من خودم همچین تجربه ای رو داشتم و با همه مشکلاتی که پیش رو داشتیم باز به حرف دلم گوش دادم
اره شاید خدا نخواد اما خود خدا هم به عشق واقعی احترام میذاره
مهم:اگه کسیو دوست داشته باشی بعد2سال بفهمی نمیتونید باهم خوشبخت باشی اما دلت هنوز دوسش داشته باشه چیکار میکنی؟
بخصوص که همش تو فکرش باشی
کاملا قبول دارم!!!و سعی میکنم دلمو قانع کنمسعی میکنم کمتر بهش فکر کنم
چون اگر واقعا کسی رو دوست داشته باشم , دوست هم دارم اونو خوشبخت کنم .. حالا که به وضوح دارین میگین با هم خوشبخت نمیشین واسه چی بدبختش کنم .. ؟!!![]()
کاملا قبول دارم!!!و سعی میکنم دلمو قانع کنم
متوجه شدم یه دخترترشیده ای با یه مرد زن و بچه دار دوست شده. من فقط با خبرم از این موضوع.
چطوری رسوای عالمش کنم؟
دختر 28 ساله از عواقبش به خوبی آشناس.رسوای عالم؟؟؟؟ خدا که ستارالعیوب پس دیگه حساب ما چیه تو اینجور مواقع؟ مرد خودش باید پاک باشه و وفادار. حالا تو بیای رسوای عالم کنی نه مرد آدم میشه نه دختر.آبروشونو بردی که.ولی نه، اگه بری با دختره حرف بزنی و قباحت و عواقب کارش رو بگی و نهی از منکرش کنی باز یه چیزی
دختر 28 ساله از عواقبش به خوبی آشناس.
لابد میخواد بتیغه. کار از نهی از منکر گذشته. چیکارش کنم؟
آخرش ترک کرد یا جدا شدی؟نظر خوبی دادی.اما خیلی ها این فکر شمارو ندارن.منم با شما موافقم.من 2 سال با شوهرم کلنجار رفتم.توی این 2 سال سختی زیاد کشیدم.دروغ زیاد شنیدم.زیاد گریه کردم.زیاد تو تنهایی اشک ریختم.توهین شنیدم.دعوا شنیدم.بیماری قلبی گرفتم.اما بالاخره شد....بالاخره به آرزوم رسیدم......
بابا ایول. به شما میگن زن فداکار. دم شما گرم خیلی با مرامی. درسته که سختی زیاد کشیدید ولی خدا را شکر که موفق شدید و تلاشتون بی نتیجه نموند.آره دوست گلم. خیلی بیشتر از سخت....واقعآ کمرم خم شد زیر بار این مسئولیت.حتی خانواده من هم از این موضوع چیزی نمیدونن.نذاشتم هیچ وقت بفهمن.اگه من داستان زندگی مو بگم بهم میگید چقدر دیوونه بودی که پای این آدم جوونی تو گذاشتی.آخه شوهرم حاضر نمیشد قبول کنه اعتیاد داره.2 سال طول کشید تا حالیش کنم.همیشه یواشکی تعقیبش میکردم تا ببینک دوستاش کین. و کجا میره تا اینکه بتونم کمکش کنم.اگه بدونی چقدر زار زدم تا قبول کرد ترک کنه.خیلی سخت بود.چند بار کم آوردم اما بازم بی خیال نشدم.ادامه دادم.اون موقع 19 سالم بود.شوهرم سر اینکه از خونه بره بیرون باهام دعوا می افتاد.منم چند بار ترسوندمش گفتم طلاق میگیرم و ...تا اینکه با کمک من تونست ترک کنه.الان 1 سال و نیمه که ترک کرده.خیلی خوشحالم.باور کنید 2سال از زندگیمو نفهمیدم چجوری گذشت.خیلی سخت بود.خیلییییییییی.
واقعا خانم هایی مثل شما خیلی کم پیدا میشنادم هایی مثل شما ادم نیستین...بلکه فرشته هستین بر روی این این عالم پست.همسر من هم خیلی راز دارهواقعا به خاطر این راز داریش دوستش دارمآره دوست گلم. خیلی بیشتر از سخت....واقعآ کمرم خم شد زیر بار این مسئولیت.حتی خانواده من هم از این موضوع چیزی نمیدونن.نذاشتم هیچ وقت بفهمن.اگه من داستان زندگی مو بگم بهم میگید چقدر دیوونه بودی که پای این آدم جوونی تو گذاشتی.آخه شوهرم حاضر نمیشد قبول کنه اعتیاد داره.2 سال طول کشید تا حالیش کنم.همیشه یواشکی تعقیبش میکردم تا ببینک دوستاش کین. و کجا میره تا اینکه بتونم کمکش کنم.اگه بدونی چقدر زار زدم تا قبول کرد ترک کنه.خیلی سخت بود.چند بار کم آوردم اما بازم بی خیال نشدم.ادامه دادم.اون موقع 19 سالم بود.شوهرم سر اینکه از خونه بره بیرون باهام دعوا می افتاد.منم چند بار ترسوندمش گفتم طلاق میگیرم و ...تا اینکه با کمک من تونست ترک کنه.الان 1 سال و نیمه که ترک کرده.خیلی خوشحالم.باور کنید 2سال از زندگیمو نفهمیدم چجوری گذشت.خیلی سخت بود.خیلییییییییی.
لطفأ نظراتون و بهم بگید.می خوام بدونم.
شنیدی که میگن مرد از دامن زن به معراج میرسه؟؟؟؟شوهر شما از دامن شما از بدی رها شد .اجر این کارتون بسیار در نظر خداوند بالا است.ممنون عزیزم.کاش همه اینجوری باشن و یکمی حداقل تلاش کنن واسه زندگی شون.خیلی دوست داشتم با یکی درددل کنم ام آدمشو پیدا نکردم.آخه نمیشه به خانواده یا فامیل و دوست این چیزارو گفت.خوشحالم از اینکه با شما دوستای خوبم راحتم.
شما ها خیلی خوبین به من انرژی مثبت میدین.خیلی احساس رضایت میکنم از کاری که کردم.یه چیزی که بود اینکه شوهرم 5 سالی میشد که اعتیاد داشت و خانوادش میدونستن اما با این حال اومدن خاستگاری..این وضعیت منو آزار میداد.حالم ازشون بهم میخورد.از وقتی که فهمیدن منم میدونم همش خواستن بهم دلداری بدن و اینکه ما نمیدونستیم و اینجوری نبوده و....احساس ترحم به من داشتن. حس مسخره ای بود.اما من خواستم این برچسب و از شوهرم و زندگیم بردارم واسه همین تلاش کردم .برادرشوهرم هم اعتیا داره اما من نمیذارم شوهرم باهاش زیا رفت و آمد کنه.میترسم....
شما ها خیلی خوبین به من انرژی مثبت میدین.خیلی احساس رضایت میکنم از کاری که کردم.یه چیزی که بود اینکه شوهرم 5 سالی میشد که اعتیاد داشت و خانوادش میدونستن اما با این حال اومدن خاستگاری..این وضعیت منو آزار میداد.حالم ازشون بهم میخورد.از وقتی که فهمیدن منم میدونم همش خواستن بهم دلداری بدن و اینکه ما نمیدونستیم و اینجوری نبوده و....احساس ترحم به من داشتن. حس مسخره ای بود.اما من خواستم این برچسب و از شوهرم و زندگیم بردارم واسه همین تلاش کردم .برادرشوهرم هم اعتیا داره اما من نمیذارم شوهرم باهاش زیا رفت و آمد کنه.میترسم....
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
S | مشاوره تحصیلی تلفنی | تالار مشاوره | 0 | |
A | مشاوره برای تغییر شاخه در رشته فنی حرفه ای از الکترونیک به کامپیوتر یا مکانیک! | تالار مشاوره | 1 | |
![]() |
سیستم مشاوره جدید در ایران | تالار مشاوره | 0 | |
A | مشاوره کاری | تالار مشاوره | 1 | |
![]() |
اساسنامه تالار مشاوره | تالار مشاوره | 2 |