بریم عروسی

mi.ab.kr.ir

عضو جدید
کاربر ممتاز
مراسم ازدواج پرنس جاوا اندونزي

 

amir-

عضو جدید
کاربر ممتاز
این دوماده از خوشحالی یادش رفته چیزی بپوشه.............
یه سطل خالی جای ماست هم سرش گذاشته....
 

parandi2

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این دوماده از خوشحالی یادش رفته چیزی بپوشه.............
یه سطل خالی جای ماست هم سرش گذاشته....
آدم یاد اون شاهه می افته که لباسی براش دوخته بودن که فقط عاقل ها می تونستن ببینند
 

parandi2

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منظورتو متوجه نشدم..............
یه پادشاه بود که به شدت IQ پایینی داشت. یه روز دو نفر میان پیشش و بهش می گن ما دو خیاط ماهرو زبردستیمم. لباسی می دوزیم که فقط آدمای عاقل می تونن ببینن. شاهم خوشحال می شه و به وزیر دستور می ده براشون جایی در نظر بگیره. اونام می رن و یه دستگاه پارچه بافی کار می زارن. هر روزم برای خالی نبودن عریضه باهاش ور می رن. شاه هر روز یه نفرو می فرسته از روند پیشرفت کار گزارش تهیه کنه. اونم برای این که متهم به حماقت نشه جلو شاه ازش تعریف می کنه. آخر سر حوصله شاه سر میره و تصمیم می گیره خودش پارچه رو ببینه. اونم با وجود اینکه چیزی نمی بینه می گه به به عجب پارچه ای. بعد یه مدت برای اینکه دیگه پادشاه تحملش رو از دست داده بود شیادا لیاس خیالی رو تحویل شاه می دن و فلنگو می بندن. شاهم طی یه مراسم می خواد لباس جدیدشو به مردم نشون بده. اما چون مردم نمی خواستن متهم به حماقت بشن چیزی نمی گفتن. تا اینکه یه بچه می گه اینکه لخته. اونوقت همه می فهمن حماقت یعنی چه
 

Similar threads

بالا