زندگی نامه بزرگان ادب پارسی

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol:زندگی نامه شعرا:gol:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایرج میرزا

 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایرج میرزا در خانواده ای شاعر پیشه در شهر تبریز به دنیا آمد. هنگامی که به سن
نوجوانی رسید تحت تعلیم و تربیت استاد قرار گرفت تا پارسی را بیاموزد سپس به
مدرسه دارالفنون تبریز جهت یادگیری زبان فرانسه رفته و در خارج نیز در
حوزه ای که آشتیانی ها ترتیب داده بودند منطق، معانی و بیان را آموخت و در اوایل
سن 14 سالگی، برای تحصیل علم او را نزد مرحوم میرزای عارف و نزد، مسیو
لامپر فرانسوی، فرستادند. همچنین او در این سنین شعر نیکو می سرود و امیرنظام
در زمینه شعر او را بسیار ترغیب و تشویق می کرد و خط تحریر و نستعلیق را
به خوبی فرا گرفت هنگام افتتاح مدرسه مظفری در تبریز توسط امیرنظام، سمت
معاونت آنجا را بعهده گرفت و در اواخر ولیعهدی مظفرالدین شاه در معارف و
دارالفنون به سمت جانشینی منصوب شد و مظفرالدین شاه لقب امیرالشعرایی به
وی اعطا کرد . ایرج میراز خدماتی شامل تاسیس کابینه ایالتی ، اداره موزه
و ... انجام داد و یکی از مسائل مهمی که در زندگی ایرج به پیشرفت او کمک
شایانی کرد. آشنایی او با امیرنظام گروسی بود. امیرنظام مانند پدری دلسوز و
مهربان برای ایرج بود و از هیچ گونه کمک و همراهی دریغ نداشت به او
نامه های دلگرم کننده می نوشت هدایای مختلف برای او می فرستاد و از همه
مهمتر او را با فرزند خود هم درس کرد و در محافل اهل فضل و کمال او را
معرفی کرده و خلاصه تا آخر عمر یاری غمخار و رفیقی شفیق برای ایرج بود.
اشعار ایرج در ابتدا جز تعدادی قصید مدیحه ساریی نبود و خود این چنین
نمی پسندیده و اشعار خوب و کامل او در نیمه دوم عمر او سرود شده، آن موقع
که در دستگاه دولتی مشغول کار بود، بیشتر اشعار انتقادی و اجتماعی می سرود.
ایرج در سفرهایی که همراه امین الدوله به اروپا داشت و آشنایی او با زبان فرانسه
به او کمک فراوانی کرد تا وی را مردی آزاد فکر و متجدد و ترقی خواه بار آورد
، در نتیجه او در ابزار عقاید خود بسیار شجاعانه و بی باکانه سخن می گفت
اشعارش دارای روانی و سادگی خاصی بود تا همگان گفته هایش را دریابند. به
رسم و رسومات خرافی و نقص های اجتماعی. تعارفات بیهوده خرده می گرفت
و از آنها به دور بود . آموزگاری دلسوز ، توانا و اندیشمند بود نه برای پاداش
گرفتن و نه برای مقام گرفتن و ستایش شدن شعر می سرود و از طریق زحمت و
تلاش مجدانه به جایی رسیده بود. به تعلیم و تربیت کودکان بسیار اهمیت می داد و
در این حین علاقه وافری به زنده کردن ادبیان غنی فارسی داشت از جمله کارهای
او که برای کودکان و نوجوانان سروده است می توان به: شوق درس خواندن، مهر
مادر، کلاغ و روباه، پسر بی هنر و ... اشاره کرد . یکی از پسران ایرج به نام
جعفر قلی میرزا در زمان حیات پدر به دلیل نامعلومی خودکشی کرد و پدر حساس
خود را داغدار و ماتم زده ساخت . ایرج یک پسر دیگر به نام خسرو و یک دختر
دیگر به نام ربابه نیز از خود به جای گذاشت . وفات ایرج ناگهانی و بسیار تاثر
انگیز در روز دوشنبه 27 شعبان سال 1344 هجری قمری که مطابق با یکی از
آخرین روزهای ماه اسفند سال 1304 هجری شمسی بود اتفاق افتاد و علت آن
را سکته قلبی نگاشته اند .


دیوان اشعار




/*/*]]>*/بر سر در کاروان سرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمایم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که واشریعتا ، خــلق
روی زن بی نقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد
تا سر در آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق
می رفت که مؤمنین رسیدند
این آب آورد ، آن یکی خاک
یک پیچه ز گل بر او بریدند
ناموس به باد رفته ای را
با یک دو سه مشت گل خریدند
چون شرع نبی از این خطر جست
رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده ای بود ، خلق وحشی
چون شیر درنده می جهیدند
بی پیچه زن گشاده رو را
پاچین عفاف می دریدند
لب های قشنگ خوشگلش را
مانند نبات می مکیدند
بالجمله تمام مردم شهر
در بحر گناه می تپیدند
درهای بهشت بسته می شد
مردم همه می جهنمیدند
می گشت قیامت آشکارا
یک باره به صور می دمیدند
طیر از و کرات ووحش از جحر
انجم ز سپهر می رمیدند
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
غیاث الدین ابوالفتح، عمر بن ابراهیم خیام (خیامی) در سال 439
هجری (1048میلادی) درشهرنیشابورو درزمانی به دنیا آمد که
ترکان سلجوقی بر خراسان ،ناحیه ای وسیع در شرق ایران ،
تسلط داشتند. وی در زادگاه خویش به آموختن علم پرداخت و
نزد عالمان و استادان برجسته آن شهر از جمله امام موفق
نیشابوری علوم زمانه خویش را فراگرفت و چنانکه گفته اند
بسیار جوان بود که در فلسفه و ریاضیات تبحر یافت. خیام در
سال 461 هجری به قصد سمرقند، نیشابور را ترک کرد و
درآنجا تحت حمایت ابوطاهر عبدالرحمن بن احمد , قاضی
القضات سمرقند اثربرجسته خودرادر جبرتألیف کرد .
خیام سپس به اصفهان رفت و مدت 18 سال در آنجا اقامت گزید
و با حمایت ملک شاه سلجوقی ووزیرش نظام الملک،به همراه
جمعی از دانشمندان و ریاضیدانان معروف زمانه خود، در رصد
خانه ای که به دستور ملکشاه تأسیس شده بود، به انجام
تحقیقات نجومی پرداخت . حاصل این تحقیقات اصلاح تقویم رایج
در آن زمان و تنظیم تقویم جلالی (لقب سلطان ملکشاه
سلجوقی) بود. در تقویم جلالی، سال شمسی تقریباً
برابر با 365 روز و 5 ساعت و و 45 ثانیه است. سال دوازده ماه
دارد 6 ماه نخست هر ماه 31 روز و 5 ماه بعد هر ماه 30 روز و
ماه آخر 29 روز است هر چهارسال، یکسال را کبیسه می خوانند
که ماه آخر آن 30 روز است و آن سال 366 روز است هر چهار
سال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن 30 روز است و
آن سال 366 روز می شود در تقویم جلالی هر پنج هزار سال یک
روز اختلاف زمان وجود دارد در صورتیکه در تقویم گریگوری هر
ده هزار سال سه روز اشتباه دارد . بعد از کشته شدن نظام الملک
و سپس ملکشاه، در میان فرزندان ملکشاه بر سر تصاحب سلطنت
اختلاف افتاد. به دلیل آشوب ها و درگیری های ناشی از این امر،
مسائل علمی و فرهنگی که قبلا از اهمیت خاصی برخوردار بود به
فراموشی سپرده شد. عدم توجه به امور علمی و دانشمندان و
رصدخانه ، خیام را بر آن داشت که اصفهان را به قصد خراسان
ترک کند.وی باقی عمر خویش رادرشهرهای مهم خراسان به ویژه
نیشابور و مرو که پایتخت فرمانروائی سنجر (پسر سوم ملکشاه)
بود ، گذراند. در آن زمان مرو یکی از مراکز مهم علمی و فرهنگی
دنیا به شمار می رفت و دانشمندان زیادی در آن حضور داشتند .
بیشتر کارهای علمی خیام پس از مراجعت از اصفهان در این
شهر جامه عمل به خود گرفت. دستاوردهای علمی خیام برای
جامعه بشری متعدد و بسیار درخور توجه بوده است.
وی برای نخستین بار در تاریخ ریاضی به نحو تحسین برانگیزی
معادله های درجه اول تا سوم را دسته بندی کرد، و سپس با
استفاده از ترسیمات هندسی مبتنی بر مقاطع مخروطی
توانست برای تمامی آنها راه حلی کلی ارائه کند. وی برای
معادله های درجه دوم هم از راه حلی هندسی و هم از راه
حل عددی استفاده کرد، اما برای معادلات درجه سوم تنها
ترسیمات هندسی را به کار برد؛ و بدین ترتیب توانست برای
اغلب آنها راه حلی بیابد و در مواردی امکان وجود دو جواب را
بررسی کند . اشکال کار در این بود که به دلیل تعریف نشدن
اعداد منفی در آن زمان ، خیام به جوابهای منفی معادله توجه
نمی کرد و به سادگی از کنار امکان وجود سه جواب برای
معادله درجه سوم رد می شد. با این همه تقریبا چهار قرن قبل
از دکارت توانست به یکی از مهمترین دستاوردهای بشری در
تاریخ جبر بلکه علوم دست یابد و راه حلی را که دکارت بعدها
(به صورت کاملتر) بیان کرد ، پیش نهد.
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیام همچنین توانست با موفقیت تعریف عدد را به عنوان کمیتی
پیوسته به دست دهد و در واقع برای نخستین بار عدد مثبت
حقیقی را تعریف کند و سرانجام به این حکم برسد که هیچ
کمیتی، مرکب از جزء های تقسیم ناپذیر نیست و از نظر
ریاضی، می توان هر مقداری را به بی نهایت بخش تقسیم
کرد. همچنین خیام ضمن جستجوی راهی برای اثبات
"اصل توازی" (اصل پنجم مقاله اول اصول اقلیدس) در کتاب
شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس (شرح اصول مشکل
آفرین کتاب اقلیدس)، مبتکر مفهوم عمیقی در هندسه شد .
در تلاش برای اثبات این اصل، خیام گزاره هایی را بیان کرد که
کاملا مطابق گزاره هایی بود که چند قرن بعد توسط والیس و
ساکری ریاضیدانان اروپایی بیان شد و راه را برای ظهور
هندسه های نااقلیدسی در قرن نوزدهم هموار کرد . بسیاری
را عقیده بر این است که مثلث حسابی پاسکال را باید مثلث
حسابی خیام نامید و برخی پا را از این هم فراتر گذاشتند و
معتقدند ، دو جمله ای نیوتن را باید دو جمله ای خیام نامید .
البته گفته می شود بیشتر از این دستور نیوتن و قانون تشکیل
ضریب بسط دو جمله ای را چه جمشید کاشانی و چه نصیر
الدین توسی ضمن بررسی قانون های مربوط به ریشه گرفتن از
عددها آورده اند.
استعداد شگرف خیام سبب شد که وی در زمینه های دیگری از
دانش بشری نیز دستاوردهایی داشته باشد. از وی رساله های
کوتاهی در زمینه هایی چون مکانیک، هیدرواستاتیک، هواشناسی
، نظریه موسیقی وغیره نیز بر جای مانده است.اخیراً نیزتحقیقاتی
در مورد فعالیت خیام در زمینه هندسه تزئینی انجام شده است که
ارتباط او راباساخت گنبدشمالی مسجدجامع اصفهان تأئید می کند.
تاریخ نگاران و دانشمندان هم عصرخیام وکسانی که پس ازاو آمدند
جملگی بر استادی وی درفلسفه اذعان داشته اند،تا آنجاکه گاه وی
را حکیم دوران و ابن سینای زمان شمرده اند. آثار فلسفی موجود
خیام به چند رساله کوتاه اما عمیق و پربار محدود می شود. آخرین
رساله فلسفی خیام مبین گرایش های عرفانی اوست.
اما گذشته از همه اینها، بیشترین شهرت خیام در طی دو قرن اخیر
در جهان به دلیل رباعیات اوست که نخستین بار توسط فیتزجرالد به
انگلیسی ترجمه و در دسترس جهانیان قرار گرفت و نام او را در
ردیف چهار شاعر بزرگ جهان یعنی هومر، شکسپیر، دانته و گوته
قرار داد. رباعیات خیام به دلیل ترجمه بسیار آزاد (و گاه اشتباه) از
شعر او موجب سوء تعبیرهای بعضاً غیر قابل قبولی از شخصیت
وی شده است. این رباعیات بحث و اختلاف نظر میان تحلیلگران
اندیشه خیام راشدت بخشیده است.برخی برای بیان اندیشه اوتنها
به ظاهر رباعیات او بسنده می کنند، در حالی که برخی دیگر بر
این اعتقادند که اندیشه های واقعی خیام عمیق تر از آن است که
صرفا با تفسیر ظاهری شعر او قابل بیان باشد. خیام پس از عمری
پربار سرانجام در سال 517 هجری (طبق گفته اغلب منابع) در
موطن خویش نیشابور درگذشت و با مرگ او یکی از درخشان ترین
صفحات تاریخ اندیشه در ایران بسته شد.

 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیوان اشعار :



هر چند که رنگ و روی زيباست مرا


چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا


معلوم نشد که در طربخانه خاک


نقاش ازل بهر چه آراست مرا




چون عهده نمی شود کسی فردا را


حـالی خوش دار اين دل پر سودا را


می نوش به ماهتاب ای ماه که ما


بـسيار بـــگردد و نــيـابد ما را




چون در گذرم به باده شویید مرا


تلقين ز شراب ناب گویید مرا


خواهید به روز حشر یابید مرا


از خاک در میکده جوييد مرا




چندان بخورم شراب کاین بوی شراب


آید ز تراب چون روم زیر تراب


گر بر سر خـاک من رسد مخموری


از بوی شراب من شود مست و خراب




بر لوح نشان بودنی ها بوده است


پیوسته قلم ز نيک و بد فرسوده است


در روز ازل هر آن چه بايست بداد


غم خوردن و کوشيدن ما بيهوده است




ای چرخ فلک خرابی از کینه تست


بیدادگری پیشه ديرينه تست


وی خاک اگر سينه تو بشکافند


بس گوهر قیمتی که در سینه تست




چون چرخ بکام يک خردمند نگشت


خواهی تو فلک هفت شمُر خواهی هشت


چون بايد مرد و آرزوها همه هِشت


چو مور خورد به گور و چه گرگ به دشت




اجزای پياله ای که در هم پيوست


بشکستن آن روا نمی دارد مست


چندين سر و ساق نازنين و کف دست


از مهر که پيوست و به کين که شکست




می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت


بی مونس و بی رفيق و بی همدم و جفت


زنهار به کس مگو تو اين راز نهفت


هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت





می خوردن و شاد بودن آيين منست


فارغ بودن ز کفر و دين؛ دین منست


گفتم به عروس دهر کابين تو چیست


گفتــا دل خـرم تـو کابين مـن است




مهـتاب بــه نـور دامـن شـب بـشکافت


می نوش دمی خوش تر از اين نتوان یافت


خوش بــاش و بـينديش که مـهتاب بسی


اندر سر گور یک به یک خـواهد تافت




از منزل کفر تا به دين يک نفس است


وز عالم شک تا به یقین یک نفس است


ایـن یـک نفس عـزیز را خـوش مـیدار


کز حاصل عمر ما همین یک نفس است




شادی بطلب که حاصل عمر دمی است


هر ذره ز خاک کیقبادی و جمی است


احوال جهان و اصل این عمر که هست


خوابی و خیالی و فریبی و دمی است




اين کهنه رباط را که عالم نام است


آرامگه ابلق صبح و شام است


بزمی است که وامانده صد جمشید است


گوريست که خوابگاه صد بهرام است




آن قصر که بهرام درو جام گرفت


آهو بچه کرد و رو به آرام رفت


بهرام که گور می گرفتی همه عمر


ديدی که چگونه گور بهرام گرفت؟




هر ذره که بر روی زمینی بوده است


خورشید رخی زهره جبینی بوده است


گـرد از رخ آستین بـه آزرم افشان


کـان هم رخ خوب نازنینی بـوده است




امروز که نوبت جوانی من است


می نوشم از آن که کامرانی من است


عیبم نکنيد گرچه تلخ است خوش است


تلخ است از آن که زندگانی من است





بسیار بگشتيم به گرد در و دشت


اندر همه آفاق بگشتيم بگشت


کس را نشنيديم که آمد زين راه


راهی که برفت ، راهرو باز نگشت





ای بی خبران شکل مجسم هیچ است


وین طارم نه سپهر ارقم هیچ است


خوش باش که در نشیمن کون و فساد


وابسته يک دمیم و آن هم هیچ است




دنيا ديدی و هر چه ديدی هيچ است


و آن نيز که گفتی و شنيدی هيچ است


سـرتاسـر آفـاق دویـدی هیـچ است


و آن نيز که در خانه خزيدی هيچ است




 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون نيست ز هر چه هست جز بـاد بدست


چون هست ز هر چـه هست نقصان و شکست


انـگار که هســت هـر چه در عـالم نيست


پندار کــه نـيست هــر چـه در عـالم هــست





تا کی ز چراغ مسجد و دود کنشت؟


تا کی ز زيان دوزخ و سود بهشت؟


رو بر سر لوح بين که استاد قضا


اندر ازل آن چه بودنی است ، نوشت




دوری که در آمدن و رفتن ماست


او را نه نهایت نه بدایت پیداست


کس می نزند دمی درین معنی راست


کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست




تا چند زنم به روی دریا ها خشت


بیزار شدم ز بت پرستان و کنشت


خیام که گفت دوزخی خواهد بود


که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت




نيکی و بدی که در نهاد بشر است


شادی و غمی که در قضا و قدر است


با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل


چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است




ابر آمد و زار بر سر سبزه گریست


بی باده گلرنگ نمی شاید زيست


اين سبزه که امروز تماشاگه ماست


تا سبزه خــاک ما تماشاگه کیست




گویند بهشت عدن با حور خوش است


من می گویم که آب انگور خوش است


اين نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار


کاواز دهل برادر از دور خوش است




چون آمدنم به من نبد روز نخست


وین رفتن بی مراد عزمی ست درست


بر خیز و میان ببند ای ساقی چست


کاندوه جهان به می فرو خواهم شست




ساقـی غـم مـن بلند آوازه شده است


سرمستی مـن برون ز اندازه شده است


با مـوی سپید سـر خوشم کـز می تو


پيرانه سرم بهار دل تازه شده است




از مـن رمقی بـسعی سـاقی مانده است


وز صحبت خلق بی وفایی مانده است


از بـاده دوشــین قــدحی بـيش نــمـاند


از عـمر نـدانم که چه باقی مانده است





مـن هیچ ندانم که مرا آن که سرشت


از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت


جامی و بتی و بربطی بر لب کشت


اين هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت




چون ابر به نوروز رخ لاله بشست


برخیز و به جام باده کن عزم درست


کاين سبزه که امروز تماشاگــــه تست


فردا همه از خاک تو بر خواه د رست




هر سبزه که بر کنار جویی رسته است


گويی ز لب فرشته خويي رسته است


پا بر سر هر سبزه به خــواری ننهی


کان سبزه ز خاک لاله رويی رسته است


 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
گویند که دوزخی بود عاشق و مست


قولی است خلاف دل در آن نتوان بست


گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود


فردا باشد بهشـت همچون کف دست




اين کوزه چو من عاشق زاری بوده است


در بند ســر زلف نــگاری بــوده است


ايــن دسته کــه بر گردن او می بـینی


دستی است که بر گردن ياری بوده است




دارنده چو ترکيب طبايع آراست


از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست


گر نيک آمد شکستن از بهر چه بود


ور نيک نیامد اين صور ، عیب کراست




اين بحر وجود آمده بيرون ز نهفت


کس نيست که اين گوهر تحقيق بسفت


هر کس سخنی از سر سودا گفته است


زان روی که هست کس نمی داند گفت




دل سر حیات اگر کماهی دانست


در مرگ هم اسرار الهی دانست


امروز که با خودی ندانستی هیچ


فردا که ز خود روی چه خواهی دانست




گردون نگری ز قد فرسوده ماست


جیحون اثری ز اشک آلوده ماست


دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست


فردوس دمی ز وقت آسوده ماست




فصل گل و طرف جویبار و لب کشت


بــا يـک دو سـه دلبـری حــور سـرشت


پيش آر قــدح که بـاده نــوشان صــبوح


آسوده ز مسجدند و فــارغ ز بـهشت




بر چـهره گـل نـسیم نـوروز خـوش است


در صحن چمن روی دل افروز خوش است


از دی که گذشـت هر چه گویی خوش نیست


خوش باش و زدی مگو که امروز خوش است




ساقی ، گل و سبزه بس طربناک شده است


دریـاب که هفته دگـر خـاک شده است


می نـوش و گـلی بچـین کـه تـا در نـگری


گل خاک شده است سبزه خاشاک شده است




چون لاله به نوروز قدح گیر به دست


با لاله رخی اگـر ترا فرصت هست


می نـوش به خـرمی که این چـرخ کـبود


ناگـاه تـرا چـو خـاک گـرداند پَست




دوران جهان بی می و ساقی هیچ است


بی زمزمـه نـای عـراقی هیـچ است


هر چند در احــوال جــهان می نگرم


حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است




امروز ترا دسترس فردا نيست


و انديشه فردات به جز سودا نيست


ضایع مکن این دم ار دلت بیدار است


کاین باقی عمر را بقا پيدا نيست




می در کف من نه که دلم در تابست


وین عمر گریز پای چون سیمابست


دریاب کــه آتـش جوانـی آبـست


هُش دار که بیداری دولت خواب است




می نوش که عمر جاودانی این است


خود حاصلت از دور جوانی این است


هنگام گل و مل است و یاران سرمست


خوش باش دمی که زندگانی اينست




با باده نشین که ملک محمود این است


وز چنگ شنو که لحن داود این است


از آمــده و رفتـه دگـر یاد مـکـن


حالی خوش باش زانکه مقصود این است
 

heliacalow

عضو جدید
ملیسا جان واقعا ازت ممنونم تو خیلی خیلی به من کمک کردی و از این شعرهای زیبایی که نوشتی هم ممنونم امیدوارم هنوز که هنوز و تا سالها بتونی از این مطالب زیبا و پربار برای ما بنویسی و موفق باشی .
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
عمران صلاحی

عمران صلاحی

زندگی نامه:
عمران صلاحی در دهم اسفندماه 1325 در امیریه تهران بدنیا آمد.مادرش متولد سمنان و پدرش از اردبیل بود. تحصيل را در 7 سالگی در دبستان صنيع الدوله(قم) آغاز کرد و پس از آن در سال 1335 در دبستان قلمستان(تهران) وسپس در سال 37 در دبستان شهريار و دبيرستان امير خيزي(تبريز) ادامه داد. نخستین شعر خود را در مجله ی اطلاعات کودکان در سال 1340چاپ کرد. پدر خود را در همین سال از دست داد.اما بهتر است این دوران را از زبان خودش با عنوان (چه روزگار خوشی داشتیم) بشنویم:"نامم عمران است و فامیلم صلاحی. نام کوچکم را عمویم مراد انتخاب کرده است؛ از قرآن و سوره آل عمران. ترک ها به من می گویند عیمران و فارس ها گاهی با کسره و اکثرا با ضمه صدایم می کنند. ناشران و مترجمان گاهی گیج می مانند که هرکس هرطوری دوست دارد بنویسد و بخواند.نامم را به لاتین با اِ بنویسند یا با اُ.
... دهم اسفند 1325 در تهران متولد شده ام؛ چهارراه گمرک امیریه. البته نه وسط چهارراه اگر چه گفته اند خیرالامور اوسطها.و اما زندگی ادبی و هنری من. قدیم ترین شعر و نوشته ای که از خودم پیدا کرده ام، تاریخ پنج شنبه 30/11/1337 را دارد. برخلاف تصور خواننده، خیلی غم انگیز است. بخشی از آن را بخوانیم؛

«از تهران حرکت کردیم و پس از یک روز به تبریز رسیدیم... در خیابان چهارم اردیبهشت، دربند کیوان، یک اتاق کوچک کرایه کردیم به 26 تومان. هفت نفر بودیم. بعد از چهار روز، خواهر کوچکم پروین به یک مرض سخت دچار شد... در روز چهارشنبه 29/11/1337 پروین در بستر مرگ بود. صبح روز پنج شنبه به سختی نفس می کشید. بعدازظهر همان روز بعد از آنکه ناهار را خوردیم، من در بیرون توپ بازی می کردم.

ناگهان پسر همسایه مان به من خبر داد که مادرت چنان گریه می کند که نمی تواند روی پاهای خودش بایستد. با عجله دویدم تا به خانه رسیدم. دیگر کار از کار گذشته بود. نفس پروین بند آمده بود و چشم هاش باز بود...»

دیگر بقیه اش را نمی آورم. به قول ایرج میرزا؛ ببند ایرج ازین گفتار غم دم / که غمگین می کنی خواننده را هم. بعد از این نوشته سوزناک چند بیت هم شعر گفته بودم که بیت اولش این بود؛ کجا رفتی ای پروین / می خندیدی چه شیرین.اولین شعرم پاییز سال 1340 در مجله اطلاعات کودکان چاپ شد، به نام «باد پاییزی» که یک مثنوی بود و اینطور شروع می شد؛ باد پاییزی بریزد برگ گل / بلبلان آزرده اند از مرگ گل.

هنوز آن مجله را دارم. در صفحه جدول و سرگرمی همان مجله مسابقه ای گذاشته بودند و سوالاتی طرح کرده بودند که هرکس به آنها پاسخ درست می داد جایزه می گرفت. یکی از سوالات این بود؛ «فرستنده باد پاییزی کیست؟» که منظور فرستنده شعر باد پاییزی بود. من این باد را از تبریز فرستاده بودم! در آخر شعر آورده بودم؛ ای خدا راضی مشو این باد بد / برگ گل های مرا پرپر کند، که همین طور هم شد یا نشد! آخر پاییز، پدرم به سفری همیشگی رفت. من آن وقت 15 ساله بودم."
تحصيل در دبیرستان وحيد(تهران) در سال 1341 و پس از آن در سال 45 به همكاري با روزنامة توفيق پرداخت و همانجا با پرویز شاپور آشنا شد. در سال 1347 چاپ اولين شعر نيمايي در مجلة خوشه به سردبيري احمد شاملو را به همراه داشت. در سال 49 كتاب ”طنز آوران امروز ايران” با همكاري بيژن اسدي پور _ فوق ديپلم مترجمي از دانشگاه تهران_ را منتشر کرد.در سال 1350 به خدمت نظام وظيفه در تهران ، تبريز ، كرمانشاه ، مراغه رفت.در زندگی خود نوشت صلاحی در مورد این سالها آمده است:"بعد از مرگ پدر، به تهران آمدیم و ساکن جوادیه شدیم. با دوچرخه قراضه ای از جوادیه به دبیرستان وحید در خیابان شوش می رفتم. روزی دوچرخه ام پنجر شد. سر راهم در جوادیه دوچرخه سازی بود. برای پنچرگیری به آنجا رفتم. دیدم در و دیوار پر از شعر است. از دوچرخه ساز پرسیدم شعرها مال کیست؟ گفت مال خودم.

دوچرخه ساز، شاعر بود و اسمش رحمان ندایی. با هم دوست شدیم و رفت و آمد پیدا کردیم. به خانه هم می رفتیم و شعر می خواندیم؛ هم از خودمان و هم از دیگران. او به انجمن ادبی صائب می رفت. از طریق او، خلیل سامانی (موج) دعوتنامه ای برای من فرستاد. او دبیر انجمن بود و استاد عباس فرات رئیس انجمن. جلسات انجمن هفته ای یک بار تشکیل می شد؛ در ایستگاه اناری نواب کوچه ماه. اولین بار که به انجمن رفتم در بسته بود و هنوز هیچ کس نیامده بود. دیدم از سر کوچه پیرمردی با کلاه لبه دار و بارانی و کیفی چرمی دارد می آید. پیرمرد آمد و دم در ایستاد و از من پرسید «با کی کار داشتی؟» گفتم؛ «با آقای موج.»

خودش را معرفی کرد و گفت؛ «من فرات هستم. فرات بی موج نمی شود. الان موجش هم می رسد.» دو دقیقه بعد «موج» هم آمد. سامانی برای اینکه نشانی را فراموش نکنیم، آن را در دو بحر می خواند؛ «کوچه ماه، پلاک سی وسه» و «کوچه ماه، کاشی سی وسه». که هنوز به یاد من مانده است. این هم از تاثیرات وزن است. از همان انجمن صائب پایمان به انجمن های دیگر باز شد.

یک شب که از انجمن آذرآبادگان واقع در امیرآباد می آمدم با حسین منزوی آشنا شدم. جوانی لاغر که دانشجوی دانشگاه تهران بود و در خانه عمویش در جوادیه زندگی می کرد و چه عموهای نازنینی، مثل پدر منزوی. از آن به بعد همه در انجمن های ادبی من و منزوی را با هم می دیدند. یک شب که پول نداشتیم از کلبه سعد تا جوادیه پیاده آمدیم و من این بیت را سرودم؛

با منزوی پیاده روی می کنیم ما / خود را بدین وسیله قوی می کنیم ما!

کاظم سادات اشکوری می فرماید؛

دستت چو نمی رسد به عمران / دریاب حسین منزوی را!

روزی یکی از بچه های شیطان جوادیه با سنگ، زد یکی از پره های دوچرخه ام را شکست و پا به فرار گذاشت. من شعری نوشتم از زبان بچه جوادیه و با همان امضا فرستادم برای روزنامه فکاهی توفیق.

روزنامه را نمی خریدم. از روزنامه ای که توی جوی آب پیدا کرده بودم، نشانی اش را نوشته بودم. یک روز که از مدرسه به خانه آمدم، نامه ای به دستم دادند. حسین توفیق نوشته بود شعر و کاریکاتورت در فلان شماره چاپ شده است هرچه زودتر خودت را به ما برسان. یک روز عصر با همان دوچرخه قراضه از مدرسه رفتم به اداره توفیق در خیابان استانبول. از سال 1345 عضو هیات تحریریه روزنامه توفیق شدم و در آن مکتب پرورش یافتم. اسامی مستعارم در توفیق، بچه جوادیه، ابوطیاره، ابوقراضه، مداد، زرشک، زنبور و چند امضای دیگر بود. من خود را خیلی مدیون برادران توفیق می دانم. چه روزگار خوشی داشتیم.در توفیق با پرویز شاپور آشنا شدم. از طریق شاپور با اردشیر محصص آشنا شدم. دوستی من با شاپور تا آخر عمر او ادامه داشت.

سال 45 در زندگی هنری من نقطه عطفی بود؛ سرودن شعر نو به فارسی و ترکی، همکاری با توفیق، آشنایی با شاپور."
در سال 52 به همكاري با گروه ادب امروز راديو به دعوت نادر نادرپور پرداخت و به استخدام راديو تهران در آمد.در سال 53 انتشار كتاب ”گريه در آب”را داشت و در همان سال با هايده وهاب‏زاده ازدواج کرد.در سال 1355 کتاب ”قطاري در مه” را منتشر کرد.سال 56 انتشار كتاب ”ايستگاه بين راه” را داشت. نمايشگاه مشترك كاريكاتور با پرويز شاپور و بيژن اسدي‏پور در نگارخانه تخت جمشيد و شعر خواني در 10 شب كانون نويسندگان ايران نیز از کارهایی است که عمران صلاحی در همان سال به همراه داشت. اولين فرزند او به نام ياشار در سال 57 به دنیا آمد. انتشار كتاب ”هفدهم” و سفر به تركيه ، يونان ، بلغارستان از وقایعی است که در سال 58 با آن مواجه بود.دومین فرزندش به نام بهاره در سال 61 بدنیا آمد و در همان سال كتاب ”پنجره دن داش گلير” را به تركي منتشر کرد. در سال 67 گشايش صفحة ”حالا حكايت ماست” در مجله دنياي سخن و مسئولیت نگارش در آن قسمت را به عهده گرفت. در سالهای 70 ،73 و 74 به ترتیب انتشار كتاب ” روياهاي مرد نيلوفري”، انتشار ويژه نامة مجلة ”عاشقانه” در آمريكا و انتشار كتاب ”شايد باور نكنيد” در سوئد را در کنار سایر دست آوردهایش همراه داشت.سال 75 پس از بازنشستگي از صدا و سيما به همكاري با گل‏آقا و همكاري با شوراي عالي ويرايش پرداخت.از خود صلاحی کوتاه درباره ی دوران بعد از سربازیش بشنویم:"بعد از اینکه از سربازی آمدم، به دعوت نادر نادرپور، به همکاری با گروه ادب رادیو تلویزیون پرداختم. در رادیو با محمد قاضی، رضا سیدحسینی، حسینعلی هروی و دیگران آشنا شدم. در گروه ادب امروز، بخش های طنز را می نوشتم. برنامه مستقلی هم داشتم به نام «زیر دندان طنز». از نادرپور هم خیلی آموخته ام. یادش گرامی باد. برنامه های ماهانه گروه ادب هم با حضور مشاهیر ادبیات جلوه و جذابیت خاصی داشت.شب های شعر کانون نویسندگان که در باغ گوته برگزار می شد برای من فراموش نشدنی است.

من در شب دوم شعر خواندم و خیلی تشویق شدم.از سال 1364 با چند نفر از دوستان شاعر و نویسنده جلساتی داشتیم که سه شنبه ها به ترتیب الفبا در منازل تشکیل می شد. جلسات سه شنبه تقریبا 11 سال به طول انجامید. از سال 65 با شاعران ترک زبان بیشتر آشنا شدم. دوشنبه ها در قهوه خانه ها جمع می شدیم و شعر می خواندیم البته به ترکی.

دیگر از چه بگویم و از که بگویم. از منوچهر آتشی بگویم که حقی بزرگ به گردن من دارد، از حمید مصدق بگویم که همیشه «از ما به مهربانی» یاد می کرد، از سیمین بهبهانی بگویم که مثل مادرم دوستش دارم و به او افتخار می کنم. واقعا نمی دانم از که بگویم. خوبان همه جمع اند بروم و کمی اسفند دود کنم."او در سال 77 كتاب های ” يك لب و هزار خنده” و ”حالا حكايت ماست”و در سال 78 گزينة اشعار را به چاپ رساند. همچنین در این سال در 6 شهر کشور سوئد سخنرانی هایی را ایراد کرد. وی در سال 79 کتابهای ” آي نسيم سحري”،”ناگاه يك نگاه”،”ملا نصرالدين”، از گلستان من ببر ورقي” و ” باران پنهان” و در سال 80 ،كتاب‏هاي ”هزار و يك آينه” و ”آينا كيمي” به تركي را منتشر کرد. وی همچنين قرار بود ‌"تفريحات سالم"، "طنز سعدی در گلستان و بوستان" و "زبان‌بسته‌ها" (منتخبی از قصه‌های حيوانات به نظم) را منتشر کند.و بالاخره عمران صلاحی در شب 11 مهر 1385 دار فانی را وداع گفت.در مراسم تشییع پیکر او جواد مجابی درباره ی او می گوید: " عمران هیچ از مرگ نمی گفت. همواره از زندگی می گفت و می سرود... ورای شیرینی کلامش زهری جریان داشت که از واقعیت ناگزیر می تراود و او چرب دستانههر دو منظر را یکجا به ما نشان می دهد... او همچون ذات زندگی، دیگران را در خود ایمن و شاد می خواست. نمی میرند کسانی که چونعمران عین شادی اند. عمران تمام عمرش را با مردم کوچه زیست."همچنین در این مراسم محمود دولت آبادی گفت :" او خود زندگی بود. درخشان و دل زنده ... چه بی مهر شده است اینزندگانی غمبار ما و این آژنگ های نشسته بر پیشانی آدمیان که انگار به عادت سخت وسمج در آمده است که انگار حس شوخی و شاد زیستن - آنگونه که عمران - رفتاری نابهنجارمی نماید. در این هنجار، آری عمران انسانی متفاوت بود... "

منبع
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
سهراب سپهري

سهراب سپهري

اهل كاشانم
پيشه ‏ام نقاشي است
گاه گاهي قفسي مي‏سازم با رنگ, مي‏فروشم به شما
تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است
دل تنهايي ‏تان تازه شود
چه خيالي, چه خيالي, ... مي‏دانم
پرده ام بي‏جان است.
خوب ميدانم, حوض نقاشي من بي ‏ماهي است.


سهراب سپهريپانزدهم مهرماه 1307 در كاشان متولد شد و چند ماهي پيش از كودتاي 28 مرداد, در خردادماه 1332 دوره نقاشي دانشكده هنرهاي زيبا را به پايان رسانيد؛ علاقه به شعر و نقاشي در سهراب به موازات هم رشد يافت چنان كه پا به ‏پاي مجموعه شعرهايي كه از او به چاپ مي‏رسيد, نمايشگاه ‏هاي نقاشي او هم در گوشه و كنار تهران برپا مي‏شد و او گاهي در كنار اين نمايشگاه‏ ها شب شعري هم ترتيب مي‏داد؛ تلفيق شعر و نقاشي در پرتو روح انزوايي و متمايل به گونه‏اي عرفان قرن بيستمي, هم به شعر او رقت احساس و نازك بيني هنرمندانه ‏اي مي ‏‏بخشيد و هم نقاشي او را به نوعي صميميت شاعرانه نزديك مي‏كرد.
تخيل آزاد, سوررئاليسم خفيف, جستجوي روابط متعارف اشياء, مفاهيم آميخته با خيال پردازي از مشخصه ‏هاي آشكار شعر سپهري است. همين ويژگي‌‏‌‏ هاست كه در نظر برخي وي را به تمايلات سبك هندي و قابليت مقايسه با بيدل دهلوي, شاعر عارف و خيال پرداز سده دوازدهم هند نزديك كرده است.
سفرهاي سهراب به غرب و شرق عالم و ديدار از رم, آتن, پاريس و قاهره, تاج محل و توكيو براي او بشتر سلوك روحي و معنوي و سير در انفس به حساب مي‏آمد تا گشت و گذار و جهان ديدگي و سير در آفاق.
پيشتر از آن كه به هند و ژاپن سفر كند با فكر و انديشه بودايي و سلامت عارفانه پيشينيان آشنايي داشت, اين سفر آشنايي و علاقه او را ژرف تر كرد و در مجموع به هنر او سيرتي عارفانه و پارسايانه بخشيد.
سفر به ژاپن كه به قصد آموختن حكاكي روي چوب, آهنگ آن كرده بود, به او چيزهايي ديگر نيز آموخت؛ اينكه شعرهاي سهراب سپهري را گاهي در حال و هواي "هايكو" يافته ‏اند, اين كه سپهري به داشته ‏هاي خود خرسند و به شهر و ديار و طبيعت رهاي اطراف شهر خود كاشان پاي بند است, هر چند اندك مي‏تواند نتيجه تاثير اين گونه سفرها باشد, چنان كه توجه او به طبيعت هم در نقاشي و هم در شعر نيز از اين تاثير بلكي دور نمانده است.
او چشم به طبيعت داشت و از پيرامونيان خود, كه شايد تنها اندكي از آنان از صداقت و صميميت انساني بالايي برخوردار بودند, پرهيز مي‏كرد:


به سراغ من اگر مي‏آييد
نرم و آهسته بياييد, مبادا كه ترك بردارد
چيني نازك تنهايي من


علاقه سهراب به هنر و مكتب‏هاي فلسفي شرق دور, معروف است. اين علاقه را وي با آگاهي توام كرده بود. او به مطالعه در فلسفه و اديان بسيار علاقمند بود.
سهراب ابتدا در دهه 1330 به عنوان نقاشي نوپرداز به شهرت رسيد, كار شعر را هم از همان ايام آغاز كرده بود. نخستين مجموعه شعر او"مرگ رنگ" در سال 1330 به چاپ رسيد.
"زندگي خوابها" را در سال 1332 و " آوار آفتاب" و"شرق اندوه" هر دو را به سال 1340 عرضه كرد. در اين مجموعه هاي نخستين او گه‌‏ گاه طنين صداي نيما يوشيج به گوش مي‏رسيد؛ اما مجموعه هاي بعدي يعني "صداي پاي آب", "مسافر"و به ويژه"حجم سبز" كه در سال 1346 انتشار يافت, هيچ صدايي جز صداي آشناي خود او نيست؛ هر چند برخي در واپسين شعرهاي سپهري رنگي از زبان انديشه فروغ را ديده و در نتيجه از پاره‏اي جهات شهرت آن دو را قابل مقايسه دانسته‏ اند.
مجموعه اين هفت كتاب به همراه يك كتاب ديگر او به نام"
ما هيچ, ما نگاه", كه قبلاً نيز منتشر شده بود در سال 1356 يك جا در مجموعه ‏اي با عنوان هشت كتاب به چاپ رسيده كه بعد از آن بارها تجديد چاپ شده است.
شعر سهراب در ابتدا با انكار و انتقاد مواجه شد. شاعران و منتقدان ملتزم پيش از انقلاب, شعر و شيوه شاعري او را نكوهيدند و او را منفي ‏نگر, بي‏ مسئوليت و رويگردان از جامعه و مردم معرفي كردند. اما سهراب بي ‏توجه به اين نكوهش‏ها و جار و جنجال‏ها به كار خود ادامه داد و سر به شعر و نقاشي خود فرود آورد.

او به قضاوت ديگران كاري نداشت. گويي مي‏دانست روزي فرا خواهد رسيد كه شعرش قبول عام پيدا مي‏كند. از اين رو آرام و بي ‏سر و صدا سر به كار خويش داشت و آنچه را كه به اشراق و ادراك هنري دريافته بود. به پرده رنگ و به واژه‏اي به نرمي آب و لطافت آبي آسمان‏ها تسليم مي‏كرد, برترين ويژگي شعر سهراب غناي آن از نظر جوهر شعري است, چيزي كه در آثار كمتر شاعري به اين زلالي مي‏توان يافت.
از لحاظ ساخت و قالب, شعر او در اكثر موارد آهنگين ارائه شده است. سهراب با استفاده از صداها و كلمات, موسيقي مي‏آفريند, موسيقي نرم و رويا برانگيز شعر سهراب با هيچ شاعر, ديگري اشتباه نمي‏شود و همين امر هنجار برجسته سبك او را به ويژه در كارهاي اخيرش مشخص مي‏كند. پيوند كلمات و همنشيني تصويرها در شعرهاي او بديع و پاكيزه از كار در آمده است.
اين تصويرها بيشتر از آن كه در طبيعت قابل لمس باشد, در ذهن و روح خواننده حس مي‏شود و با ادراك انساني او در مي‏آميزد. سهراب سپهري در ميان انبوه شاعران نيمايي پيش از انقلاب, شاعري استثنايي بود كه از همه جنجال‏ها روشنفكرانه و غرب گرايانه پا كنار كشيد. او براي بسياري بهترين نمونه يك هنرمند واقعي بود. انساني وارسته كه به استعداد و توانايي ذاتي خويش تكيه داشت, تنها زيست و در اين تنهايي از نيرنگ, دورويي و تقلب دور بود, گويي تمام فضيلت‏هاي يك هنرمند اصيل و نجيب ايراني را در خود داشت.
سپهري روز اول ارديبهشت ماه 1359 در اثر ابتلاي به بيماري سرطان خون درگذشت. با آن كه شعر وي حاوي فضيلت‏هاي گمشده انساني بود در زمان حياتش مقبوليت عام پيدا نكرد, اما بعد از انقلاب و به ويژه از دهه 1360 به بعد گروهي از شاعران و منتقدان به شعر وي روي آوردند و بر شعرش نقد و تفسير نوشتند.




 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
اخوان ثالث، مهدي

اخوان ثالث، مهدي

شاعر و مقاله نويس
سال و محل تولد: 1307- مشهد
سال و محل وفات: 1367- تهران

در سال 1307 در مشهـد چـشم به جـهان گـشود. تحـصيلات ابـتدايی و متوسطه را در هـمين شهـر طی کرد و در سال 1326 دوره هـنرستان مشهـد (رشته آهـنگـری) را به پايان برد، و هـمان جا، در هـمين رشته، آغاز به کار کرد. سپس به تـهـران آمد، آموزگـار شد و در اين شهـر و اطراف آن (کريم آباد ورامين) به تـدريس پـرداخت. اخوان چـند بار به زندان افـتاد و يک بار نيز به حومه کاشان تـبعـيد شد. در سال 1329 ازدواج کرد. در سال 1333 براي بار چـندم، به اتـهام سياسی، زندانی شد. پس از آزادی از زندان (سال 1336) به کار در راديو پـرداخت، و مدتی بعـد به تـلويزيون خوزستان مـنـتـقـل شد. در سال 1353 از خوزستان به تـهـران بازگـشت و اين بار در راديو تـلويزيون به کار پـرداخت. در سال 1356 در دانـشگـاه های تـهـران، ملی و تـربـيت معـلم به تـدريس شعـر دوره سامانی و معـاصر روی آورد؛ و دو سال بعـد، در سازمان انـتـشارات و آموزش انـقـلاب اسلامی (فرانکـلين سابق) به کار پـرداخت و سرانجام در سال 1360 بدون حـقوق و با محـروميت هـميشگـی از تمام مشاغل دولتی، بازنـشسته شد. در سال 1369 به دعـوت "خانه فرهـنگ آلمان" براي برگـزاری شب شعـری از تاريخ 4 تا 7 آوريل (15 - تا 18 فروردين) برای نـخـستين بار و آخرين بار به خارج رفـت و ضـمن اين سفـر، از کـشورهای انگـليس، دانمارک، سوئد، نروژ و فـرانسه ديدن کرد. سرانجام، در اوايل شهـريورماه هـمين سال، چـند ماهی پس از بازگـشت به ميهـن، ديده از جـهان فروبـست. وی در توس، در کنار آرامگـاه فردوسی، به خاک سپـرده شد. از اخـوان ثـالـث چـهار فرزند (يک دخـتر، و سه پـسر) به يادگـار مانده است. مـهـدی اخـوان ثـالـث، بی ترديد يکی از دو سه سياره بزرگ و ماندنی منـظومه رنگـين و پـربار شعـر نـيمايی است .سبك‌ شعريی اخوان‌ ثالث‌ در اغلب‌ مجموعه‌ های‌ او سبك‌ حماسيی و اساطيری‌كهن‌ با الهام‌ از ‌فردوسی است‌ و تأثير شاهنامه‌ در بيشتر اشعار او آشكار است‌ بطوريكه‌ شيوه‌ شاعری‌ او نوعی سبك‌ خراسانی نوين‌ است‌. جدای‌ از اين‌ شاعر از ابتدای‌ جوانی‌ بازبان‌ رمز به‌ ارائه‌ ديدگاه‌ خود در ارتباط با وضعيت‌ سياسی و اجتماعی‌ جامعه‌ ايران‌ دوره‌ ‌پهلوی پرداخت‌ و شعر ‌زمستان شاخص‌ ترين‌ اشعار نو به‌ سبك‌ نيمايی‌ است‌ كه‌ رمز گرايی‌ناشی‌ از عصر فشار و خفقان‌ سياسی‌ را بخوبی‌ نشان‌ می‌ دهد. مجموعه‌ آخر شاهنامه‌ نيز نمايانگر نااميدی‌ شاعر از وضعيت‌ جامعه‌ خود است‌ كه‌ در سال‌1338 انتشار يافت‌. اخوان‌ ثالث‌ جدای‌ از شعر و شاعری‌ در زمينه‌ تأليف‌ ، ترجمه‌ و نقادی‌ با نوعی‌ ديد اجتماعی و سياسی‌ تسلط داشت‌ واز نخستين‌ اديبان‌ دوره‌ معاصر بشمار می‌رود كه‌ به‌ تجزيه‌ و تحليل‌ شعر نو نيمايی‌ به‌ ويژه‌ از جهت‌ وزن‌ و قالب‌ پرداخت‌ و دو كتاب‌ ( بدعتها وبدايع‌ نيمايوشيج(‌1357) و ( نيمايوشيج‌ و عطا و لقاي‌ نيمايوشيج‌) (انتشار در سال‌1371 دو سال‌ پس‌ از مرگ‌ شاعر) را منتشر ساخت‌ كه‌ با استقبال‌ محافل‌ علمی‌ و ادبی‌ روبرو شد.
آثار: دفـترهاي شعـر: ارغـنون - انتـشارات تـهـران 1330 زمستان - انتـشارات زمان 1335 آخر شاهـنامه - زمان 1338 از اين اوستا - انتـشارات مرواريد 1344 منظومه شکار - مرواريد 1345 پـائـيـز در زندان - مرواريد 1348 عاشـقانه ها و کـبود - جوانه 1348 بـهـترين اميد، برگـزيده اشعـار و مقالات - روزن 1348 برگـزيده اشعـار - جـيـبی 1349 در حـياط کوچک پائـيـز در زندان - توس 1355 دوزخ، اما سرد - توکا 1357 زندگـی می گويد اما باز بايد زيست - توکا 1357 تـرا ای کـهـن بوم بر دوست دارم - مرواريد 1368 گـزينه اشعـار - مرواريد 1368


تعدادی از اشعار برگزیده اخوان ثالث



آلبوم زمستان

لحظه ي ديدار

لحظه ي ديدار نزديك است
باز من ديوانه ام ، مستم
باز مي لرزد ، دلم ، دستم
باز گويي در جهان ديگري هستم
هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را ، تيغ
هاي ، نپريشي صفاي زلفكم را ، دست
و آبرويم را نريزي ، دل
اي نخورده مست
لحظه ي ديدار نزديك است
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
كتيبه

فتاده تخته سنگ آنسوي تر ، انگار كوهي بود
و ما اينسو نشسته ، خسته انبوهي
زن و مرد و جوان و پير
همه با يكديگر پيوسته ، ليك از پاي
و با زنجير
اگر دل مي كشيدت سوي دلخواهي
به سويش مي توانستي خزيدن ، ليك تا آنجا كه رخصت بود
تا زنجير
ندانستيم
ندايي بود در روياي خوف و خستگيهامان
و يا آوايي از جايي ، كجا ؟ هرگز نپرسيديم
چنين مي گفت
فتاده تخته سنگ آنسوي ، وز پيشينيان پيري
بر او رازي نوشته است ، هركس طاق هر كس جفت
چنين مي گفت چندين بار
صدا ، و آنگاه چون موجي كه بگريزد ز خود در خامشي مي خفت
و ما چيزي نمي گفتيم
و ما تا مدتي چيزي نمي گفتيم
پس از آن نيز تنها در نگه مان بود اگر گاهي
گروهي شك و پرسش ايستاده بود
و ديگر سيل و خستگي بود و فراموشي
و حتي در نگه مان نيز خاموشي
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود
شبي كه لعنت از مهتاب مي باريد
و پاهامان ورم مي كرد و مي خاريد
يكي از ما كه زنجيرش كمي سنگينتر از ما بود ، لعنت كرد گوشش را
و نالان گفت :‌ بايد رفت
و ما با خستگي گفتيم : لعنت بيش بادا گوشمان را چشممان را نيز
بايد رفت
و رفتيم و خزان رفتيم تا جايي كه تخته سنگ آنجا بود
يكي از ما كه زنجيرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
كسي راز مرا داند
كه از اينرو به آنرويم بگرداند
و ما با لذتي اين راز غبارآلود را مثل دعايي زير لب تكرار مي كرديم
و شب شط جليلي بود پر مهتاب
هلا ، يك ... دو ... سه .... ديگر پار
هلا ، يك ... دو ... سه .... ديگر پار
عرقريزان ، عزا ، دشنام ، گاهي گريه هم كرديم
هلا ، يك ، دو ، سه ، زينسان بارها بسيار
چه سنگين بود اما سخت شيرين بود پيروزي
و ما با آشناتر لذتي ، هم خسته هم خوشحال
ز شوق و شور مالامال
يكي از ما كه زنجيرش سبكتر بود
به جهد ما درودي گفت و بالا رفت
خط پوشيده را از خاك و گل بسترد و با خود خواند
و ما بي تاب
لبش را با زبان تر كرد ما نيز آنچنان كرديم
و ساكت ماند
نگاهي كرد سوي ما و ساكت ماند
دوباره خواند ، خيره ماند ، پنداري زبانش مرد
نگاهش را ربوده بود ناپيداي دوري ، ما خروشيديم
بخوان !‌ او همچنان خاموش
براي ما بخوان ! خيره به ما ساكت نگا مي كرد
پس از لختي
در اثنايي كه زنجيرش صدا مي كرد
فرود آمد ، گرفتيمش كه پنداري كه مي افتاد
نشانديمش
بدست ما و دست خويش لعنت كرد
چه خواندي ، هان ؟
مكيد آب دهانش را و گفت آرام
نوشته بود
همان
كسي راز مرا داند
كه از اينرو به آرويم بگرداند
نشستيم
و به مهتاب و شب روشن نگه كرديم
و شب شط عليلي بود


 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
نوحه

نعش اين شهيد عزيز
روي دست ما مانده ست
روي دست ما ، دل ما
چون نگاه ، ناباوري به جا مانده ست
اين پيمبر ، اين سالار
اين سپاه را سردار
با پيامهايش پاك
با نجابتش قدسي سرودها براي ما خوانده ست
ما باين جهاد جاودان مقدس آمديم
او فرياد
مي زد
هيچ شك نبايد داشت
روز خوبتر فرداست
و
با ماست
اما
اكنون
ديري ست
نعش اين شهيد عزيز
روي دست ما چو حسرت دل ما
برجاست
و
روزي اين چنين بتر با ماست
امروز
ما شكسته ما خسته
اي شما به جاي ما پيروز
اين شكست و پيروزي به كامتان خوش باد
هر چه مي خنديد
هر چه مي زنيد ، مي بنديد
هر چه مي بريد ، مي باريد
خوش به كامتان اما
نعش اين عزيز ما را هم به خاك بسپاريد
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
در ميكده

در ميكده ام : چون من بسي اينجا هست
مي حاضر و من نبرده ام سويش دست
بايد امشب ببوسم اين ساقي را
اكنون گويم كه نيستم بيخود و مست
در ميكده ام دگر كسي اينجا نيست
واندر جامم دگر نمي صهبا نيست
مجروحم و مستم و عسس مي بردم
مردي ، مددي ، اهل دلي ، آيا نيست ؟
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
هر جا دلم بخواهد

چون ميهمانان به سفره ي پر ناز و نعمتي
خواندي مرا به بستر وصل خود اي پري
هر جا دلم بخواهد من دست مي برم
ديگر مگو : ببين به كجا دست مي بري
با ميهمان مگوي : بنوش اين ، منوش آن
اي ميزبان كه پر گل ناز است بسترت
بگذار مست مست بيفتم كنار تو
بگذار هر چه هست بنوشم ز ساغرت
هر جا دلم بخواهد ، آري ، چنين خوش است
بايد دريد هر چه شود بين ما حجاب
بايد شكست هر چه شود سد راه وصل
ديوانه بود بايد و مست و خوش و خراب
گه مي چرم چو آهوي مستي ، به دست و لب
در دشت گيسوي تو كه صاف است و بي شكن
گه مي پرم چو بلبل سرگشته با نگاه
بر گرد آن دو نو گل پنهان به پيرهن
هر جا دلم بخواهد ، آري به شرم و شوق
دستم خزد به جانب پستان نرم تو
واندر دلم شكفته شود صد گل از غرور
چون ببنم آن دو گونه ي گلگون ز شرم تو
تو خنده زن چو كبك ، گريزنده چون غزال
من در پيت چو در پي آهو پلنگ مست
وانگه ترا بگيرم و دستان من روند
هر جا دلم بخواهد آري چنين خوش است
چشمان شاد گرسنه مستم دود حريص
بر پيكر برهنه ي پر نور و صاف تو
بر مرمر ملايم جاندار و گرم تو
بر روي و ران و گردن و پستان و ناف تو
كم كم به شوق دست نوازش كشم بر آن
گلديس پاك و پردگي نازپرورت
هر جا دلم بخواهد من دست مي برم
اي ميزبان كه پر گل ناز است بسترت
تو شوخ پندگوي ، به خشم و به ناز خوش
من مست پند نشنو ، بي رحم ، بي قرار
و آنگه دگر تو داني و من ، وين شب شگفت
وين كنج دنج و بستر خاموش و رازدار
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
زندگينامه بزرگان ادب پارسي

زندگينامه بزرگان ادب پارسي

جبار باغچه بان
جبار باغچه بان فرزند عسکر در سال 1264 خورشيدی در ايران متولد شد .
جد او رضا از اهالی تبريز بود . پدرش عسکر در شهر ايروان با شغل معماری و قنادی روزگار می گذراند .
تحصيلات باغچه بان با اصول قديمی و در مساجد بود و در 15 سالگی مجبور به ترک تحصيل گرديد و به حرفه پدر روی آورد .
در دوران جوانی فقط به طور قاچاق در منازل به دختران درس می داد و از خبرنگاران روزنامه های قفقاز و از فکاهه نويسان و شاعران روزنامه فکاهه ملانصرالدين بود . در سال 1922 ميلادی به مديريت مجله فکاهی لک لک در ايروان رسيد .
در آخرين سال جنگ در نتيجه در گير و دارها به ترکيه رفت و پس از چندی تحويلدار شهرداری شهر ايگدير شد و چندی بعد فرماندار آن شهر گرديد . پس از شکست دولت عثمانی چون اسلحه و قدرت جنگی نداشت تسليم داشناق ها گرديد و به ايروان بازگشت .
در جريان قحطی و بيماری و جنگ های محلی ، پس از فوت پدر و مادرش ، در سال 1298 به طرف وطن خود راه افتاد و بالاخره پس از گريز از چنگال چند بيماری مهلک که در آن زمان شايع شده بود و پس از قطع انگشتان پايش برای رهايی از مرگ حتمی به مرند رسيد . در مدرسه دولتی احمديه در مرند با ماهی 90 ريال در سمت آموزگاری مشغول به کار شد .
به واسطه روش ابتکاری او در تدريس ، در سال 1299 به موجب حکم رياست فرهنگ تبريز ، به آن شهر رفته و مشغول به کار شد .
باغچه بان در سال 1303 به دستور فيوضات رئيس فرهنگ وقت ، اولين کودکستان ايرانی در تبريز با نام باغچه اطفال تاسيس کرد و از همان زمان نام فاميل خود را از عسکرزاده به باغچه بان تغيير داد . با اين منظور که همان گونه که معلمين دبستان و دبيرستان ها ، آموزگار و دبير ناميده می شوند ، مربيان کودکستان ها هم باغچه بان ناميده شوند.
باغچه بان در سال 1303 خورشيدی در تبريز اولين مدرسه مختلط را در شرايطی ايجاد کرد که مردم کمتر حاضر بودند حتی پسران خود را به مدرسه بفرستند ، چه برسد به آن که دختر و پسر در کنار هم تحصيل کنند .
بين دانش آموزان اولين کلاس درس باغچه بان ، سه کرولال هم بودند که وجود همين سه کرولال او را به فکر ايجاد مدرسه مخصوصی برای کودکان کرولال انداخت و به دنبال اين فکر در سال 1305 خورشيدی در باغچه اطفال کلاسی برای تعليم و تربيت کرولال ها تاسيس نمود و سه کودک را يک سال تدريس کرد . دکتر محسنی رئيس فرهنگ ، اعانه باغچه اطفال را قطع کرد و باغچه بان در سال 1306 خورشيدی باغچه اطفال را بدون دريافت اعانه اداره کرد .
جبار باغجه بان ، مردی روشن فکر بود و در سال 1303 خورشيدی گروهی از روشنفکران را برای ايجاد مکتبی به نام مکتب نسوان دعوت کرد که اين مکتب راهگشای تعليم و تربيت دختران همپای مردان بود و به تشکيل جمعيتی در اين زمينه پرداخت . البته اين هدف باغچه بان در تبريز عملی نشد و علی رغم تلاش او ، مکتب نسوان در تبريز پا نگرفت .
در سال 1307 خورشيدی ، که رياست فرهنگ با ابوالقاسم فيوضات بود ، بر حسب تقاضای وی به شيراز رفت و کودکستانی در شيراز تاسيس کرد و در اين کودکستان پنج سال خدمت کرد .
باغچه بان در سال 1312 خورشيدی به تهران آمد و نام کودکستان را به کودکستان باغچه بان تغيير داد . در همين سال دبستان کرولال ها را در تهران تاسيس کرد و در همان سال دستگاهی اختراع کرد که کرولال ها از طريق دندان وحس استخوانی قادر به شنيدن می شدند اين دستگاه پس از تکميل شدن به نام تلفن گنگ در اداره ثبت اختراعات به تاريخ 22 بهمن 1312 به شماره 118 به ثبت رسيد .
در سال 1322 خورشيدی جمعيتی به نام جمعيت حمايت از کودکان کرولال را تاسيس نمود . باغچه بان در سال 1323 خورشيدی برای مجله ای به نام سخن تقاضای امتياز کرد ، اما چون قبلا امتياز مجله ای به همين نام صادر شده بود ، امتياز مجله زبان به نام او صادر شد و اولين شماره آن در اول بهمن 1323 خورشيدی انتشار يافت .
باغچه بان طی سال ها تعليم و تربيت به کودکان به روشی دست يافت که امروز آن را روش ترکيبی می گويند .
ميرزا جبار عسکرزاده باغچه بان در روز چهارم آذر ماه سال 1345 خورشيدی در گذشت .

آثار به جا مانده از او عبارتند از :
1-زندگانی کودکانه
2-گرگ و چوپان
3-پير و ترب
4-خانم خزوک
5-دستور تعليم الفبا
6-بادکنک
7-الفبای خود آموز برای سالمندان
8-پروانتين کتابی
9-الفبا
10-اسرار تعليم و تربيت
11-الفبای باغچه بان
12-برنامه کار يکساله
13-علم آموزش برای دانشسرای مقدماتی
14-الفبای سربازان
15-کتاب اول ابتدايی
16-رباعيات باغچه بان
17-خيام آذری
18-درخت مرواريد
19-روش آموزش کرولال ها
20-حساب
21-من هم در دنيا آرزو دارم
22-بازيچه دانش
23-آدمی اصيل
24-بابا برفی
 

ehsan-shimi

عضو جدید
پرویز ناتـل خانلری

پرویز ناتـل خانلری

پرویز ناتـل خانلری در اسفند ماه سال ۱۲۹۲ خورشیدی در تهران متولد شد. تحصیلات متوسطه خود را در دارالفنون و تحصیلات عالیه را در دانشکده ادبیات تهران تا درجه دکترا به اتمام رسانید و پس از پایان خدمت وظیفه در دانشگاه تهران به تدریس پراخت

دکتر خانلری از نوجوانی به نوشتن مقاله و سرودن شعر علاقه داشت و به واسطه نسبت فامیلی با نیما یوشیج حشر و نشر داشت . او نخستین مقاله را در سال ۱۳۰۹ در روزنامه اقدام به مدیر مسئولی عباس خلیلی ( پدر سیمین بهبهانی) نوشت .

دکتر خانلری در سال ۱۳۲۰ با خانم زهرا کیا ازدواج کرد که حاصل آن یک دختر و یک پسر بودند که متاسفانه پسرش ( آرمان ) در جوانی درگذشت .

دکتر خانلری در سال ۱۳۲۷ به پاریس رفت و دو سال در آنجا اقامت گزید و به مطالعه و تحقیق پرداخت. سخنرانی وی در مدرسه زبان های شرقی پاریس مربوط به حافظ مدت‌ها موضوع روزنامه‌ها و مجلات ادبی بود و همواره کرسی دانشگاهی خود را که تاریخ زبان فارسی بود حفظ کرد.
دکتر خانلری سال‌ها معاون وزارت کشور و مدتی وزیر آموزش و پرورش و چهار دوره سناتور انتصابی مازندران بود. مشاغل جنبی زیاد داشت، از قبیل دبیر کلی بنیاد فرهنگ ایران، مدیر کل سازمان پیکار با بیسوادی -ریاست فرهنگستان هنر و ادب ایران - پژوهشکده فرهنگ ایران - همکاری با موًسسه فرانکلین

از جمله کارهای ارزشمند او انتشار مجله ادبی سخن از سال ۱۳۲۲ تا ۱۳۵۷ بود که جمعاً ۲۷ دوره منتشر شد که نقش بسزایی در جهت‌گیری ادبیات فارسی در دوره معاصر داشت. او با آنکه در جوانی پیرو نیما یوشیج بود، ولی پس تحصیلات عمیق ادبی به این نتیجه رسید که عروض فارسی هنوز ظرفیت کافی را برای سرودن شعر فارسی دارد و آنچه نیازمند تغییر و تحول است ، زبان شعر است که باید امروزی شود. او با این طرز تفکر، جریانی ادبی را در شعر فارسی پدید آورد که به حقیقت آن را مکتب خانلری نامیده اند. مجموعه اشعار او با نام ماه در مرداب در سال ۱۳۴۳ انتشار یافت و بارها تجدید چاپ شد. شعر عقاب او که به صادق هدایت تقدیم شده، از زیباترین و پرمحتواترین نمونه های شعر معاصر ایران است که اینگونه آغاز می شود:

گشت غمناک دل و جان عقاب / چو ازو دور شد ایام شباب

دید کش دور به انجام رسید/ آفتابش به لب بام رسید

باید از هستی دل برگیرد / ره سوی عالم دیگر گیرد...

دکتر خانلری که تا آخرین روز سقوط رژیم سناتور انتصابی بود، بعد از انقلاب به زندان افتاد و ۱۲۰ روز در زندان به سر برد و نام او را جزو غارتگران دوره طاغوت اعلام داشتند. بعد از آزادی از زندان در اول شهریور ۱۳۶۹ در حالی که از بیماری و نداری رنج می کشید در ۷۷ سالگی فوت کرد.

دکتر مظاهر مصفا از شعرای بزرگ معاصر شعر بسیار زیبایی در رثای دکتر خانلری سروده است که بیانگر مقام بلند وی در ادبیات فارسی است:

دردا که آفتاب مروت به خون نشست/فریاد ای فتی که فتوت به خون نشست

بربست رخت خسرو ملک سخنوری /شاهنشه بلاغت پرویز خانلری

حقا که بود خسرو پرویز روزگار/ شیرین او زبان شکرپرور دری

افتاد آن درخت همایون دریغ و درد/ با آن بلندشاخی و با آن تناوری

اهل سخن نه ای، ز سخن گر به هیچ روی/ یادآوری و هیچ ازو یاد ناوری...

آثار
1- روانشناسی (1316)

2- تحقیق انتقادی در عروض و قافیه فارسی (1337)

3- وزن شعر فارسی (1337)

4- درباره زبان فارسی (1340)

5- زبان‌شناسی و زبان فارسی (1343)

6- فرهنگ و اجتماع (1345)

7- شعر و هنر (1345)

8- تاریخ هنر

9- آخرین دیدار

10- روانشناسی و تطبیق آن با اصول پرورش

11- روش تازه تدریس قواعد زبان فارسی

12- ماه در مرداب (مجموعه شعر)(1343)

13- تصحیح یوسف و زلیخا

14- تصحیح چهار مقاله

15- تصحیح رستم و سهراب

16- تصحیح سمک عیار (1338)

17- تصحیح سفرنامه ناصرخسرو

18- تصحیح دیوان حافظ

19- ترجمه دختر سروان (1441) اثر الکساندر پوشکین

20- ترجمه چند نامه به شاعری جوان (1320) راینر ماریا ریلکه

21- ترجمه تریستان و ایزوت

22- ترجمه شاهکارهای هنر ایران

23- ترجمه اسباب حدوث الحروف (1333)

24- ترجمه مخارج الحروف (1333)


پایان**


یا حق
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حسین پژمان بختیاری

حسین پژمان بختیاری

حسین پژمان بختیاری در سال ۱۲۷۹ شمسی در تهران زاده شد. پدرش علیمرادخان از بختیاریها بود و مادرش عالمتاج زنی دانشمند و صاحب ذوق از نوادگان میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی که شعر نیکو می گفت و ژاله تخلص می کرد. پژمان تحصیلات خود را در تهران به پایان برد و با ادبیات فرانسوی کاملاْ آشنا شد. گذشته از تحصیلات ادبی, فن تلگراف بی سیم را هم فراگرفت و به همین علت به استخدام وزارت پست و تلگراف در آمد.
پژمان از آغاز جووانی به شعر و ادب علاقه مند بود و اوقات به مطالعه دیوانهای شاعران صرف می کرد. کتاب بهترین اشعار گردآورده پژمان که نخستین بار در سال ۱۳۱۲ شمسی چاپ شد از ذوق و حسن انتخاب او حکایت می کند. چاپ منقحی از دیوان حافظ نیز که به کوشش او منتشر شده از چاپهای مهم و طرف توجه است. حسین پژمان علاوه بر این چند کتاب از فرانسه به فارسی ترجمه کرد که از آن جمله است: وفای زن اثر بنیامین کنستان و آتالا و رنه از شاتو بریان. وی به سال ۱۳۵۵ شمسی در گذشت.
پژمان در شعر شیوه پیشینیان را می پسندید و از آنان پیروی می کرد. بیشتر در قالبهای قصیده, غزل و مثنوی شعر گفته و در سرودن قطعه و رباعی و برخی دیگر از قالبهای شعری هم دست داشته است. پژمان به مثنوی سرایی علاقه ای خاص داشت. در شعرش مضامین و مفاهیم اجتماعی و عاطفی بسیار است. دید مستقل شاعرانه و پرواز خیال او در شعر دودکشها که در قالب چهار پاره سروده شده, در نظر منتقدان وی را با ویلیام بلیک شاعر و نقاش سده نوزدهم انگلستان قابل مقایسه کرده است. شعر دود کشها با این بند آغاز میشود:
دودکشها بر فراز بامها هر نفس آهی زدل بر می کشد
و زدهان قیر گونشان دودها زاغ وش بر آسمان پر می کشند
زبان پژمان نرم و غزلی و بروی هم ساده و نزدیک به فهم است.


در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد کس جای در این خانه ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت کش مانیست آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد
دل خانه عشقست خدا را به که گویم کارایشی از عشق کس این خانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کنی قضیه اسکندر و دارا ده روزه عمر این همه افسانه ندارد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=1]زندگینامه: سیدحسن حسینی (1335 –1383)[/h]

دکتر سید حسن حسینی در سال 1335 در تهران متولد شد.
زندگینامه خودنوشت این شاعر دلسوخته به شرح زیر است:
«سید حسن حسینی هستم. متولد 1335 محله سلسبیل تهران، بزرگ شده نازی‎آباد و نیروی هوایی. بعد، دیپلم طبیعی، لیسانس تغذیه، فوق لیسانس و دکترای ادبیات فارسی. به زبان مادری‎ام، به زبان عربی و زبان‎های ترکی و انگلیسی هم تقریباً آشنایی دارم؛ البته در حد استفاده از منابع و مآخذ و احیاناً صحبت کردن و نوشتن.
تقریباً از سال 1352 نوشتن و سرودن را آغاز کردم. در مطبوعات قبل از انقلاب، مـجله فردوسی جایی برای عرضه کارهای تمرینی من بود.
بعد از انقلاب در سال 1358 با بقیه دوستان، حوزه اندیشه و هنر اسلامی را که بانیانش استاد محمدرضا حکیمی بودند و آقای رخ‌صفت و نیز، آقای تهرانی و آقای آیت‎‎الله امامی‎ کاشانی، تقریباً می‎شود گفت که راه‎اندازی کردیم و بخش ادبیات و شعرش را من بودم و آقای امین‎پور و دوستان دیگر و آقای سلیمانی در ادبیات داستانی، آقای خسروجردی و آقای صادقی در هنرهای تجسمی و دوستانی مثل آقای سراج و بعدها آقای نفر در موسیقی و بعد هم آقای مخملباف در ادبیات داستانی و تئاتر و بعد هم سینما.
تا سال 66 در حوزه هنری بودم. در سال 66 در اثر اختلافاتی که با مدیر وقت حوزه هنری داشتیم، دسته‎جمعی اخراج شدیم. بعد هم به تدریس در دانشگاه الزهرا روی آوردم. از سال 67 در دانشگاه تدریس کردم.
عمدتاً ادبیات فارسی و ادبیات عرب تدریس می‎کردم. بعد در دانشگاه آزاد (واحدهای مختلف) به‎ویژه در دانشگاه آزاد اسلامی ورامین، نزدیک 7 سالی تدریس کردم. بعد خودم داوطلبانه تدریس را کنار گذاشتم. از سال 78 هم در رادیو هستم، (در واحد ویرایش). البته در زمان جنگ، سال 59 وقتی که می‎خواستم ازدواج کنم در دوره آموزشی به سر می‌بردیم، جنگ شروع شد.
بعد از اینکه دوره آموزشی‎ام تمام شد، با اینکه رشته‎ام بهداری بود، اما رادیو ارتش را به من سپردند. چند سالی آنجا با هم در مسایل تبلیغی جنگ و ابلاغ پیام‎ها در رادیو ارتش کار کردیم، تا بعد از آزادی خرمشهر.
بعد از آزادی خرمشهر، من، یکی دوسالی در رادیو ارتش ماندم که جنگ تمام شود، دیدم جنگ تمام شدنی نیست، باز برگشتم به حوزه هنری.
البته پیشتر هم به طور موازی در حوزه اندیشه و هنر اسلامی بودم. به هر حال نزدیک هفت هشت تا به اصطلاح! کتاب هم چاپ کردم. کتاب شعر «هم‎صدا با حلق اسماعیل» و «گنجشک و جبرئیل» را چاپ کردم.
در زمینه ترجمه، «حمام روح» گزیده آثار جبران خلیل جبران، شاعر و فیلسوف معاصر عرب را از عربی و انگلیسی به فارسی ترجمه کردم. (چون ایشان به دو زبان می‎نوشته است).
«فن‎الشعر» استاد احسان عباس را به فارسی ترجمه کردم و شرح کردم که پایان ‎نامه فوق لیسانسم بوده، بعد در زمینه سبک‎شناسـی، «بیـدل، سپـهری و سبـک هـندی» را کـار کردم.
بعد در زمینـه ادبیـات معـاصر عرب هـم، «نگاهی به خویش» را که مصاحبه‎ای است با شاعران و نویسندگان معاصر عرب، که با آقای بیدج مشترکاً کار کردیم. (آقای موسی بیدج از دوستان مترجم ما هستند).
کار دیگر من کتاب «براده‎ها»ست که مجموعه‎ای از تأملات اجتماعی و ادبی و مربوط به نقد ادبی است. البته این کتاب‎هایی که می‎گویم یکی دو سه نوبت تجدید چاپ هم شده. بعد، کتابی تخصصی، که برای پژوهشگاهِ صدا و سیما کار کردم؛
در سال 78 کتاب «مشت در نمای درشت» بود که مقایسه ادبیات و سینماست از طریق معانی و بیان؛ که در گزینش کتاب سال هم مورد تشویق قرار گرفت و ما از آن طریق، یک حج عمره جایزه گرفتیم که البته پدرم رفت (خداوند رفتگان شما را هم بیامرزد، پدر من مرحومند).
چندین مالیخولیا به قول سعدی گفتم و اگر لازم هست باز هم بگویم. البته الان یکی دو کتاب هم در دست کار و در حال چاپ دارم که کارهای پژوهشی است. این را هم اضافه کنم که مجموعه‎ی کامل غزلیات بیدل را که نزدیک به سه هزار غزل را در بر می‎گیرد بر روی CD خوانده‎ام؛ و در واقع، خوانش دیوان کرده‎ام که هنوز منتشر نشده.
البته کار را مدت‎هاست که من انجام داده‎ام. الان هم روی سبک‎شناسی قرآن و زبان‎شناسی حافظ مشغول کار پژوهشی هستم که هفت هشت سالی هست دارم کار می‌کنم.»
اما دریغ که در 48 سالگی، در نهم فروردین 1383 شمع حیاتش فروخفت.
در پیامی که رهبر معظم انقلاب اسلامی به مناسبت در گذشت او، صادر کردند، آمده است:
«بسم الله الرحمن الرحیم»
با اندوه و تأسف بسیار، خبر درگذشت شاعر و هنرمند عزیزمان آقای سیدحسن حسینی را شنیدم. این داغ بزرگی بر دل جامعه هنری و ادبی انقلاب است. این انسان فرزانه و آزاداندیش و این مؤمن پارسا و با فضیلت، یکی از نمونه‌های برجسته امروز و یکی از امیدهای آینده بود.
در شعر و ادب و نیز در پژوهش و تأملات محققانه، خرد و ذوق و ابتکار، شاخصه‌های کار او بود. مشاهده فرآوردهای ذهن خلاق او همواره برای اینجانب اعجاب‌آور و تحسین‌انگیز بود.
در گذشت او خسارت بزرگی برای اصحاب هنر وادب است. این حادثه تلخ را به بازماندگان آن عزیز و نیز دوستان و همکارانش و به همه دلبستگان به زبان و ادب و شعر فارسی تسلیت می‌گویم و از خداوند متعال فیض و رحمت و مغفرتش را برای آن فقید مسئلت می‌کنم.»
منبع همشهری





هیچوقت نفهمیدم از پیری تنها شدم یا از تنهایی پیر
اما
لبخند که بزنی
وارد ماشین زمان میشوم
مردی که روبروی خودش ایستاده
با چند قیچی زمان را به عقب بر میگرداند...
وقتی برگردم
اینجا جقدر بهم ریخته نیست...


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بابا طاهر عریان

بابا طاهر عریان

زندگانی باباطاهر عریان

نویسنده : اِنی کاظمی
باباطاهِر، مشهور و ملقب‌ به‌ «عریان‌»، عارف‌ و شاعر ایرانى‌ سدة ۵ق‌/۱۱م‌ که‌ سروده‌هایى‌ – اغلب‌ – چهار لختى‌، در قالب‌ دوبیتى‌ که‌ بعضى‌ از آنها به‌ لهجه‌ای‌ خاص‌ از گویشهای‌ غرب‌ ایران‌ است‌، و نیز کلمات‌ قصاری‌ عارفانه‌ از وی‌ برجای‌ مانده‌ است‌. دربارة سال‌ تولد و وفات‌، نحوة معاش‌ و طریق‌ کسب‌ دانش‌ و معرفت‌ و مسلک‌ عارفانة او، از منابع‌ قدیم‌، اطلاعات‌ دقیق‌ و روشنى‌ به‌ دست‌ نمى‌آید، تا آنجا که‌ ادوارد هرون‌ آلن‌ باباطاهر را «شخصیت‌ مرموز» خوانده‌، مى‌نویسد: دربارة وی‌ هیچ‌ نمى‌دانیم‌ (ص‌ ۱۲ ,۳ )، و محققى‌ دیگر (نک: ایرانیکا، بر آن‌ است‌ که‌ همة آنچه‌ دربارة باباطاهر مى‌دانیم‌، این‌ است‌ که‌ شاعری‌ صوفى‌منش‌ و از حوالى‌ همدان‌ بوده‌ است‌. آنچه‌ بیشتر بر ابهام‌ شخصیت‌ باباطاهر مى‌افزاید، نخست‌ منش‌ درویشانه‌ و خصلت‌ انزواطلبانه‌ و در نتیجه‌ گمنام‌ زیستن‌ اوست‌ و دیگر، حکایات‌ افسانه‌وار و کرامات‌ و کرامت‌ گونه‌هایى‌ است‌ که‌ اغلب‌ از سوی‌ ارادتمندانش‌، به‌ وی‌ نسبت‌ داده‌اند.
سال‌ تولد باباطاهر: در هیچ‌ مأخذی‌ کهن‌ سخنى‌ در این‌ باب‌ نرفته‌ است‌. برخى‌ از نویسندگان‌ گمانهایى‌ زده‌اند: میرزا مهدی‌خان‌ کوکب‌، برپایة یک‌ دو بیتى‌ معماگونه‌ و تفسیرپذیر منسوب‌ به‌ باباطاهر:
مو آن‌ بحرم‌ که‌ در ظرف‌ آمَدَستم‌ {} مو آن‌ نقطه‌ که‌ در حرف‌ آمدستم‌
به‌ هر اَلفى‌ اَلِف‌ قَدّی‌ برآیـــــــــه‌ {} اَلِف‌ قَدّم‌ که‌ در اَلف‌ آمدستــــــم‌
سال‌ ولادت‌ او را محاسبه‌ کرده‌، و عدد ۳۲۶ [ق‌] را به‌ عنوان‌ سال‌ تولد باباطاهر به‌ دست‌ آورده‌ است‌ (نک: I/839 , 2 ؛ EIایرانیکا، همانجا). علامة قزوینى‌ ادعای‌ کوکب‌ را از جمله‌ «توجیهات‌ بسیار عجیب‌ و غریب‌» دانسته‌(۵/۲۸۱)، و رشید یاسمى‌ نیز از آن‌ به‌«تکلف‌ و حساب‌ تراشى‌» (ص‌ ۶۸ -۷۰) تعبیر کرده‌ است‌؛ لیکن‌ وی‌ با استناد به‌ همان‌ دوبیتى‌ و با اشاره‌ به‌ اهمیت‌ عدد ۰۰۰ ،۱نزد اغلب‌ ملل‌، و به‌ ویژه‌، با تذکار اعتقاد پیروان‌ زردشت‌ به‌ ظهور نابغه‌ای‌ «معصوم‌» در آغاز هر هزاره‌، برآن‌ رفته‌است‌ که‌ مقصود باباطاهر از واژة«الف‌»، سال‌۱۰۰۰م‌ بوده‌، و در نتیجه‌ وی‌ مقارن‌ سالهای‌ ۳۹۰ و ۳۹۱ق‌ (برابر با ۱۰۰۰م‌) زاده‌ شده‌ است‌؛ گمانه‌زنى‌ رشید یاسمى‌ نیز از انتقاد تعریض‌ آمیز مینوی‌ (ص‌ ۵۵) مصون‌ نمانده‌ است‌؛ و سرانجام‌، مقصود ( شرح‌…، ۳۲-۳۴) حدسیات‌ کوکب‌ و رشید یاسمى‌ را ناپذیرفتنى‌ دانسته‌، و به‌ نقل‌ از سلطان‌ علیشاه‌ گنابادی‌ در دیباچة کتاب‌ِ توضیح‌ (نک: دنبالة مقاله‌)، مصراع‌ چهارم‌ دوبیتى‌ مذکور را مبین‌ تاریخ‌ زندگانى‌ باباطاهر در میانة هزارة اول‌ ق‌ – یعنى‌ سدة ۵ق‌ – مى‌داند (نیز نک: همو، باباطاهر…، ۶). اگرچه‌ هیچ‌یک‌ از این‌ توجیهات‌ پذیرفتنى‌ نمى‌نماید، اما برخى‌ از محققان‌، با عنایت‌ به‌ زمان‌ تقریبى‌ وفات‌ باباطاهر (پس‌ از ۴۴۷-۴۵۰ق‌، نک: دنبالة مقاله‌)، اواخر سدة ۴ق‌ را به‌ عنوان‌ تاریخ‌ تقریبى‌ تولد وی‌ پذیرفته‌اند (نک: صفا، ۲/۳۸۳؛ مقصود، همان‌، ۵).
وفات‌ باباطاهر: هدایت‌ بدون‌ ذکر مأخذی‌، وفات‌ وی‌ را در ۴۱۰ق‌ ضبط کرده‌ است‌ ( ریاض‌…، ۱۶۷، مجمع‌…، ۱(۲)/۸۴۵). نخستین‌ مأخذی‌ که‌ در آن‌ به‌ نام‌ «طاهر» – بدون‌ ذکر القاب‌ «بابا» و «عریان‌» – اشاراتى‌ رفته‌، نامه‌های‌ عین‌ القضات‌ همدانى‌ (مق ۵۲۵ق‌) است‌: اینکه‌ عین‌ القضات‌ به‌ زیارت‌ قبر «طاهر» مى‌رفته‌ (۱/۲۷)، یا «فتحه‌» – از عارفان‌ معاصر و مورد احترام‌ عین‌القضات‌ – ۷۰ سال‌ مى‌کوشیده‌ تا ارادت‌ خود را نسبت‌ به‌ «طاهر» استوار سازد و نمى‌توانسته‌ (۱/۲۵۸)، و یا اینکه‌ عین‌القضات‌ گاهى‌ نامه‌ای‌ را در محل‌ تربت‌ «طاهر» مى‌نوشته‌ است‌ (۱/۳۵۱، ۴۳۳)، مى‌رساند که‌ اولاً، باباطاهر در همدان‌ زیسته‌، و در همانجا درگذشته‌، و مدفون‌ شده‌ است‌ و ثانیاً، در نظر اهل‌ معرفت‌ منزلتى‌ داشته‌، و عارفى‌ هم‌ شأن‌ مشایخى‌ چون‌ «بَرَکه‌» و «فتحه‌» – دو تن‌ از بزرگان‌ اهل‌ طریقت‌ همدان‌ – به‌ شمار مى‌رفته‌ است‌. اما کهن‌ترین‌ مأخذ تاریخى‌ که‌ در آن‌ از ملاقات‌ و گفت‌وگوی‌ طغرل‌ سلجوقى‌ (د ۴۵۵ق‌) و باباطاهر سندی‌ به‌ دست‌ مى‌دهد، گزارش‌ راوندی‌ (ص‌ ۹۸-۹۹)، در کتاب‌ راحةالصدور (تألیف‌: ۵۹۹ق‌) است‌. از این‌ ملاقات‌ که‌ طغرل‌ به‌ سبب‌ آن‌ کوکبة لشکر را متوقف‌ کرده‌ بود (همو، ۹۹) و به‌ ویژه‌ با تأمل‌ در لحن‌ باباطاهر و حضور ذهن‌ او در استشهاد به‌ آیتى‌ از کلام‌ الله‌ مجید، به‌ مقتضای‌ حال‌ و مقام‌، چنین‌ مستفاد مى‌شود که‌ اولاً بابا در اواخر نیمة اول‌ سدة ۵ق‌ چندان‌ رتبت‌ و اعتبار داشته‌ که‌ سلطان‌ مقتدر سلجوقى‌ بوسه‌ بر دستان‌ وی‌ زده‌، و توصیه‌اش‌ را اجابت‌ کرده‌، و گریسته‌ است‌ و سخن‌ عتاب‌ آلود او را برتافته‌، و سر ابریق‌ شکسته‌ای‌ را که‌ بابا در انگشتش‌ کرده‌، چونان‌ تعویذی‌ همواره‌ با خود مى‌داشته‌ است‌ (همانجا)؛ ثانیاً، وفات‌ باباطاهر باید پس‌ از عبور طغرل‌ از همدان‌، یعنى‌ سالهای‌ ۴۴۷-۴۵۰ق‌ (نک: براون‌، اتفاق‌ افتاده‌ باشد؛ از این‌رو، قول‌ رضاقلى‌ هدایت‌ (همانجا) در ضبط سال‌ وفات‌ بابا (۴۱۰ق‌) نادرست‌ است‌؛ اما معاصر بودن‌ وی‌ با دیلمیان‌، چنانکه‌ هدایت‌ نیز بدان‌ تصریح‌ کرده‌ (همانجا)، ناصواب‌ نمى‌نماید. بیشتر محققان‌ متأخر با استناد به‌ روایت‌ راوندی‌، وفات‌ بابا را پس‌ از ۴۴۷ یا ۴۵۰ق‌ ضبط کرده‌اند (نک: ۲ ، EIهمانجا؛ صفا، ۲/۳۸۳؛ مقصود، همانجا). در نتیجه‌، ادعای‌ حضور باباطاهر بر سر جنازة عین‌القضات‌ و سخن‌ گفتن‌ با کشتة وی‌ (اوحدی‌، ۶۳۴) و نیز حکایت‌ رفتن‌ خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسى‌ (د ۶۷۲ق‌) به‌ غاری‌ که‌ بابا در آن‌ مى‌بوده‌ است‌ و پاسخ‌ گفتن‌ بابا به‌ شبهة خواجه‌ در یک‌ مسألة نجومى‌ (نک: زنوزی‌، ۲/۱۰۰)، جملگى‌ به‌ لحاظ تاریخى‌ پذیرفتنى‌ نیست‌، اما معاصر بودن‌ باباطاهر با ابن‌ سینا (د ۴۲۸ق‌) پذیرفتنى‌ است‌ (اوحدی‌، همانجا). براون‌ نیز دیدار و گفت‌ و گوی‌ بابا و ابن‌ سینا را محتمل‌ دانسته‌ است‌ .(II/261)
نام‌ پدر باباطاهر دانسته‌ نیست‌، اما صاحب‌ الذریعه‌ از وی‌ به‌ «فریدون‌» یاد کرده‌ است‌ (آقابزرگ‌، ۹(۲)/۶۴۲).
القاب‌ باباطاهر: لفظ «بابا» در تمام‌ منابع‌ قدیم‌ و متأخر، اعم‌ از کتب‌ تاریخ‌ و تذکره‌نامه‌ها به‌ عنوان‌ پیشنام‌ وی‌ آورده‌ شده‌ است‌. این‌ لقب‌ بى‌گمان‌ از باب‌ تفخیم‌ و تعظیم‌ است‌. بابا معادل‌ پیر، شیخ‌ و مرشد است‌، چنانکه‌ عارفان‌ دیگری‌ نیز ملقب‌ به‌ بابا بوده‌اند (نظیر بابا افضل‌، باباکوهى‌) و در واقع‌ این‌ لقب‌ به‌ پیران‌ِ کامل‌ و مرشدان‌ مکمل‌ اطلاق‌ مى‌شده‌ است‌. در کشف‌ المحجوب‌ نیز آمده‌ است‌ که‌ به‌ درویشان‌ و مشایخ‌ بزرگ‌ فرغانه‌ «باب‌» (کوتاه‌ شدة بابا) مى‌گفته‌اند (هجویری‌، ۳۰۱). به‌ علاوه‌ شاعر در ۳ غزل‌ که‌ به‌ وزن‌ دوبیتى‌ است‌، طاهر و در یک‌ غزل‌ باباطاهر تخلص‌ کرده‌ است‌ (نک: مقصود، شرح‌، ۱۷۴-۱۷۶) و در همدان‌ نیز او را بابا مى‌نامیدند (آزاد، ۱۷۳).
اما لقب‌ «عریان‌» در هیچ‌یک‌ از منابع‌ کهن‌، دست‌کم‌ تا اواسط سدة ۹ق‌، به‌ همراه‌ نام‌ وی‌ دیده‌ نمى‌شود. در جُنگ‌ خطى‌ مورخ‌ ۸۴۸ق‌ موزة قونیه‌، نیز از وی‌ با عنوان‌ «قدوةُ العارفین‌ باباطاهر همدانى‌ علیه‌الرحمة» نام‌ برده‌ شده‌ است‌ (نک: مینوی‌، ۵۵ -۵۶). به‌ احتمال‌ بسیار، صفت‌ «عریان‌» بیانگر دوری‌ جستن‌ بابا از علایق‌ دنیوی‌ است‌. با این‌ حال‌، این‌ لقب‌ مایة پدید آمدن‌ پندارهایى‌ همچون‌ سر و پا برهنه‌ بودن‌ بابا (اوحدی‌، ۶۳۳) و برهنه‌ گشتن‌ وی‌ در معابر عمومى‌ (آلن‌، شده‌ است‌؛ اگرچه‌ روحیة درویشانه‌ و منش‌ قلندرانه‌ و در نتیجه‌ رفتار گاه‌ متفاوت‌ و غیر متعارف‌ باباطاهر، در پیدایى‌ چنان‌ داوریهایى‌ بى‌تأثیر نبوده‌ است‌ (نک: زرین‌کوب‌، ۴۴). در برخى‌ مآخذ از بابا با صفاتى‌ چون‌ شیفته‌ گونه‌، دیوانه‌ و دیوانة فرزانه‌ یاد شده‌ است‌ (نک: راوندی‌، ۹۹؛ حمدالله‌، ۷۱؛ آذر، ۲۶۳؛ هدایت‌، ریاض‌، ۱۶۷؛ اوحدی‌، همانجا) و این‌ مى‌رساند که‌ وی‌ از جملة عقلای‌ مجانین‌ بوده‌ است‌. انتساب‌ بابا به‌ همدان‌ نیز در اغلب‌ منابع‌ دیده‌ مى‌شود؛ علاوه‌ بر تصریح‌ منابع‌، در حافظة جمعى‌ ایرانیان‌ نیز باباطاهر «همدانى‌» است‌. اما لُر یا لُری‌ یا لرستانى‌ و یا از قوم‌ لر به‌ شمار آمدن‌ وی‌، به‌ گواهى‌ پاره‌ای‌ منابع‌ (نک: I/840 , 2 ؛ EIمینوی‌، ۵۴؛ صبا، ۴۹۵)، امری‌ است‌ که‌ بى‌گمان‌، معلول‌ لهجة لری‌ بعضى‌ از اشعار اوست‌ (نک: صفا، ۲/۳۸۴؛ براون‌، ؛ I/83 ادیب‌، ۱؛ گُبینو، ۳۱۸-۳۱۹).
کرامات‌ منتسب‌ به‌ باباطاهر: اغلب‌ این‌ نسبتها صبغة افسانه‌ای‌ دارد و همین‌ عامل‌، بر شخصیت‌ وی‌ پردة ابهام‌ مى‌کشد، مثل‌ داستان‌ ناگهان‌ به‌ معرفت‌ رسیدن‌ بابا، به‌ گزارش‌ آلن‌ (ص‌ و بیان‌ آن‌: «امسیت‌ُ کردیاً و اصبحت‌ُ عربیاً»، از زبان‌ خود او (برای‌ آگاهى‌ از برخى‌ کرامات‌ وی‌، نک: اوحدی‌، ۶۳۴؛ زنوزی‌، ۲/۹۹-۱۰۰؛ هدایت‌، همانجا؛ I/841 , 2 ؛ EIمقصود، همان‌، ۴۶ بب).
باباطاهر و اهل‌ حق‌: پیروان‌ آیین‌ «یارسان‌» (اهل‌ حق‌)، باباطاهر را از بزرگان‌ و اعاظم‌ آیین‌ خود مى‌دانند و او را از جملة یاران‌ هم‌ عقیده‌ و همراز شاه‌ خوشین‌ لرستانى‌ (۴۰۶-۴۶۷ق‌)، از بزرگان‌ اهل‌ حق‌، معرفى‌ مى‌کنند (صفى‌زاده‌، ۶۶، ۷۵). مأخذ صفى‌زاده‌ کتاب‌ دینى‌ نامة سرانجام‌ است‌ که‌ در آن‌ مطالبى‌ دربارة شاه‌ خوشین‌ و ارتباط وی‌ با باباطاهر آمده‌ است‌: به‌ باور اهل‌ حق‌، و بر پایة مطالب‌ نامة سرانجام‌ (نک: ۲ ، EIهمانجا)،الوهیت‌ دارای‌ ۷ مظهر است‌ و هر یک‌ از آنها نیز ۴ مَلَک‌ درالتزام‌ خویش‌ دارد؛ باباطاهر یکى‌ از ملائک‌ ملتزم‌ باباخوشین‌ (سوم‌ مظهر حق‌) محسوب‌ مى‌شود (نیز نک: مینورسکى‌، ۵۸۷). طایفة دیگری‌ از اهل‌ حق‌، یعنى‌ نُصیریها نیز باباطاهر و اشعاری‌ را که‌ وی‌ به‌ گویش‌ لری‌ سروده‌، دارای‌ قدر و منزلت‌ بسیار مى‌دانند (گبینو، همانجا).

آرامگاه‌ باباطاهر: این‌ بنا بر فراز تپه‌ای‌ در شمال‌ غربى‌ همدان‌، مقابل‌ قلة الوند و از سوی‌ دیگر، مقابل‌ بقعة امام‌زاده‌ حارث‌ (هادی‌) بن‌ على‌(ع‌) ساخته‌ شده‌ است‌ (نک: مقصود، همان‌، ۸۲ -۸۳). پس‌ از عین‌القضات‌، حمدالله‌ مستوفى‌ نخستین‌ کسى‌ است‌ که‌ ضمن‌ بر شمردن‌ «مزارات‌ متبرکة» همدان‌، از مقبرة بابا نشانى‌ مى‌دهد (همانجا). آرامگاه‌ قدیم‌ وی‌ در سدة ۶ق‌، به‌ صورت‌ برج‌ آجری‌ ۸ ضلعى‌ ساخته‌ شد (مقصود، همان‌، ۶۱). این‌ برج‌ در اوایل‌ سدة ۱۴ش‌ در معرض‌ ویرانى‌ قرار داشت‌؛ از این‌ رو، نخست‌ در ۱۳۱۷ش‌ تجدید بنای‌ آن‌ در دستور کار قرار گرفت‌، اما ناتمام‌ ماند. بار دیگر، در سالهای‌ ۱۳۲۹- ۱۳۳۱ش‌ مرمت‌ و بازسازی‌ شد. سرانجام‌، به‌ اهتمام‌ انجمن‌ آثار ملى‌، آرامگاه‌ کنونى‌ وی‌ در سالهای‌ ۱۳۴۶-۱۳۴۹ش‌ بنیاد نهاده‌ شد (نک: همو، باباطاهر، ۱۸، شرح‌، ۶۲، ۶۴، ۶۸، ۶۹؛ صفایى‌، ۱۲-۱۷). در جوار آرامگاه‌ باباطاهر مقبرة شماری‌ از مشاهیر همدان‌ نیز قرار دارد.
شعر باباطاهر: عمدة آوازة باباطاهر مرهون‌ دوبیتیهای‌ عوام‌ فهم‌ و خواص‌ پسند اوست‌. اطلاق‌ دوبیتى‌ (و ترانه‌) به‌ این‌ نوع‌ شعر، در سده‌های‌ اخیر بیشتر رایج‌ شده‌ است‌ و قدما معمولاً به‌ آن‌ فهلوی‌ و فهلویات‌ مى‌گفتند (نک: شمس‌ قیس‌، ۱۱۲-۱۱۳، ۱۶۲). برپایة اسنادی‌ که‌ در دست‌ است‌، ایرانیان‌ دست‌کم‌ در نواحى‌ مرکزی‌ و غرب‌ کشور، از دیرباز به‌ این‌ نوع‌ شعر سادة مردمى‌ گرایش‌ داشته‌اند: صاحب‌ المعجم‌ از شعف‌ و ولع‌ «کافّة اهل‌ عراق‌ [عجم‌]» به‌ سرودن‌ و خواندن‌ و استماع‌ اشعار فهلوی‌ خبر مى‌دهد (همو، ۱۶۲؛ نیز نک: راوندی‌، ۳۴۴).
در برخى‌ از مآخذ فارسى‌ به‌ تفاوت‌ دوبیتى‌ با رباعى‌ (به‌ لحاظ وزن‌ و مضمون‌) عنایتى‌ نشده‌ است‌ و به‌ صرف‌ چهار لختى‌ بودن‌، دوبیتیهای‌ بابا را رباعى‌ نامیده‌اند، و یا در مواردی‌ از آن‌ به‌ هر دو لفظ (دوبیتى‌، رباعى‌) تعبیر کرده‌اند (هدایت‌، ریاض‌، ۱۶۷؛ مقصود، همان‌، ۸۶، ۹۱، ۹۸). از میان‌ خاورشناسان‌، آلن‌ به‌ این‌ نکته‌ توجه‌ کرده‌ است‌ و با اشاره‌ به‌ وزن‌ خاص‌ دوبیتى‌، یعنى‌ هزج‌ مسدّس‌ محذوف‌، مى‌نویسد: ایرانیان‌ خود همواره‌ از سروده‌های‌ چهار لختى‌ باباطاهر به‌ «رباعیات‌» تعبیر کرده‌اند (ص‌ ۷ )؛ اما دیگر خاورشناسان‌، بدون‌ اشاره‌ به‌ لفظ «دوبیتى‌»، سروده‌های‌وی‌ را «چهارپاره‌» نامیده‌اند (برای‌مثال‌، نک: I/839 , 2 ؛ EIریپکا، .(۲۱۶
لهجة اشعار باباطاهر: به‌ روشنى‌ دانسته‌ نیست‌ که‌ چرا شماری‌ از دوبیتیهای‌ شاعران‌ دیگر، اعم‌ از گمنام‌ یا شناخته‌ شده‌، به‌ نسخه‌های‌ خطى‌ و چاپى‌ اشعار باباطاهر راه‌ یافته‌ است‌ (شمیسا، ۲۷۰، ۲۷۴؛ I/840 , 2 و از سوی‌ دیگر، به‌ لحاظ گرایش‌ فارسى‌ زبانان‌ به‌ دوبیتى‌ و اشعار فهلوی‌ (ترانه‌) و تداول‌ آن‌ در میان‌ مردم‌، در گویش‌ سروده‌های‌ بابا تصرفاتى‌ صورت‌ گرفته‌، و رفته‌ رفته‌ به‌ زبان‌ رسمى‌ ادبى‌ (فارسى‌ دری‌) نزدیک‌ شده‌ است‌ (صفا، ۲/۳۸۴). حتى‌ برخى‌، عروض‌ فهلوی‌ِ شماری‌ از سروده‌های‌ باباطاهر را بر عروض‌ رسمى‌ دوبیتى‌، یعنى‌ بحر هزج‌ مسدس‌ محذوف‌ (یا مقصور): مفاعیلن‌، مفاعیلن‌، فعولن‌ (یا مفاعیل‌) منطبق‌ ساخته‌اند (نک: شمیسا، ۲۸۹-۲۹۰). کهن‌ترین‌ مأخذ که‌ در آن‌ یکى‌ از دوبیتیهای‌ منسوب‌ به‌ باباطاهر (بدون‌ اشاره‌ به‌ نام‌ سراینده‌) آمده‌، المعجم‌ است‌ (شمس‌ قیس‌، ۱۱۳). همین‌ دوبیتى‌، پس‌ از تصرفاتى‌ که‌ در وزن‌ و زبان‌ آن‌ صورت‌ گرفته‌، در نسخة دیوان‌ باباطاهر (ص‌ ۵۶، شم ۲۱۰) وحید دستگردی‌ ضبط شده‌، و نمونة مناسبى‌ است‌ برای‌ باز نمودن‌ تصرفات‌ در شعر بابا.
برخى‌ از صاحبان‌ کتابهای‌ تذکره‌ و محققان‌ معاصر، زبان‌ وی‌ را «راژی‌» (اوحدی‌، ۶۳۴)، «راجى‌» (آذر، ۲۶۳) و «رازی‌» (هدایت‌، همانجا؛ اِته‌، ۳۱) دانسته‌اند. پیداست‌ که‌ این‌ هر ۳ لفظ به‌ گویش‌ قدیم‌ اهل‌ ری‌ بازمى‌گردد. برخى‌ نیز زبان‌اشعار او را لری‌ مى‌دانند (ادیب‌، ۱؛ صفا، همانجا؛ گبینو، ۳۱۹). رپیکا گویش‌ اشعار بابا را «محلى‌»، و سروده‌هایش‌ را از مقولة ادبیات‌ عامیانه‌ دانسته‌، و بر آن‌ است‌ که‌ شاعران‌ دوره‌های‌ بعد (مثلاً عبید زاکانى‌ و…) گویشهای‌ محلى‌ را در آثار هجو و هزل‌ به‌ کار مى‌بردند (ص‌ .(۷۴ اما آبراهامیان‌ (نک: ایرانیکا، میان‌ لهجة سروده‌های‌ باباطاهر و کلیمیان‌ همدان‌، قائل‌ به‌ قرابتى‌ شده‌ است‌ و ناتل‌ خانلری‌ (ص‌ ۳۸-۳۹) ضمن‌ بر شمردن‌ مواردی‌ از اختلافات‌ در ضمایر و وجوه‌ تصریفى‌ افعال‌ در لهجه‌های‌ یهودیان‌ همدان‌ و سروده‌های‌ بابا، نظر آبراهامیان‌ را مردود دانسته‌ است‌. براون‌ ضمن‌ اشاره‌ به‌ نظر چند تن‌ از خاورشناسان‌ )، I/26-27) این‌ سخن‌ کلمان‌ هوار را نقل‌ مى‌کند که‌ برخى‌ از لهجه‌های‌ غرب‌ ایران‌ با زبان‌ اوستایى‌ پیوستگى‌ دارد که‌ هوار از آنها به‌ «مادی‌ جدید» یا «پهلوی‌ مسلمان‌» [پهلوی‌ دورة اسلامى‌] تعبیر کرده‌ است‌ و در ادامة بحث‌ لهجة سروده‌های‌ بابا را نیز از جملة این‌ گویشها دانسته‌ است‌ (نیز نک: هوار، .(۵۰۲-۵۰۳
دربارةچگونگى‌تلفظ و آواشناسى‌سروده‌های‌باباطاهر کوششهایى‌ صورت‌ گرفته‌ است‌: هوار پاره‌ای‌ از مشخصات‌ زبان‌شناختى‌ و آوایى‌ واژه‌های‌ محلى‌ اشعار وی‌ را بررسى‌ کرده‌ (نک: ص‌ ۵۱۰ -۵۰۷ )، و ادیب‌ طوسى‌ (ص‌ ۲-۱۶) و مهرداد بهار (ص‌ ۷-۲۱) شماری‌ از اشعار بابا را تجزیه‌ و تحلیل‌ و آوانویسى‌ کرده‌، و معنى‌ واژه‌ها و ابیات‌ محلى‌ آنها را به‌ دست‌ داده‌اند.
نسخه‌ها: کهن‌ترین‌ نسخة خطى‌ شناخته‌ شده‌ از سروده‌های‌ بابا نسخه‌ای‌ است‌ در قونیه‌، از مجموعة شم ۲۵۴۶، مشتمل‌ بر ۲۵ بیت‌ (دو قطعه‌ و ۸ دوبیتى‌) که‌ در ۸۴۸ق‌ تحریر و حرکت‌گذاری‌ شده‌ است‌ (نک: مینوی‌، ۵۵ – ۵۸)؛ ۸ دوبیتى‌ او نیز در عرفات‌ العاشقین‌ (نک: اوحدی‌، ۶۳۴) ضبط شده‌، و در برخى‌ تذکره‌های‌ تألیف‌ شده‌ در سده‌های‌ ۱۲ و ۱۳ق‌ هم‌ شماری‌ از دوبیتیهای‌ وی‌ نقل‌ شده‌ است‌ (از جمله‌،نک:آذر،۲۶۳-۲۶۴؛هدایت‌،همان‌،۱۶۷-۱۶۹، مجمع‌، ۱(۲)/۸۴۵- ۸۴۶). دست‌نویسهای‌ بسیاری‌ از سروده‌های‌ بابا، به‌ ضمیمة مجموعه‌ها یا مستقلاً، در کتابخانه‌های‌ مختلف‌ موجود است‌ (نک: منزوی‌، خطى‌، ۴/۲۸۲۷- ۲۸۲۸، خطى‌ مشترک‌، ۷/۱۵، ۹/۲۰۰۳-۲۰۰۴).
از نخستین‌ نسخه‌های‌ چاپى‌ اشعار بابا، نسخة هوار است‌ که‌ در ۱۸۸۵م‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌، و آن‌ مشتمل‌ بر ۵۹ دوبیتى‌ و ترجمة فرانسوی‌ آنهاست‌ با اشاره‌ به‌ موارد اختلاف‌ نسخه‌ بدلها در ذیل‌ هر دوبیتى‌ (نک: هوار، ff. .(513 همو در ۱۹۰۸م‌، ۲۸ دوبیتى‌ دیگر و یک‌ غزل‌ بابا را نیز انتشار داد (مقصود، شرح‌، ۹۷- ۹۸). سپس‌ آلن‌، برپایة ۵۹ دوبیتى‌ چاپ‌ هوار و نسخه‌ای‌ کهن‌تر که‌ در مجموعة شخصى‌ خود وی‌ بوده‌ (نک: ص‌ در ۱۹۰۲م‌ ترجمة منثوری‌ از دوبیتیهای‌ بابا را به‌ همراه‌ برگردان‌ منظوم‌ خانم‌ کرتیس‌ برنتن‌ به‌ انگلیسى‌، در لندن‌ منتشر ساخت‌. پس‌ از آن‌ چند تن‌ از خاورشناسان‌ و مترجمان‌، سروده‌های‌ باباطاهر را به‌ زبانهای‌ آلمانى‌ (لشچینسکى‌)، ارمنى‌ (آبراهامیان‌، بارون‌ آرام‌ گارونه‌)، اردو (حضور احمد سلیم‌) و… ترجمه‌ کردند (نک: اذکایى‌، ۷۳-۷۴؛ مقصود، همان‌، ۹۷- ۹۸، ۹۱۵-۹۱۶).
مضامین‌ اشعار: دوبیتیهای‌ بابا، به‌ سبب‌ اشتمال‌ بر مضامین‌ ساده‌ و روان‌ و دوری‌ از صنایع‌ غامض‌ و تکلفهای‌ فاضلانه‌، در حافظة بیشتر ایرانیان‌ نفوذ کرده‌ است‌ و آنها را گاهى‌ با ساز (نى‌، تار) یا بدون‌ موسیقى‌ زمزمه‌ مى‌ کنند و شماری‌ از ابیات‌ او صبغة تمثیلى‌ یافته‌ است‌. عناصر طبیعت‌ – کوه‌ و صحرا و گل‌ و گیاه‌ – عواطف‌ لطیف‌ و احساسات‌ رقیق‌، درویشى‌، قلندری‌ و ملامتى‌، غم‌ غربت‌ و درد دلتنگى‌، اندوه‌ بى‌سامانى‌ و حسرت‌ وصال‌، شکوه‌ از ناپایداری‌ و بى‌وفایى‌، دلدادگى‌ و وفای‌ به‌ عهد، اعتراف‌ به‌ گناه‌ و پوزش‌ از خالق‌ رحمان‌، مویه‌های‌ حاصل‌ از هجران‌، شور و جذبه‌های‌ عشق‌ افلاطونى‌ و… از جمله‌ مضامین‌ بارز شعر باباطاهر است‌ (برای‌ نمونه‌، نک: همان‌، ۱۰۳-۱۰۶، ۱۰۸-۱۱۲، ۱۱۸- ۱۲۲، جم). تمییز عشق‌ لاهوتى‌ از عشق‌ ناسوتى‌ در سروده‌های‌ وی‌ دشوار است‌ و در یک‌ کلام‌، باباطاهر شاعری‌ است‌ صاحب‌ درد و پاسدارِ «آبروی‌ فقر و قناعت‌»، و همین‌ خصلت‌، چهرة او را در میان‌ برخى‌ شاعران‌ دیگر، به‌ ویژه‌ شاعرانى‌ که‌ پایگاه‌ شعر را تا حد وسیلة دریافت‌ صله‌ فرود آورده‌ بودند، ممتاز ساخته‌ است‌.
کلمات‌ قصار : بجز دوبیتیها، رساله‌ای‌ عرفانى‌، مشتمل‌ بر «اشارات‌» یا کلمات‌ قصار، به‌ زبان‌ عربى‌ نیز به‌ بابا منسوب‌ است‌ که‌ با اختلاف‌ در ۲۳ باب‌ و ۳۶۸ «کلمه‌» (باباطاهر، ۸۲ -۱۱۲) و ۵۰ باب‌ و ۴۲۱ «کلمه‌» (نک: مقصود، همان‌، ۲۶۰-۷۴۰) تدوین‌ شده‌ است‌. این‌ رساله‌ از دیرباز موردتوجه‌ صوفیه‌ بوده‌، و هدایت‌ ( مجمع‌، ۱(۲)/۸۴۵) با عنوان‌ رسالات‌ از آن‌ یاد کرده‌ است‌. بر این‌ کلمات‌ شروحى‌ نوشته‌اند و نخستین‌ آنها را به‌ عین‌القضات‌ نسبت‌ مى‌دهند؛ اما بنا بر شواهد موجود، از او نیست‌ (نک: مقصود، همان‌، ۹۲۴؛ دانش‌پژوه‌، ۹۴۵).
شرحى‌ دیگر با عنوان‌ الفتوحات‌ الربانیة فى‌ مزج‌ الاشارات‌ الهمدانیة توسط محمد بن‌ ابراهیم‌ خطیب‌ وزیری‌ و به‌ خواهش‌ شیخ‌ ابوالبقاء احمدی‌، در فاصلة شعبان‌ ۸۸۹ تا ۸۹۰ ق‌ تألیف‌ شده‌ است‌ (نک: مقصود، همان‌، ۷۴۱- ۹۰۸). شرح‌ مذکور به‌ شیوة مزجى‌ (آمیخته‌ با متن‌) است‌ و کلمات‌ بابا، با متن‌ شارح‌ و اقوال‌ عارفان‌ و صوفیان‌ در آمیخته‌ است‌، چندانکه‌ خوانندة ناآشنا با کلمات‌ باباطاهر، قادر به‌ تشخیص‌ عبارت‌ وی‌ نخواهد بود.
بجز اینها، دو شرح‌ از کلمات‌ قصار وی‌ به‌ وسیلة ملامحمد گنابادی‌، مشتهر به‌ سلطان‌ علیشاه‌ (۱۲۵۱-۱۳۲۷ق‌) تألیف‌ شده‌ است‌: نخست‌، شرحى‌ به‌ زبان‌ فارسى‌ با عنوان‌ توضیح‌ (۱۳۲۶ق‌) که‌ در ۱۳۳۳ق‌ چاپ‌ شده‌، و دیگری‌ به‌ زبان‌ عربى‌ و با عنوان‌ ایضاح‌ (چ‌ ۱۳۴۷ق‌).
اما شمار نسخه‌های‌ خطى‌ شرح‌ کلمات‌ قصار منسوب‌ به‌ عین‌القضات‌ که‌ در کتابخانه‌های‌ مختلف‌ موجود است‌، بسیار نیست‌ (نک: همان‌، ۲۴۹-۲۵۲).
با مطالعة کلمات‌ قصار بابا و شروح‌ آن‌ چنین‌ مستفاد مى‌شود که‌ وی‌ نه‌ فردی‌ عامى‌، بلکه‌ دانشمندی‌ است‌ که‌ در باب‌ مسائلى‌ چون‌ علم‌ و معرفت‌، عقل‌ و نفس‌، دنیا و عقبى‌، اشاره‌ و وجد و سماع‌، مشاهده‌ و مراقبه‌، زهد و توکل‌ و رضا، سکر و محبت‌، فقر و فنا و…، یعنى‌ به‌ جزئى‌ترین‌ اصول‌ فقه‌ و شریعت‌ تا پیچیده‌ترین‌ دقایق‌ فلسفه‌ و عرفان‌ و تصوف‌، احاطة کامل‌ داشته‌، و عارف‌ کامل‌ و مرشد مکمل‌ زمان‌ خود بوده‌ است‌، و به‌ نظر مى‌رسد حق‌ با بِرتِلس‌ بوده‌ که‌ گفته‌ است‌: دانشمندانى‌، از جمله‌ باباطاهر، پس‌ از طى‌ مراحل‌ علم‌، به‌ جرگة تصوف‌ در مى‌آمدند (ص‌ ۳۴۰-۳۴۲).
مآخذ:
آذربیگدلى‌، لطفعلى‌، آتشکده‌، به‌ کوشش‌ جعفر شهیدی‌، تهران‌، ۱۳۳۷ش‌؛ آزاد همدانى‌، على‌ محمد، «مشاهیر همدان‌»، دیوان‌، به‌ کوشش‌ محمدآزاد، تهران‌، ۱۳۵۶ش‌؛ آقابزرگ‌، الذریعة؛ اته‌، هرمان‌، تاریخ‌ ادبیات‌ فارسى‌، ترجمة رضازادة شفق‌، تهران‌، ۱۳۵۶ش‌؛ ادیب‌ طوسى‌، محمدامین‌، «فهلویات‌ لری‌»، نشریة دانشکدة ادبیات‌ تبریز، ۱۳۳۷ش‌؛ اذکایى‌، پرویز، «دیوان‌ باباطاهر»، هنر و مردم‌، تهران‌، ۱۳۵۴ش‌، شم ۱۵۲؛ اوحدی‌ بلیانى‌، محمد، عرفات‌العاشقین‌، نسخة خطى‌ کتابخانة ملى‌ ملک‌، شم ۵۳۲۴؛ باباطاهر، دیوان‌، به‌ کوشش‌ وحید دستگردی‌، تهران‌، ۱۳۴۷ش‌؛ برتلس‌، ی‌. ا.، تاریخ‌ ادبیات‌ فارسى‌، از دوران‌ فردوسى‌ تا پایان‌ عهد سلجوقى‌، ترجمة سیروس‌ ایزدی‌، تهران‌، ۱۳۷۵ش‌؛ بهار، مهرداد، «شعری‌ چند به‌ گویش‌ همدانى‌»، پژوهش‌نامة فرهنگستان‌ زبان‌ ایران‌، تهران‌، ۱۳۵۷ش‌؛ حمدالله‌ مستوفى‌، نزهةالقلوب‌، به‌ کوشش‌ گ‌. لسترنج‌، لیدن‌، ۱۹۱۳م‌؛ دانش‌پژوه‌، محمدتقى‌، «سرانجام‌ اهل‌ حق‌ و باباطاهر همدانى‌»، راهنمای‌ کتاب‌، تهران‌، ۱۳۵۴ش‌، س‌ ۱۸، شم ۴-۶؛ راوندی‌، محمد، راحةالصدور، به‌ کوشش‌ محمد اقبال‌، تهران‌، ۱۳۳۳ش‌؛ رشید یاسمى‌، غلامرضا، «باباطاهر عریان‌»، ارمغان‌، تهران‌، ۱۳۰۸ش‌، س‌ ۱۰، شم ۱؛ زرین‌کوب‌، عبدالحسین‌ ، دنبالة جست‌وجو در تصوف‌ ایران‌، تهران‌، ۱۳۶۲ش‌؛ زنوزی‌، محمدحسن‌، ریاض‌ الجنة، به‌ کوشش‌ على‌ رفیعى‌، تهران‌، ۱۳۷۸ش‌؛ شمس‌ قیس‌ رازی‌، المعجم‌، به‌ کوشش‌ سیروس‌ شمیسا، تهران‌، ۱۳۷۳ش‌؛ شمیسا، سیروس‌، سیر رباعى‌ در شعر فارسى‌، تهران‌، ۱۳۶۳ش‌؛ صبا، محمدمظفر حسین‌، تذکرة روز روشن‌، به‌ کوشش‌ محمدحسین‌ رکن‌زادة آدمیت‌، تهران‌، ۱۳۴۳ش‌؛ صفا، ذبیح‌الله‌، تاریخ‌ ادبیات‌ در ایران‌، تهران‌، ۱۳۳۶ش‌؛ صفایى‌، ابراهیم‌، «آرامگاه‌ باباطاهر»، ارمغان‌، تهران‌، ۱۳۳۸ش‌، س‌ ۲۸، شم ۱؛ صفى‌زاده‌، صدیق‌، دانشنامة نام‌آوران‌ یارسان‌، تهران‌، ۱۳۷۶ش‌؛ عین‌القضات‌ همدانى‌، نامه‌ها، به‌ کوشش‌ علینقى‌ منزوی‌ و عفیف‌ عسیران‌، تهران‌، ۱۳۶۲ش‌؛ قزوینى‌، محمد، یادداشتها، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار، تهران‌، ۱۳۴۶ش‌؛ گبینو، ژ. آ.، سفرنامه‌، ترجمة عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی‌، تهران‌، ۱۳۶۷ش‌؛ مقصود، جواد، بابا طاهر عریان‌ همدانى‌، تهران‌، ۱۳۵۵ش‌؛ همو، شرح‌ احوال‌ و آثار و دوبیتیهای‌ باباطاهر عریان‌، تهران‌، ۱۳۵۴ش‌؛ منزوی‌، خطى‌؛ همو، خطى‌ مشترک‌؛ مینورسکى‌، و.، «شرح‌ حال‌ باباطاهر، عارف‌ و شاعر ایرانى‌»، ترجمة نصرت‌الله‌ کاسمى‌، ارمغان‌، تهران‌، ۱۳۰۷ش‌، س‌ ۹، شم ۱۰؛ مینوی‌، مجتبى‌، «از خزاین‌ ترکیه‌»، مجلة دانشکدة ادبیات‌، تهران‌، ۱۳۳۵ش‌، شم ۴(۲)؛ ناتل‌ خانلری‌، پرویز، «دوبیتیهای‌ باباطاهر»، پیام‌ نو، تهران‌، ۱۳۳۲ش‌، س‌ ۱، شم ۹؛ هجویری‌، على‌، کشف‌ المحجوب‌، به‌ کوشش‌ ژوکوفسکى‌، تهران‌، ۱۳۷۱ش‌؛ هدایت‌، رضاقلى‌، ریاض‌ العارفین‌، تهران‌، ۱۳۱۶ش‌؛ همو، مجمع‌الفصحا، به‌ کوشش‌ مظاهر مصفا، تهران‌، ۱۳۳۹ش‌؛ نیز:
, E. H., introd. and tr. B ? b ? T ? hir Hamad ? n / Ury ? n, Tehran, 1963; Browne, E. G., A Literary History of Persia, Cambridge, 1951; EI 2 ; Huart, C., X Les Quatrains de B @ b @ T @ hir q Ury @ n n , JA, 1885, vol. VI; Iranica; Rypka, J., Iranische Literaturgeschichte, Leipzig, 1959.
با تشکر از هرمز رحیمیان، که زحمت این پژوهش را کشیده اَند.

منبع سایت تاریخ ما

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Similar threads

بالا