تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند
در کوی وصالش همه در عین خیالیم
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند
در کوی وصالش همه در عین خیالیم
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
دردیاری که درآن نیست کسی یارکسی یارب مددی کن که نیفتدبه کسی کارکسی
در فراقت مینویسم نامه و از دست من
خامه خون میگرید و خط ، خاک بر سر می کند
تو را مانند گل گفتم ، ز داغ شرم میسوزم
ز چشم آیینه دیدم که تو بر خویش مانندی
یکدم گمان مبر ز خیال تو غافلم
بنشستم ار خموش خدا داند و دلم
مایل به وصل گل نبود هیچ بلبلی
آنسان که من به وصال تو مایلم
من ازين دلق مرقع به درآيم روزي
تا همه خلق بدانند كه زناري هست
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت...
نه به آبی ها دل خواهم بستتوی چشمان تو فرو بروم... قول دادی ...نیاورم بیرون
بدن لخت من اجازه بده تا بخوابد درون کاسه ی خون
در فسون سازی آن چشم سیه حیرانم
که خموش است وکسی را به سخن نگذارد
نی به چشمم غیر یارم دیده ای ره بسپرد
نی به رگهای تنم جز عشق رمزی بشنوی
تشكرام تموم شدن...
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد
كاش آن غروب ها را از یاد برده بودم
مثل یک تگرگ سر در گم
خورده بودی به درد هر لحظه
که تو را من به باد داده دلم
از همان راهی که خوب میدانی !
يادبادآنكه زما وقت سفريادنكرد
به وداعي دل غمديده ما شاد نكرد
در ذهن گیج من تو شبیه خودت گمی
تسبیح پاره شد .... تو فقط یک توهمی
یک جهان دل بین که از گیسوی او آویخته
یک چمن گل بین که در پیراهنی افتاده است
در لجنزار گل لاله نخواهد روییدتبسمی ز لب دلفریب او دیدم که
هر چه با دل من کرد آن تبسم کرد
تو منی من توام ... نمیدانم به کجا میروی از این زندان
من و تو از سکوت سرشاریم.... من و تو واژه های سر گزدان
یازلبت كنم طلب قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همیافتادم از سکوت به چاهی عمیق تر
دارم سقوط میکنم اما دقیق تر
نه از مهر و نه از کین می نویسم
نه از کفر و نه از دین می نویسم
دلم خون است ، می دانی برادر
دلم خون است ، از این می نویسم
نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابممثل تمام ثانیه های برابرم
عشق عزیز "نیروانا " برادرم
با من به وسعتی که نرفتی نگاه کن !
من را بمیر توی خودت اشتباه کن !
رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی
در حال خود گویم همی، یادی بود کارم ترا
آب رخان من مبر، دل رفت و جان را درنگر
تیمار کار من بخور، کز جان خریدارم ترا
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |