باران

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باران باش و ببار ،

نپرس کاسه های خالی از آن کیست.














 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
امروز باران آمد
فاصله های بی زمان
گمشده های بی نشان
یادهای ناگهان
عمر من و فراق تو

زمزمه های بی صدا
همهمه های بی ندا
ثانیه های ناروا
نای من و نوای تو

آینه های بی قمر
چشم های بی نظر
اشک های بی ثمر
چشم من و نگاه تو

ابرهای بی بهار
بادهای بی سوار
پنجره های پرغبار
وصف من و جمال تو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
http://www.hqpic.ir/گل-های-نرگس-در-باران-p_12881.jpg?w=500&h=350

دوباره سر به سرم مي گذارد اين باران
به دست شعر ترم می سپارد اين باران
خدای من چه سر آغاز روشنی دارد
هميشه می شود آيا ببارد اين باران؟
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آی! چه شد باران نباریدی ؟

مگر با ما نبودی یار !

در آنروزها که می خواندم

درآوردی سرودی کودکانه پا به پایت

آن روز باران ریز

آسمان تر

زمین تر

چشم من تر !

ضجه ات بر پشت بام کاهگلی داغ فرزند داشت انگار ابر مادر

در این شبهای بی یاری

که من هستم و بیداری !

کنون باید بباری ابر !

دلم خسته ست و بی ابری

که شاید بشکند بغضش ببارد اشک . . .

دلم خسته ست و بیمارست چنان

که گویی سالهاست مرده ست

و بر نعشش نمی باران نباریده ست . . .



بابك كامكار
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


زیرِ باران با خدا؛ رقصِ لب ذکرِ دعا

چشم ها بحرِ خلوص ؛قلب ها شعرِ ثنا
 
آخرین ویرایش:

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران پاييزي

باران پاييزي

شامگاهان با صدای شرشر باران

به روی شیشه گلخانه ام جستم !

اولین باران پاییزی . . .

گر گر ابر های لبریزی

نشسته بر سر سنگین کوه های پر آوازی

چشم بستم تا دمی یاد آورم خوابی

که دیدم ناتمام . . .

در ناگهان شر شر باران پاییزی !

سیاهی بود . . .

پیشتر رفتم . . .

خدایا آن سیاهی هیبت یک پیر گونی بود مصمم !

صورتش همچون نگاه کوه !

آب روشن می چکید از هر شیارش در حریم شعله ی فانوسکی کم سو

دست بر پیشانی تیره فرو می کوفت چنان . . .

چون مادرم می گفت:سنگ می شد آب !

بابت دل نازکی اشکی فشاندم نیز :

داغ دیدی تو کوه رنج ها ای مرد

صبر باید کرد . . . صبر ای مرد !

هق هقش خاموش شد

اشکها کمتر شعله ی فانوس کمسوتر . . .

هر که آمد رنج دید

برگزیده ، ناگزیده . . .

روی این فرش مصور اشک ریخت !

در خدایی مانده ام

در کار خود هم مانده ام

من سراسر درد را در چشم فرزندان آدم دیده ام !

های . . .

من "شیطان" خود رأیم . . .

که از هر راز و هر رمزم کسی هرگز نمی داند

حال از رنج این آدم به زانو آمدم من هم

و این شب خواستم رازی بگویم . . . گوش:

ناگهان شر شر اولین باران پاییزی . . . !


بابك كامكار
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من عاشق بارانم

شب های بارانی را دوست دارم
وقتی که شهر با آب شسته میشود
من پنجره را دوست دارم ، وفتی که باران با اشتیاق به آغوش شیشه می رود
وقتی که تنها صورت خود را به پنجره سرد میچسبانم و با دانه های باران هم دردی میکنم …
دیگر از صدای صاعقه نمیترسم ،
حالا خوب میدانم
این صدای مهیب ، همان لحن خیس و ساده باران است .
من عاشق گریه کردن زیر بارانم
عاشق دویدن و چرخیدن با تو زیر بارانم
من عاشق بارانم ولی
ولی حیف …
بوی خیسی را دوست دارم
باران بوی خاطره هایم را میدهد …
خاطره های شیرین
شاید هم کمی تلخ
من عاشق بارانم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


نمی دانم...
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد...
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



سوختم باران بزن شاید تـو خاموشم کنـی
شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی
آه باران من سراپای وجودم آتـش اســت
پس بزن بـاران بزن شاید تـو خـاموشم کنی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی
اما تو باید خانه ی ما را بلد باشی
یک روز شاید در تب توفان بپیچندت
آن روز باید ! راه صحرا را بلد باشی
بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست
باید سکوت سرد سرما را بلد باشی
یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید
نامهربانی های دنیا را بلد باشی
شاید خودت را خواستی یک روز برگردی
باید مسیر کودکی ها را بلد باشی
یعنی بدانی " ...مرد در باران " کجا می رفت
یا لااقل تا " آب - بابا " را بلد باشی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یک نفر هست که از پنجره‌ها
نرم و آهسته مرا می‌خواند

گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم می‌ماند

یک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست‌

مثل لحظات خوش کودکی‌ام‌
پر ز عطر نفس شب‌بوهاست‌

یک نفر هست که چون چلچله‌ها
روز و شب شیفته پرواز است

توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است

یک نفر هست که یادش هر روز
چون گلی توی دلم می‌روید

آسمان، باد، کبوتر، باران‌
قصه‌اش را به زمین می‌گوید

یک نفر هست که از راه دراز
باز پیوسته مرا می‌خواند








 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

منم باران ، منم دریا
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif]نه طوفانم ، نه رویایم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تمام این وجودم خالی از تشویش[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گریزانم ، از این طوفان دریایی[/FONT]
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به دنبال یه ساحل همچنان دریا ی دریایم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خروشانم ، شبیه چشمه جوشانم[/FONT]​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد




ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم
شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]


[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بارون بارونه زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه
بارون بارونه زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه

گل نسا جونم تو شالیزاره
برنج میکاره میترسم بچاد
طاقت نداره طاقت نداره
طاقت نداره طاقت نداره

بارون بارونه زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه
دونای بارون ببارین آرومتر
بارای نارنج داره میشه پر پر
گل نسای منو میدند به شوهر
خدای مهربون تو این زمستون
یا منو بکش یا اونو نستون
یا منو بکش یا اونو نستون

بارون بارونه زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه
بارون میباره زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه

گل نسا جونم غصه نداره
زمستون میره پشتش بهاره
زمستون میره پشتش بهاره
[/FONT]


سیروس آرین پور

 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=courier new,courier,monospace][FONT=courier new,courier,monospace]
[/FONT]
[/FONT]



[FONT=courier new,courier,monospace]تو که بارون و ندیدی[/FONT]


[FONT=courier new,courier,monospace]گل ابرا رو نچیدی[/FONT]


[FONT=courier new,courier,monospace]گله از خیسی جاده های غربت میکنی[/FONT]


[FONT=courier new,courier,monospace]تو که خوابی تو که بیدار[/FONT]


[FONT=courier new,courier,monospace]تو که مستی تو که هشیار[/FONT]


[FONT=courier new,courier,monospace]لحظه های شب و[/FONT]


[FONT=courier new,courier,monospace]با ستاره قسمت میکنی[/FONT]


[FONT=courier new,courier,monospace]منو بشناس که همیشه[/FONT]


[FONT=courier new,courier,monospace]نقش غصه ام روی شیشه[/FONT]


[FONT=courier new,courier,monospace]منه خشکیده درخته[/FONT]


[FONT=courier new,courier,monospace]توی بطن باغ و بیشه[/FONT]


[FONT=courier new,courier,monospace]جاده های بی صفا رو [/FONT]


[FONT=courier new,courier,monospace]ساده کن که بی بها رو[/FONT]


[FONT=courier new,courier,monospace]تو ندیدی به پشیزی[/FONT]


[FONT=courier new,courier,monospace]نگرفتی دل ما رو[/FONT]


[FONT=courier new,courier,monospace]....[/FONT]


[FONT=courier new,courier,monospace]" سیاوش قمیشی "[/FONT]



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


یک شب از آبی چشمان تو باران بارید
آسمان دل من اشک فراوان بارید
نظم باران نگاه تو پس از یک رویا
رفت و آشفته ترین برف زمستان بارید
من نشستم که تو در خاطره ام بنشینی
و نشستی تو و یک ابر گلستان بارید
آسمان دل من صاف تر از آینه است
با نگاه تو هم از آینه باران بارید
یک شب از دفتر چشمان تو خواهم پرسید
که چرا لطف تو این گونه پریشان بارید !
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
بعدها




مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود و دور
يا خزاني خالي از فرياد وشور




مرگ من روزي فرا خواهد رسيد :
روزي از اين تلخ و شيرين روزها
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه اي ز امروزها ، ديروزها !




ديدگانم همچو دالانهاي تار
گونه هايم همچو مرمرهاي سرد
ناگهان خوابي مرا خواهد ربود
من تهي خواهم شد از فرياد درد




مي خزند آرام روي دفترم
دست هايم فارغ از افسون شعر
ياد مي آرم كه در دستان من
روزگاري شعله مي زد خون شعر




خاك مي خواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره كه در خاكم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب
گل به روي گور غمناكم نهند




بعد من ناگه به يك سو مي روند
پرده هاي تيره ي دنياي من
چشم هاي ناشناسي مي خزند
روي كاغذها و دفترهاي من




در اتاق كوچكم پا مي نهند
بعد من ، با ياد من بيگانه اي
در بر آئينه مي ماند بجاي
تار مويي ، نقش دستي ، شانه اي




مي رهم از خويش و مي مانم ز خويش
هر چه بر جا مانده ويران مي شود
روح من چون بادبان قايقي
در افق ها دور و پنهان مي شود




مي شتابند از پي هم بي شكيب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه اي
خيره مي ماند به چشم راهها




ليك ديگر پيكر سرد مرا
مي فشارد خاك دامن گير خاك !
بي تو ، دور از ضربه هاي قلب تو
قلب من مي پوسد آنجا زير خاك




بعدها نام مرا باران و باد
نرم مي شويند از رخسار سنگ
گور من گمنام مي ماند به راه
فارغ از افسانه هاي نام و ننگ




فروغ فرخزاد
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
زیر باران ایستاده ام
چتر ندارم
احساس عاشقانه هم..:gol:
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز



خیلی خوش آمدی
که باران گرفته ایی
از زمهریر و سردی دوران
ننالیده ای
خیلی خوش آمدی
نگارا،به این سرا
از طعنه های تیز غریبان
ننالیده ای
خیلی خوش آمدی
شده ام ،مست بودنت
بر من ببار
و بر این دشت خشک دل
ای بوی باران
که ز باران گذشته ایی
لطفی نما،ز سیاهی بری شوم
در لحظه،لحظه ایام ناب تو
ای ماه خوب من ای ماه نیک
ذوبم نما،که ز خاکستر تنم
ققنوسی از نو،
به این عرصه پا نهد
هم پاک و هم بری
ز هر زشتی و کژی
ای ماه خوب خدا
ماه روزه ها


حسین اسفندیار
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قطره، باران، دريا.......فریدون مشیری

قطره، باران، دريا.......فریدون مشیری

ازدرخت شاخه در آفاق ابر،
برگ هاي ترد باران ريخته !
بوي لطف بيشه زاران بهشت،
با هواي صبحدم آميخته !
***
نرم و چابك، روح آب،
مي كند پرواز همراه نسيم .
نغمه پردازان باران مي زنند،
گرم و شيرين هر زمان چنگي به سيم !
***
سيم هر ساز از ثريا تا زمين .
خيزد از هر پرده آوازي حزين .
هر كه با آواز اين ساز آشنا،
مي كند در جويبار جان شنا !
***
دلرباي آب، شاد و شرمناك،
عشقبازي مي كند با جان خاك !
خاك خشك تشنه دريا پرست،
زير بازي هاي باران مست مست !
اين رود از هوش و آن آيد به هوش،
شاخه دست افشان و ريشه باده نوش !
***
مي شكافد دانه، مي بالد درخت،
مي درخشد غنچه همچون روي بخت!
باغ ها سرشار از لبخند شان،
دشت ها سرسبز از پيوندشان ،
چشمه و باغ و چمن فرزندشان !
***
با تب تنهائي جانكاه خويش،
زير باران مي سپارم راه خويش .
شرمسار ازمهرباني هاي او،
مي روم همراه باران كو به كو .
***
چيست اين باران كه دلخواه من است ؟
زير چتر او روانم روشن است .
چشم دل وا مي كنم
قصه يك قطره باران را تماشا مي كنم :
***
در فضا،
همچو من در چاه تنهائي رها،
مي زند در موج حيرت دست و پا،
خود نمي داند كه مي افتد كجا !
***
در زمين،
همزباناني ظريف و نازنين،
مي دهند از مهرباني جا به هم،
تا بپيوندند چون دريا به هم !
***
قطره ها چشم انتظاران هم اند،
چون به هم پيوست جان ها، بي غم اند .
هر حبابي، ديده اي در جستجوست،
چون رسد هر قطره، گويد: - « دوست! دوست ... !»
مي كنند از عشق هم قالب تهي
اي خوشا با مهر ورزان همرهي !
***
با تب تنهائي جانكاه خويش،
زير باران مي سپارم راه خويش.
سيل غم در سينه غوغا مي كند،
قطره دل ميل دريا مي كند،
قطرۀ تنها كجا، دريا كجا،
دور ماندم از رفيقان تا كجا !
***
همدلي كو ؟ تا شوم همراه او،
سر نهم هر جاكه خاطرخواه او !
شايد از اين تيرگي ها بگذريم .
ره به سوي روشنائي ها بريم .
مي روم، شايد كسي پيدا شود،
بي تو، كي اين قطره دل، دريا شود؟
*****
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز






آسمان بارانی است


باغ از جنس بهار


گل یخ، سبزه مرگ


و درخت،


شاخه اش قربانی است


همه چیز آرام است


تنها عقربه ها بی تابند


و عجب حس بدی است دلتنگی


می برد آدم را تا شعاعی به نام جنون


همه چیز آرام است


دل دریا هم خواب


همه چیز آرام است


و فقط این دل من بارانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

درخت خشک را مانم به صحرا
که عمری سر کند تنهای تنها
نه بارانی که آرد برگ و باری
نه برقی تا بسوزد هستیش را
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
روي آن شيشه تبدار تو را " ها " کردم


اسم زيباي تو را با نفسم جا کردم


حرف با برف زدم سوززمستاني را


با بخار نفسم وصل به گرما کردم


شيشه بد جور دلش ابري و باراني شد


شيشه را يک شبه تبديل به دريا کردم


عرق سردي به پيشاني آن شيشه نشست


تا به اميد ورود تو دهان وا کردم


در هواي نفسم گم شده بودي اي عشق


با سرانگشت تو را گشتم و پيدا کردم


با سرانگشت کشيدم به دلش عکس تو را


عکس زيباي تو را سير تماشا کردم


و به عشق تو فرآيند تنفس را هم


جذب اکسيژن چشمان تو معنا کردم


باز با بازدمي اسم تو بر شيشه نشست


من دمم را به اميد تو مسيحا کردم


پنجره دفترم امروز شد و شيشه غزل


و من امروز براين شيشه تو را " ها " کردم


آن قدر آه کشيدم که تو اين شعر شدي


جاي هر واژه ، نفس پشت نفس جا کردم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو بارون که رفتی






تو بارون رسیدی ، با چشمای خیست
با دستای گرمِ ستاره نویست


تو بارون رسیدی ، ترانه رها شد
شبِ کهنه کوچید ، جهان مالِ ما شد


من از تو شکُفتم ، من از تو رسیدم
یه دنیای تازه ، تو چشم تو دیدم


تو بارون که رفتی ، شبم زیر و رو شُد !
یه بغضِ شکسته ، رفیقِ گلو شد !


تو بارون که رفتی ، دلِ باغچه پژمرد !
تمامِ وجودم ،‌ تو آئینه خط خورد !


هنوز وقتی بارون ، تو کوچه می باره
دلم غصه داره ، دلم بی قراره


نه شب عاشقانه س ، نه رؤیا قشنگه
دلم بی تو خونه ، دلم بی تو تنگه


یه فانوسِ مُرده ، تو برقِ چشامه
بدونِ تو حسرت ، همیشه باهامه


تو بارون که رفتی ...




شعر از : یغما گلروئی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز


امشب صداي سكوتِ خانه شكست
آي اشك هاي بي صدا بغض هاي فرو خورده در گلو
امشب شما را چه مي شود ؟!
نكند باز بارش باران ،
ياد آن روز ها به دل آمد
ياد آن روز روز شيدايي ...
خيابان بود و من با او
سرش بر سينه ام در زير باران بود و عطر بوي باران از شميم مو
نمي دانم كه گيسويش ز باران خيس يا از اشك چشمانم
كنار پنجره خاموش و مغموم
نگاه التماسم جستجوگر شد
نمي دانم تو مي داني هنوزت منتظر تنهاي تنهايم
در آن سو آسمان بر شيشه مي گريد
درين سو اسم زيبايت
به انگشتان لرزانم


شمس الدين عراقي
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آه باران

آه باران

ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید
این گیسو پریشان‌کرده بیدِ وحشیِ باران
یا نه! دریایی‌ست گویی، واژگونه بر فراز شهر
شهر سوگواران
هر زمانی که فرو می‌بارد از حد بیش
ریشه در من می‌دواند پرسشی پی‌گیر با تشویش
رنگ این شب‌های وحشت را
تواند شُست آیا از دل یاران؟
چشم‌ها و چشمه‌ها خشکند
روشنی‌ها محو در تاریکیِ دلتنگ
هم چنان که نام‌ها در ننگ
هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد
آهْ باران! ای امید جان بیداران
بر پلیدی‌ها که ما عمریست در گرداب آن غرقیم
آیا چیره خواهی شد؟

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو نه آنی





دیده ام سوی دیار تو و اندر کف تو
از تو دیگر نه پیامی ، نه نشانی
نه به ره پرتو مهتاب امیدی
نه به دل سایه ای از راز نهانی

دشت تَف کرده و بر خویش ندیده
نم نم بوسه ی باران بهاران
جاده ای گم شده در دامن ظلمت
خالی از ضربه ی پاهای سواران

تو به کس مِهر نبندی ، مگر آن دم
که زخود رفته ، در آغوش تو باشد
لیک چون حلقه ی بازو بگشایی
نیک دانم که فراموش تو باشد

کیست آنکس که تو را برق نگاهش
می کِشد سوخته لب در خمِ راهی ؟
یا در آن خلوت جادویی خاموش
دستش افروخته فانوس گناهی

تو به من دل نسپردی که چو آتش
پیکرت را ز عطش سوخته بودم
من که در مکتب رؤیایی زُهره
رسم افسونگری آموخته بودم


بر تو چون ساحلی آغوش گشودم
در دلم بود که دلدار تو باشم
" وای بر من که ندانستم از اوّل "
" روزی آید که دل آزار تو باشم "

بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم
نه درودی ، نه نشانی ، نه پیامی
رهِ خود گیرم و ره بر تو گشایم
زآنکه دیگر نه تو آنی ، نه تو آنی!!!




شعر از : فروغ فرخزاد
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز


ببار باران من
از هميشه بيشتر ببار
و هرگز مگذار تقدير بودن
زلالي ات را بگيرد.
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سیاوش کسرایی

سیاوش کسرایی

نه نه نمی توانی باران
کز جای برکنی
یا بر تن زمین
با تار و پود سست
پیراهنی ز پوشش رویینه بر تنی
با دانه دانه های پراکنده
با ریزشی سبک
با خاکه بارشی که نه پی گیر
نه نه نمی توانی باران
هرگز نمی توان .
باران ! تو را سزد
کاندر گذار عشق دو عاشق
در راه برگ پوش
حرف نگفته باشی و نجوای همدلی
باران !‌ تو را سزد
کز من ملال دوری یک دوست کم کنی
می ایدت همین که بشویی
گرمای خون
از تیغ چاقویی که بریده است
نای نحیف مرغک خوشخوان کنار سنگ
یا برکنی به بام
آشفته کاکلی ز علف های هرزه روی
اما نمی توانی زیر و زبر کنی
نه نه نمی توانی زین بیشتر کنی
این سنگ و صخره های سخت را
سیلی درشت باید و انبوه
سیلی مهیب خاسته از کوه .

 
بالا