تو آنگه ز او خبر یابی که از خود بیخبر گردی
تو آنگه روی او بینی که از خود رو بگردانی
بدو آندم شوی زنده که جان در راه او بازی
از او داد آن زمان یابی که از خود داد بستانی
یه حرف هایی همیشه هست
که از عمق نگاه پیداست
از اون حرف های تلخی که
مثل شعر فروغ زیباست