حقیقته عزیزم....نگو تورو خدا ....
دلم یه حالی شد
میدونمحقیقته عزیزم....
موافقم صادق جوناین داستانها اعصابه آدمو میریزه به هم
آهای ... دخترک برگشت ، چه بزرگ شده بود.
پس کبریتهایت کو ؟ پوزخندی زد ، گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد...
میخواهم امشب با کبریتهای تو شهر را به آتش بکشم !
دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید... کبریتهایم را نخریدند، سالهاست تن میفروشم ...می خری !!!؟؟؟
نه بابا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!خودش دوست داشته بره سراغ این کار و گر نه چهارستون بدنش سالمه مثل خیلی از خانوم هایه دیگه بره سراغ کار گری یا با وام بره سراغ جوشکاری می شه
تو تلوزیون 200بار خانومهایی رو نشون داده که کارگرند یا جوشکارند یا راننده وسایل نقلیه عمومی![]()
یعنی راهی به جز تن فروشی نبود ؟
خودش دوست داشته بره سراغ این کار و گر نه چهارستون بدنش سالمه مثل خیلی از خانوم هایه دیگه بره سراغ کار گری یا با وام بره سراغ جوشکاری می شه
تو تلوزیون 200بار خانومهایی رو نشون داده که کارگرند یا جوشکارند یا راننده وسایل نقلیه عمومی![]()