amingraphic
عضو جدید
باز دلم می خواهد سرم را بر روی شانه هایت بگذارم و از اعماق وجودم گریه کنم.
هق هق هایم را به یاد بسپار.اشک هایم سهم شانه های توست.شانه هایت را استوار نگاه دار تا من به آن تکیه کنم.من از روزگار خسته ام و تکیه گاهی جز شانه های تو ندارم.زمانی که روزگار بالهایم را از من ستاند تو بهانه ای شدی برای ادامه ی حیات.بدان سرچشمه باورم تویی و قلبم جز با نگاه تو نمی تپد...
بغض گلویم را بیرحمانه می فشارد. هر لحظه که می خواهم بگویم دوستت دارم برتپیدن ضربان قلبم افزوده می شود...
باز دلم می خواهد با تو باشم، در کنارت و در آغوشت.
گرمای وجودت را از من دریغ نکن.
بگذار تا زمانی که قلبم می تپید آشیانه ام آغوش گرم تو باش