غزل و قصیده

somo

عضو جدید
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست

آن کشور نو، آن وطن دانش و صنعت
هرگز به دل انگیزی ایران کهن نیست

در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی ست که در کلگری و نیس و پکن نیست

در دامن بحر خزر و ساحل گیلان
موجی ست که در ساحل دریای عدن نیست

در پیکر گلهای دلاویز شمیران
عطری ست که در نافه آهوی ختن نیست

آواره ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست

آوارگی و خانه به دوشی چه بلایی ست
دردی ست که همتاش در این دیر کهن نیست

من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست

هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران
بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست

پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست

هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ
چون دامن البرز پر از چین و شکن نیست

این کوه بلند است ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست

این شهر عظیم است ولی شهر غریب است
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست

خسرو فرشیدورد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دیشب، ای بهتر ز گل! در عالم خوابم شکفتی
شاخ نیلوفر شدی در چشم پر آبم شکفتی
ای گل وصل از تو عطرآگین نشد آغوش گرمم
گر چه بشکفتی ولی در عالم خوابم شکفتی
بر لبش، ای بوسه ی شیرین تر از جان! غنچه کردی
گل شدی، بر سینه ی هم رنگ سیمابم شکفتی
شام ابرآلود طبعم را دمی چون روز کردی
آذرخشی بودی و در جان بی تابم شکفتی
یک رگم خالی نماند از گردش تند گلابت
ای گل مستی که در جام می نابم شکفتی
بستر خویش از حریری نرم چون مهتاب کردم
تا تو چون گل های شب در باغ مهتابم شکفتی
خوابگاهم شد بهشتی، بسترم شد نوبهاری
تا تو، ای بهتر ز گل! در عالم خوابم شکفتی


سیمین بهبهانی
 

sara.hoseini90

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2]خدای چشمانت[/h]


آدمهای ساده را دوست دارم. همان ها که بدی هیچ کس را باورندارند. همان ها که برای همه لبخند دارند. همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند.آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است. بس که هرکسی از راه می رسد یاازشان سوءاستفاده می کند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان می دهد. آدم های ساده را دوست دارم. بوی ناب “آدم” می دهند

.................................................. .................................................. ............

نیا باران زمین جای قشنگی نیست...
من از جنس زمینم ،
خوب می دانم که گل در عقد زنبور است
امایک طرف سودای بلبل ،
یک طرف بال و پر و پروانه را هم دوست می دارم ،
نیاباران
پشیمان می شوی از آمدن،
زمین جای قشنگی نیست ،
درناودانها گیر خواهی کرد،
من از جنس زمینم ،
خوب می دانم
که اینجا جمعه بازار است
ودیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه می دادند
دراینجا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند
دراینجا فال حافظ را به فال کولیان در به در اندازه می گیرند
نیــــــــــاباران زمین جای قشنگی نیست..

.................................................. .................................................. ...


نگوغزل نسرايم براي چشمانت
نگونگويم از آن ماجراي چشمانت
هزارسال گذشت از قرار آمدنت
هزارسال دگر هم فداي چشمانت
نشدكه شانه به شانه شبي قدم بزند
نگاه خسته من پا به پاي چشمانت
براي كشتن زاري نحيف چون دل من
چنين فتاده به زحمت قواي چشمانت ؟
خداكند كه بداني چقدر محتاج است
نگاه خسته من بر دعاي چشمانت
خداكند كه به جز چشم هاي آبي من
كسي بهانه نگيرد براي چشمانت
هنوزبر سر عهد قديممان هستي؟

گواه بين من و تو، خداي چشمانت.......
.................................................. .................................................. ................................
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گفتم ای عشق بیا تا که بسازی ما را
یا نه٬ ویرانه کنی ساخته ی دنیا را

گفتم ای عشق چه بر روز تو آمد امروز
که به تشویش سپردی شب عاشق ها را

چه شد آن زمزمه ی هر شبه ی ما ای دوست؟
چه شد آن صحبت هر روزه ی یاران یارا؟

چشمه ها خشک شد از بس نگرفتی اشکی
همتی تا که رهایی بدهی دریا را

حیف از امروز که بی عشق شب آمد ای عشق
کاش خورشید تو آغاز کند فردا را...

محمد علی بهمنی


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فرصت هنوز هست خداحافظی نکن
مه در دلم نشست خداحافظی نکن
اینطور خالی از خود وسرریز التهاب
مرد خمار - مست ! خداحافظی نکن
درمدح من به خاطر بن بست های یخ
فریاد لخته بست خداحافظی نکن
بابا ! برای آن که بسوزم هزار مرگ
درد خودم بس است خداحافظی نکن
کو تا طلوع خنده ، بمان نزد گریه هات
آغاز امشب است خداحافظی نکن
شاید طلسم رنج - خدارا چه دیده ای
تا نیمه شب شکست خداحافظی نکن
گویا قرار نیست بخشکد در آستین
عزم هزار دست خداحافظی نکن
یا تا همیشه شرم خدا رالگد کنند
شیطان و شب پرست خداحافظی نکن
شاید دعا به حال غریبان افاقه کرد
تا این امید هست خداحافظی نکن

عبدالرضا فریدزاده


 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند
وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت
از پیش و پس قافله ی عمر میندیش
گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریادرسی رفت
این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت
ه.الف.سايه
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
شمشیر نه ، گلوله که جاری ست در لبت
جای هزار بوسه ی کاری ست در لبت
مثل چراغ قرمز در چار را ه ها
هر چارشنبه نسل اناری ست در لبت
تو یک ستون سبزی از آن چل ستون ها
که آشیان هر چه قناری ست در لبت
تن پوشی از کبود ترین سرو داری و
از لاله ها چه باغ و بهاری ست در لبت
] سلول های شهر تو را داد می زنند
بی تیشه اند و زخمه ی فریاد می زنند [
یک روز گرم ِ شور و شعف می شوی عزیز
با خنده هام قول و قراری ست در لبت
من با زهم سوال ِ “هنوز ایستاده ای ؟ “
مثل همیشه پاسخ “آری” ست در لبت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گریه لیلی . . .http://sayeh-sayeh.blogfa.com/post-101.aspx


چشم گریان تو نازم ، حال دیگرگون ببین
گریه ی لیلی کنار بستر مجنون ببین
بر نتابید این دل نازک غم هجران دوست
یارب این صبر کم و آن محنت افزون ببین
مانده ام با آب چشم و آتش دل ، ساقیا
چاره ی کار مرا در آب آتشگون ببین
رشکت آمد ناز و نوش گل در آغوش بهار
ای گشوده دست یغمای خزان ،اکنون ببین
سایه ! دیگر کار چشم و دل گذشت از اشک و آه
تیغ هجران است اینجا ، موج موج خون ببین


-ه.الف.سایه-
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر
سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر
همه غوطه‌ها بخوردی همه کارها بکردی
منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر
همه نقدها شمردی به وکیل درسپردی
بشنو از این محاسب عدد و شمار دیگر
تو بسی سمن بران را به کنار درگرفتی
نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر
خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
تو به مرگ و زندگانی هله تا جز او ندانی
نه چو روسبی که هر شب کشد او بیار دیگر
نظرش به سوی هر کس به مثال چشم نرگس
بودش زهر حریفی طرب و خمار دیگر
همه عمر خوار باشد چو بر دو یار باشد
هله تا تو رو نیاری سوی پشت دار دیگر
که اگر بتان چنین‌اند ز شه تو خوشه چینند
نبدست مرغ جان را جز او مطار دیگر
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سرودمت ،نه به زیبایی خودت _شاید
که شاعر تو ،یکی چون خود تو می باید

لبم عطش زده ی بوسه نیست ،حرف بزن !
شنیدنت عطش روح را می افزاید

یکی قرینه تنهایی ام ، نفس به نفس
تورا پسند غزل های من می آراید

من من ! آی ... من من ! دقایق گنگی ست
رسیده ایم به می آید و نمی آید

همیشه عشق مرا تا غروب ها برده است
که آفتاب از این بیشتر نمی پاید


**محمدعلی بهمنی**
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
بي نگاهِ عشق مجنون نيز ليلايي نداشت
بي مقدس مريمي دنيا مسيحايي نداشت

بي تو اي شوق غزل‌آلوده‌يِ شبهاي من
لحظه‌اي حتي دلم با من هم‌آوايي نداشت

آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم مي‌شوم
كاش چشمان تو هم اينقدر زيبايي نداشت!

اين منم پنهانترين افسانه‌يِ شبهاي تو
آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت

در گريز از خلوت شبهايِ بي‌پايان خود
بي تو اما خوابِ چشمم هيچ لالايي نداشت

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا كنم
زير بارانِ نگاهت شعر معنايي نداشت

پشت درياها اگر هم بود شهري هاله بود
قايقي مي‌ساختم آنجا كه دريايي نداشت

پشت پا مي‌زد ولي هرگز نپرسيدم چرا
در پس ناكاميم تقدير جاپايي نداشت

شعرهايم مي‌نوشتم دستهايم خسته بود
در شب باراني‌ات يك قطره خوانايي نداشت

ماه شب هم خويش مي‌آراست با تصويرِ ابر
صورت مهتابي‌ات هرگز خودآرايي نداشت

حرفهاي رفتنت اينقدر پنهاني نبود
يا اگر هم بود ، حرفي از نمي آيي نداشت

عشق اگر ديروز روز از روز‌گارم محو بود
در پسِ امروز‌ها ديروز، فردايي نداشت

بي تواما صورت اين عشق زيبايي نداشت
چشمهايت بس كه زيبا بود زيبايي نداشت​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ماندم به خماری که شراب تو بجوشد
پس مست شود در خم و از خود بخروشد

آنگه دو سه پیمانه از آن می که تو داری
با من به بهایی که تو دانی بفروشد

مستم نتوانست کند غیر تو بگذار
صد باده به جوش اید و صد بار بکوشد

وقتی که تو باشی خم و خمخانه تهی نیست
بایست دعا کرد که سرچشمه نخوشد

مستی نبود غایت تأثیر تو باید
دیوانه شود هر که شراب تو بنوشید

مستوری و مست تو به یک جامه نگنجد
عریان شود از خویش تو را هر که بپوشد

خاموش پر از نعره ی مستانه ی من ! کو
از جنس تو گوشی که سروش تو نیوشد ؟

تو ماده ی آماده دوشیدنی اما
کو شیردلی تا که شراب از تو بدوشد ؟

حسین منزوی
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
كيست اين مرد كه در جادة رؤيا مانده‌ست؟
كيست اين خسته كه در جبر جنون وامانده‌ست؟
كيست اين پير كه در داغ‌ترين فصل هنوز
برف مي‌بيند و در پارة شولا مانده‌ست؟
اي عطشناك‌ترين روح! تو را مي‌فهمم
عشق ارثي‌ست كه از نسل اهورا مانده‌ست
تا نبينند كه بي‌باك‌ترين مرد كجاست
زيستن دار بلندي‌ست كه بر پا مانده‌ست
چه كسي سبزترين روح تماشا را كشت؟
كه از آن باغ همين سوخته‌افرا مانده‌ست
آي درويش! بگو خانة زرتشت كجاست؟
و چه از كلبة مخروبة بودا مانده‌ست؟
قبر قابيل نمادي‌ست كه برپاست، ببين:
آن كهن‌سال‌ترن مرد همين جا مانده‌ست
سنگ در سنگ زمان بر سرِ ما مي‌بارد
شعر تنها هنري نيست كه رسوا مانده‌ست
***
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است


جهان تمام شد و ماهپاره های زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است


هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است


پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است


به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد
چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است


بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است


ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است ...


::سعید بیابانکی::
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی


که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی




تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد


دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی




چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن


تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی




نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به


که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی




دل دردمند ما را که اسیر توست یارا


به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

سعدي
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با خردمندی و خوبی پارسا و نیک خوست
صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست

گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار
یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست

خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر
آبروی مهربانان پیش معشوق آب جوست

شاهدش دیدار و گفتن فتنه اش ابرو و چشم
نادرش بالا و رفتن دلپذیرش طبع و خوست

تا به خود بازآیم آن گه وصف دیدارش کنم
از که می‌پرسی در این میدان که سرگردان چو گوست

عیب پیراهن دریدن می‌کنندم دوستان
بی‌وفا یارم که پیراهن همی‌درم نه پوست

خاک سبزآرنگ و باد گلفشان و آب خوش
ابر مرواریدباران و هوای مشک بوست

تیرباران بر سر و صوفی گرفتار نظر
مدعی در گفت و گوی و عاشق اندر جست و جوست

هر که را کنج اختیار آمد تو دست از وی بدار
کان چنان شوریده سر پایش به گنجی در فروست

چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن
عاشقی و نیک نامی سعدیا سنگ و سبوست
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگم
که چون شب‌بو به وقت صبح، من بسیار دلتنگم
مرا چون آینه هر کس به کیش خود پندارد
و الّا من چو می با مست و هشیار یکرنگم
شبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندم
همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم
اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده‌ام یک عمر دنیا را به آهنگم
به خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق است
فراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگم
“مرا چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانید”
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
شاعر: علیرضا بدیع
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش
هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش

میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرجست و بس
جز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتش

داروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شد
هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش

هر که فدا نمی‌کند دنیی و دین و مال و سر
گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش

جنگ نمی‌کنم اگر دست به تیغ می‌برد
بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش

کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
کان چه گناه او بود من بکشم غرامتش

هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل
گوش مدار سعدیا بر خبر سلامتش
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یادگار از تو همين سوخته جاني است مرا
شعله از توست ، اگر گرم زباني است مرا


به تماشاي تن سوخته ات آمده ام
مرگ من باد که اين گونه تواني است مرا


نه زخون گريه آن زخم ، گزيري ست تو را
نه از اين گريه يکريز ، اماني است مرا


باورم نيست ، نگاه تو و اين خاموشي؟
باز برگردش چشم تو گماني است مرا


چه زنم لاف و رفاقت ؟ نه غمم چون غم توست
نه از آن گرم دلي هيچ نشاني است مرا


گو بسوزد تنه خشک مرا غم ، که به کف
برگ و باري نبود دير زماني است مرا


عرق شرم دلم بود که از چشمم ريخت!
ورنه برکشته تو گريه روا نيست مرا


ساعد باقري
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
فتنه ي چشم تو چندان ره بيداد گرفت

كه شكيب دل من دامن فرياد گرفت

آن كه آيينه ي صبح و قدح لاله شكست

خاك شب در دهن سوسن آزاد گرفت

آه از شوخي چشم تو ، كه خونريز فلك

ديد اين شيوه ي مردم كشي و ياد گرفت

منم و شمع دل سوخته ، يارب مددي

كه دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت

شعرم از ناله ي عشاق غم انگيزتر است

داد از آن زخمه كه ديگر ره بيداد گرفت

سايه ! ماكشته ي عشقيم ، كه اين شيرين كار

مصلحت را ، مدد از تيشه ي فرهاد گرفت

هوشنگ ابتهاج
 

AIDIIN

عضو جدید
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چیزی بگو بگذار تا همصحبت باشم
لختی حریف لحظه های غربتت باشم
ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر
بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم
تاب آوری تا آسمان روی دوشت را
من هم ستونی در کنار قامتت باشم
از گوشه ای راهی نشان من بده ، بگذر
تا رخنه ای در قلعه بند فترتت باشم
سنگی شوم در برکه ی آرام اندوهت
با شعله واری در خمود خلوتت باشم
زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است
وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم
صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود
بگذار همچون آینه در خدمتت باشم
در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد
معشوق من ! بگذار زنگ ساعتت باشم
[/FONT]
استاد حسین منزوی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
محمدعلی بهمنی ::


اگرچه نزدِ شما تشنۀ سخن بودم
كسي که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم براي خودم تنگ مي شود آري:
هميشه بي خبر از حال خويشتن بودم
نشد جواب بگيرم سلام هايم را
هر آنچه شيفته تر از پي شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگي ها را
اشاره اي كنم ، انگار كوه كن بودم
من آن زلال پرستم در آب گند زمان
كه فكر صافي آبي چنين لجن بودم
غريب بودم ، گشتم غريب تر اما:
دلم خوش است كه در غربتِ وطن بودم .
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
آيينه ها

آيينه ها

آیینه ها رفتند ومن اینجا شکستم
در آن حباب آبي رویا شکستم
تابوت های صبر ما بر شانه ی غم
در پیله های سادگی تنها شکستم
پاییزی از صد برگ احساسم فرو ریخت
وقتی تمام بغض را یک جا شکستم
در این حصار شرجی بی همزبانی
در تارو پود ابری یلدا شکستم
من تا کنون طرح تمام خنده ها را
در ردپای زخمی شب ها شکستم

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کفشهايم کجاست ميخواهم سرشب راهی سفر بشوم
مدتی بی بهار طی بکنم٬ دو سه پاييز دربدر بشوم

خسته ام از تو٬ از خودم٬ از ما ٬ ـ ما ـ ضمير بعيد زندگی ام
دو نفر انفجار جمعيت است پس صلاح است يکنفر بشوم

يک نفر در غبار سرگردان٬ یک نفر مثل برگ در توفان
می روم گم شوم برای خودم ٬ کم برای تو دردسر بشوم

مطمئنم که بعداز اين توفان مثل آن روزها نخواهم شد
گرچه اصلآ دلم نميخواهد که از اين هم شکسته تر بشوم

حرفهای قشنگ پشت سرم؛ آرزوهای مادر و پدرم...
آه خيلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدربشوم

پدرم گفت: دوستت دارم پس دعا ميکنم پدر نشوی
مادرم بيشتر پشيمان که از خدا خواست من پسر بشوم

داستانی شدم که پايانش مثل يلدا سياه و طولانيست
پرشده استکان حوصله ها٬ پس چه بهتر که مختصر بشوم

دورها قبر کوچکی دارم ٬ بی اتاق وحياط خلوت نيست
گاه گاهی سری بزن نگذار با تو از اين غريبه تر بشوم...





**مهدی فرجی**
 

چاووش

عضو جدید
غرل

غرل

خواب..و..خیال..و..رویا


راهی برایم نمانده جز دل سپردن به دریا
آواره ام تا سپیده ما بین یک خواب و رویا

یا من خیالاتی ام یا دریا برایم سراب است
گویا فقط نقش دریا از چشمت افتاده اینجا

من قایقی را ساختم از برق چشمانت امشب
تا در سراب نگاهت پارو زنم تا به فردا

با خود کلنجار رفتم تا نصف شب بلکه شاید
پیدا کنم راه حلی تا حل شود این معما

سر در گمم چند وقت است مشکل فقط زندگی نیست
اینکه چرا ناگهانی خالی شد از عشق دنیا

از بس دلم زخم خورده از نا کسیها در اینجا
حتی اگر من بخواهم باور ندارد کسی را

من را اگر دوست داری با این دلم هم قدم باش
تا نیمه راه آمد با التماس و تمنا

رفتی و رفتی و رفتی تا گم شدی ار نگاهم
تا بی نهایت که دیگر حتی نشد هیچ پیدا

در امتداد نگاهم گم شد و دیگر ندیدم
حالا فقط رد پایی از بودنش مانده بر جا

امشب دوباره شروع شد خواب و خیالات و رویا
من ماندم و طفلکی دل در حسرت موج دریا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در طالعت ستاره زیاد است˛ ماه نه!
گاهی شکست هست ، ولی اشتباه نه!

گه گاه در مسیر زمان لیز می خورد
پایت درون چاله! ولی توی چاه نه!

چشمت همیشه منتظر چیز تازه ایست
چیزی شبیه روشنی یک نگاه! نه؟؟؟

دستت به دست های من اما نمیرسد!
قلبت به خلوت دل تنگ من آه ! نه !

گفتی نگو که عشق گناه است خوب من!
حق با شماست البته شاید گناه نه

اما من از کشاکش تقدیر خسته ام!
عمری اسیر عشق تو باشم توخواه نه!

من قسمتت نبوده ام این را قبول کن!
در طالعت ستاره زیاد است ماه نه!!!

نغمه مستشارنظامی
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر چند دل سپردنمان اشتباه نیست

اما برو که ماندنت اینجا صلاح نیست



حس می کنم زمین و زمان درد می کشند

وقتی بساط گریه ی ما روبراه نیست



لطفا دعا نکن که به جایی نمی رسد

اینجا کسی برای کسی "باراله" نیست



اصلا نترس از آخرتم ، حرفهای من

حتی به قد یک سر سوزن گناه نیست



دیگر غم حلال و حرامی نمانده است

وقتی نفس کشیدن ما هم مباح نیست



حالا برو به معجزه هم معتقد نباش

دنیا برای ما دو نفر سرپناه نیست !
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه من تنها گرفتارم به دام زلف زیبایی

که هرکس با دلارامی سری دارد و سودایی

مرا نسبت به شیدایی کند ماه پری پیکر
تو دل با خویشتن داری چه دانی حال شیدایی


همی دانم که فریادم به گوشش می رسد لیکن
ملولی را چه غم دارد زحال ناشکیبایی


عجب دارند یارانم که دستش را همی بوسم
ندیدستند مسکینان سری افتاده در پایی


اگر فرهاد را حاصل نشد پیوند با شیرین
نه آخر جان شیرینش برآمد در تمنایی


مرا وقتی ز نزدیکان ملامت سخت می آمد
نترسم دیگر از باران که افتادم به دریایی


تو خواهی چشم بر ماگیر و خواهی چشم بر ماکن
که ما را باکسی دیگر نماندست از تو پروایی


نپندارم که سعدی را بیازاری و بگذاری
که بعد از سایه لطفت ندارد در جهان جایی


من آن خاک وفادارم که ازمن بوی مهر می آید
وگر بادم برد چون شعر هر جزوی به اقصایی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می ایستم پای تو با جان و تنم من
پامیگذارم روی قلب آهنم من
یک عمر-تنگاتنگ-بوی بودنت را
حس کرده ام بین تن و پیراهنم من
ازکودکی باخویش گفتم "عاشقی کن"!
خواندم الفبای تو را در دامنم من
ای شمع!میخواهم که رازی را بگویم:
از بوسه ی دیشب به این سو...روشنم من
دریا...تویی،صحرا...تویی،جنگل تویی...تــــــو
ماهی...منم،آهو...منم،تیهـو منم...مـــــن

در باز بود و آسمان پروانه بازار
اما مگر از این قفس دل میکنم من؟؟؟

**مهدی فرجی**
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب
شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب

پشت ستون سایه ها روی درخت شب
می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

می دانم آری نیستی اما نمی دانم
بیهوده می گردم بدنبالت ‚ چرا امشب ؟

هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب

ها ... سایه ای دیدم شبیه ت نیست اما حیف
ایکاش می دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی اید صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب

گشتم تمام کوچه ها را ‚ یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی آرم ‚ تو که می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم ‚ بی تو ‚ تا امشب

ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب !


*محمد علی بهمنی**
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
:)fatemeh غزل-مثنوی ♪♫ مثنوی-غزل اشعار و صنايع شعری 1
Persia1 قصیده چیست؟ اشعار و صنايع شعری 0

Similar threads

بالا