یار مردان خدا باش که در کشتی نوح ... هست خاکی که به آبی نخرد طوفان راتا جلوه مي كني ،به چمن سروي و گلي
چون مي زني به نغمه،بهاري و بلبلي
آن شب
هیچکس از ره نمی آمد
تا خبر آرد از آن رنگی که در کار شکفتن بود.
کوه : سنگین ، سرگران ، خونسرد .
باد می آمد ، ولی خاموش.
ابر پر می زد ، ولی آرام.
لیک آن لحظه که ناخن های دست آشنای راز
رفت تا بر تخته سنگی کار کندن را کند آغاز ،
رعد غرید ،
کوه را لرزاند.
برق روشن کرد سنگی را که حک شد روی آن در لحظه ای کوتاه
پیکر نقشی که باید جاودان می ماند.
مرا عهدی ایست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارممن اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر / اين متاعم كه همي بيني و كم تر زينم
مرا عهدی ایست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوشترسم این قم که بر درد کشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند ...
ساقيا ب رخيز و در ده جام را
خاك برسر كن غم ايام را
آيينه ي سكندر جام مي است بنگر
تا بر تو عر ضه دارد احوال ملك دارا
تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان آن تاج بر سرداشتن
در بهشت آرزو ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتن...
(فریدون مشیری)
بارونی ها به روز شد... http://baruniha.persianblog.ir
دریاب که از روح جدا خواهی رفت/در پرده ی اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمده ای/خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |