مایل هست و میتونه تو پروفم بگه تا بهش بگم چه حزبی رو بخونه
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکم دلم گفته بود
مگه میشه با شماها قهر کرددددددددددد؟؟؟
بچه ها من یه چند تا تصویر می خوام بذارم تو تالار اسلام در مورد گناه کبیره هست اول اینجا میذارم اگه عکسش مناسب بود بگید تو تالار بذارم ممنون میشم ؟؟؟
قربون دل شما برويم
خو بذار ببينيم چيه ؟
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکم دلم گفته بود
مگه میشه با شماها قهر کرددددددددددد؟؟؟
بچه ها من یه چند تا تصویر می خوام بذارم تو تالار اسلام در مورد گناه کبیره هست اول اینجا میذارم اگه عکسش مناسب بود بگید تو تالار بذارم ممنون میشم ؟؟؟


قهر کنی موکوشمت...


ترسناک مباشه این اخر سالی سکته کنیم بره...
بزار بزار
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام بچه های اینجا
پیشاپیش عیدتون مبارک
ما واسه تحویل سال یه ختم قران شروع کردیم
هر کسی باید یه حزب بخونه
اگه کسی مایل هست و میتونه تو پروفم بگه تا بهش بگم چه حزبی رو بخونه
سلام
خوبه ؟؟
کجا باید بریم بخونیم ؟؟ ممنون
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
درباره عسكام نيدونم والا شايد يه اخطار بهت بدن ها بعيد ني، عسكاش يه خوده چيز داره :ديييييييي
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
درباره عسكام نيدونم والا شايد يه اخطار بهت بدن ها بعيد ني، عسكاش يه خوده چيز داره :ديييييييي

آره نظر منم همینه ...بخصوص اولی :دی

اونم تو تالار اسلام :دیییییییییییییییی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره نظر منم همینه ...بخصوص اولی :دی

اونم تو تالار اسلام :دیییییییییییییییی


اره فكر كن :دييييي

بچه ها يه كاري پيش اومد فعلني من بايد برم
اگه بتونم باز ميگردم همي امشب ولي اگه نديدمتون عيدتون مبارك باشه
سر سفره هفت سين به ياد مام باشين
فعلا
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام
سال نو یا یک فروردین بقول یکی مبارک

آره نظر منم همینه ...بخصوص اولی :دی

اونم تو تالار اسلام :دیییییییییییییییی

سلام... عید شمام مبرک دم خرمون سه چارک...(دشمنامون خرن...گاو نرن...)
عکس چیز دار بود؟!
من چیزی ندیدم که
اه
من همیشه دیر میرسم...
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
اره فكر كن :دييييي

بچه ها يه كاري پيش اومد فعلني من بايد برم
اگه بتونم باز ميگردم همي امشب ولي اگه نديدمتون عيدتون مبارك باشه
سر سفره هفت سين به ياد مام باشين
فعلا
سال خوبی داشته باشی
سلام... عید شمام مبرک دم خرمون سه چارک...(دشمنامون خرن...گاو نرن...)
عکس چیز دار بود؟!
من چیزی ندیدم که
اه
من همیشه دیر میرسم...
نه چیز چی هست اصلا؟ همون پنیره؟ :D
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یکی بود یکی نبود
"غیر از خدا، هیچکی نبود"
یه روزی
یه وقتی
یه جایی
یه گوشه از دنیا
یه پسر نشسته بود
پسرک گریه میکرد
پسرک جز خدا هیچکس رو نداشت
پسرک، ملتمسانه خدا را صدا زد
و یه جایی
کمی اونورتر
فقط "کمی" آنطرفتر
یه خدا بود
او، خدای پسرک بود
که به حرف های پسر گوش میکرد
خدا پسرک رو می دید
دوستش داشت...
خدا اشک های پسرک رو پاک کرد
پسر خسته بود
خسته از تمام سختی ها
خسته از تمام بی محبتی ها
زخم خورده از بازی های روزگار
پسرک داشت گریه می کرد
و خدا می شنید... اما هیچ نگفت.
پسرک نوشت
نوشت از دلیل غصه هایش
غصه های تمام نشدنی اش
او از خدا کمک می خواست
و خدا باز هیچ نگفت.
پسرک در اوج گریه و نیاز، اما نا امید نشد...
و نوشت و نوشت...
پسر، قصه ی زندگی اش را می نوشت
آن وقت بود که نوشت: "اگه هیچ کس نیست، خدا که هست..."
پسرک وقت غصه و گریه هم از خدا نا امید نشده بود
چرا که می دانست خدا آخر قصه به داد او می رسد
پسرکی که گریه میکرد، اما یک مرد شده بود...

... و بعد از سالها
یه روز دیگه از همون روزهای خدا
یه وقت دیگه
یه جای دیگه
توی یک گوشه ی دیگه از زمین خدا
همون پسرک نشسته بود
و خدایی که نزدیک بود
"خیلی" نزدیک تر...
اما دیگه صدای گریه ای نمیومد
فقط صدای خنده بود که شنیده میشد
صدای خنده های پسرک
که با صدای خنده ی خدا، که از خنده های پسرک بی اختیار می خندید، آمیخته شده بود...
دعای پسرک مستجاب شده بود.
و پسر به آرزوی خود رسید
خدا کمکش کرد
مشکلش حل شد
فقط چون خدا پایان تلخ را دوست ندارد
خدا می خواست آخر قصه ی پسر شیرین باشد
 

Similar threads

بالا