بخاطر ایه هایی که دوستشان داریم

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
با سلام

دوستان مدتی است که دوست دارم یک بخشی برای تدبر در آیات قرآن در تالار داشته باشیم.
الان فراوون تو تالار ختم برگزار میشه اما قبول دارید که تفکر و تامل یه چیزه دیگه است.:smile:
امروز با خواندن یک سری مطلب جالب تصمیمم قطعی شد.
مطمئنم شما هم خوشتون می اید.
حالا قدم قدم یک سری مطلب می زنم بعد ان شا الله دریافهای خودمون رو هم می نویسیم.
اگر شما هم نکاتی درباره آیات یا سوره ها دارید اینجا بنویسید.
ان شا الله تاپیک خوبی بشه.


اولین موضوع یک سری پست درباره آیات مربوط به قیامت است.
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگو همانا مرگی که از آن فرار می‌کردید، قطعاً به سراغ شما می‌آید...
قطار سوار شده‌ای تا حالا؟! حرکت قطار، منظره‌هایی که تند و تند از پنجره‌ها می‌گذرند، صحبت کردن با هم‌کوپه‌ای‌ها مشغولت کرده آن‌قدر که غرق بشوی؟! آن‌قدر که وقتی به ایستگاه آخر می‌رسی پر اضطراب بشوی. آماده نباشی برای پیاده شدن از قطار؟! وسایلت را که از توی ساک درآورده بودی، دوباره نپیچیده‌ای، از هم‌سفرها درست و درمان خداحافظی نکرده‌ای، آن‌قدر که دلت می‌خواهد قدر چند دقیقه‌ای هم که شده کاش دیرتر به آخر خط می‌رسیدی. اصلاً خواب بودی وقتی اعلام کردند ایستگاه آخر است. برایت پیش آمده تا حالا؟!

جانِ من و تو که به یک امانت می‌مانَد تا یک جایی توی این جسم دوام می‌آورد. از جایی به بعد مرغ باغ ملکوت است و دلش هوایی می‌شود. بهانه‌اش هم می‌شود مریضی، تصادف، زلزله، سیل... چه فرقی می‌کند؟! فصل مشترکش جانی‌ست که به گلوگاه می‌سد. اذا بلغتِ الحلقوم.

صحنه امتحان و آزمایش من و تو تا یک جایی برپاست. از یک جایی به بعد صحنه عوض می‌شود، وقت امتحان تمام می‌شود، برگه‌ها را باید بالا گرفت. خَلَقَ الموت و الحیوه لِیبلوَکُم ایّکم اَحسن عملاً.


 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز

فرشته مرگ، به ملاقات‌مان می‌آید؛ دیر یا زود. کاش خودمان را برای دیدنش آماده کنیم که غافلگیرمان نکند آمدنش. قُل یَتوفّکم مَلک الموتِ الّذی وُکّل بکم.

وقتش را نمی‌دانیم، مکانش را هم؛ ما تدری نفسٌ بایّ ‌ارضٍ ‌تموت. ما تدری نفسٌ‌ ماذا تکسِبُ غداً. مهم نیست. مهم آن است که وقتی می‌رویم، تسلیم باشیم. فلا تموتنّ الّآ و انتُم مسلمون. باید مدام خواند دعای یوسف را؛ رَبّ‌ توفّنی مُسلماً و اَلحِقنی بِالصّالحین.

این خلاف رفتن‌ها، این عصیان‌ها و نافرمانی‌ها، این سنگین کردنِ بارها، ترس از رفتن را، ترس از آن لحظه ناگزیر را زیاد می‌کند. سبک کنیم بارمان را. و لا یتمنّونه ابداً بما قدّمت ایدیهم.

می‌گفت- نه یک بار و دوبار- هر شب بعد نماز، می‌گفت: تَجَهّزوا رَحِمکُمُ الله. ببندید بارهایتان را. ببندید بارهایتان را... مردم، لابد عجیب و غریب نگاهش می‌کردند. مرد، ولی چهره‌اش ار خوف دگرگون می‌شد وقتی این کلمات را می‌گفت.

قطار زندگی این دنیایی من و تو یک جایی می‌ایستد. یک ایستگاه پایانی. اَینَما تَکونوا یُدرککُمُ المَوت و لَو کُنتُم فی بروجٍ مُشیَّدَه. دیر و زود دارد؛ سوخت و سوز ولی نه. پیر و جوان ولی نه. کاش یادم نرود قرار است پیاده بشوم.


قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
روایت کوهها

کوه را برای سرسختی‌ش، برای استواری‌ش، برای پایداری و مانایی‌ش، برای ایستادن‌ش، برای تزلزل‌ناپذیربودن‌ش، برای حِلم و صبرش، مثال می‌زنند همیشه... شاید برای همین است که آیه‌ها این‌قدر دقیق وضعیت کوه‌ها را توی «آن روز» روایت می‌کنند. تهِ دلم خالی می‌شود؛ از هراس و خوف خالی می شود این آیه‌ها را که می‌خوانم:

- کوه‌ها به حرکت در می‌آیند؛ وَتَسِیرُ الْجِبَالُ سَیْراً. (طور/10)

- کوه‌ها از جا کنده می‌شوند؛ وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُکَّتَا دَکَّةً وَاحِدَةً (حاقّه/14)

- کوه‌ها در هم کوبیده می شوند؛ وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُکَّتَا دَکَّةً وَاحِدَةً (حاقّه/14)

- کوه‌ها به توده‌ای از شن‌های متراکم تبدیل می‌شوند؛ وَکَانَتِ الْجِبَالُ کَثِیباً مَّهِیلاً (مزمّل/ 14)


- کوه‌ها مثل پشمِ زده‌ از هم گسسته می‌شوند؛ وَتَکُونُ الْجِبَالُ کَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ (قارعه/ 5)

- کوه‌ها مثل گرد و غباری در فضا پراکنده می‌شوند؛ وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً. فَکَانَتْ هَبَاء مُّنبَثّاً (واقعه/ 5 و 6)

- کوه‌ها از صفحه زمین محو می شوند؛ وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً. فَیَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً (طه/ 105 و 106)


و من کجا از کوه‌ها سخت‌ترم؟! انّی اسئلک الامان...
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
روز تنهایی

همه آدم‌هایی که برای تنها نبود‌ن‌مان رویشان حساب می‌کنیم،
که وقت‌های سختی فکر می‌کنیم چه خوب که هستند،
که شانه‌هایشان خوب تکیه‌گاهی‌ست برای لحظه‌ای آسودن،
برای چند قطره‌ای گریستن و سبک شدن،
که اصلاً بودن‌شان، حضورشان مایه آرامش است، مایه دل‌گرمی‌ست،
آن روز نیستند.:cry:
آن روز که روز تنهایی‌ست.

یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ. وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ. وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ. لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ (عبس 34- 37)
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
و بترسان آن‌ها را از یوم الآزفه...

این غفلت‌های تو در تو، این مستی‌های بی‌خبری، این بی‌خیالی‌های عجیب و غریب، جلو گذر زمان را نمی‌گیرد. روزها تند و تند می‌گذرند، از پی هم می‌آیند و می‌روند، انگار همه اجزاء زمان توی مسابقه باشند برای رسیدن به آن روز، به آن روز که وقتِ کمی مانده تا رسیدنش، که رسیدنش نزدیک است. به آن روز قریب الوقوع. که «یوم الازفه» اش گفته‌اند. ... اَزِفَه الآزِفَه. (نجم- 57)


وَأَنذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ کَاظِمِینَ (غافر/18)


پ.ن: اَزَف یعنی تنگیِ وقت. کوتاهیِ زمان.

 

M.Reza2008

عضو جدید
فکر بسیار جالب و خوبیه اما به یه شرط
علاوه بر معنای فارسی رو خود آیه عربی هم باید تفکر و تاکید کنید.
دلیلش سادست. قران مجموعه جملات ساده عربی نیست. از یه جمله اش معانی مختلفی میتونه حاصل بشه
برای مثال میتونیم یکی از ابیات غزلیات حافظ رو در نظر بگیریم؛ اگه این بیت رو به زبان انگلیسی یا عربی ترجمه کنیم هرگز دقیقا همون معنایی که از بیت فارسیش میگیریم رو نمیشه از ترجمه دریافت کرد و برای درک کامل اون انگلیسی زبان یا عرب باید بیاد فارسی رو یاد بگیره و خودش شعر رو بخونه و درکش کنه
ترجمه فارسی قرآن هم همینطوره. نمیشه از یه ترجمه همه معانی مد نظرش رو فهمید.
من خودم هم عربی رو تو دبیرستان به زور میخوندم. ولی حالا میفهمم که اشتباه کردم و باید توجه بیشتری بهش میکردم
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
فکر بسیار جالب و خوبیه اما به یه شرط
علاوه بر معنای فارسی رو خود آیه عربی هم باید تفکر و تاکید کنید.
دلیلش سادست. قران مجموعه جملات ساده عربی نیست. از یه جمله اش معانی مختلفی میتونه حاصل بشه
برای مثال میتونیم یکی از ابیات غزلیات حافظ رو در نظر بگیریم؛ اگه این بیت رو به زبان انگلیسی یا عربی ترجمه کنیم هرگز دقیقا همون معنایی که از بیت فارسیش میگیریم رو نمیشه از ترجمه دریافت کرد و برای درک کامل اون انگلیسی زبان یا عرب باید بیاد فارسی رو یاد بگیره و خودش شعر رو بخونه و درکش کنه
ترجمه فارسی قرآن هم همینطوره. نمیشه از یه ترجمه همه معانی مد نظرش رو فهمید.
من خودم هم عربی رو تو دبیرستان به زور میخوندم. ولی حالا میفهمم که اشتباه کردم و باید توجه بیشتری بهش میکردم

بله درسته.
کلمات در قرآن معانی خاص خودشان را دارند.
البته اینکار تخصصی است و ما فقط در حد توان خودمون وارد بحث میشویم.
هدف من بیشتر اینه که فضای ایات رو حس کنیم.
یعنی مثلا وقتی میگن روز تنهایی راحت رد نشیم حس کنیم این تنهایی یعنی چی؟
کمی بهش فکر کنیم.

اما درباره پیشنهاد شما :
اگر به پست اخر دقت کنید میبینید که تاکید روی معنای کلمه ازفه است.

 

M.Reza2008

عضو جدید
میتونم بگم همین کار هم اشتباهه.
البته جسارت نباشه ولی تو همون مثال که گفتم اگه شما بیاین معانی "ساقی" و "می" رو تو انگلیسی باز کنید بازم دقیقا به همون مفهومش نمیرسید.
من از روئی پست های قبلی هم این مطلب رو گفتم که یا اصل آیه نبود یا بهش بی اهمیتی شده بود و بیشتر تاکید رو معناش بود.
کاش عربی من و دوستان کمی بهتر بود و میتونستیم بیشتر روی خود عبارت عربی تمرکز کنیم
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
میتونم بگم همین کار هم اشتباهه.
البته جسارت نباشه ولی تو همون مثال که گفتم اگه شما بیاین معانی "ساقی" و "می" رو تو انگلیسی باز کنید بازم دقیقا به همون مفهومش نمیرسید.
من از روئی پست های قبلی هم این مطلب رو گفتم که یا اصل آیه نبود یا بهش بی اهمیتی شده بود و بیشتر تاکید رو معناش بود.
کاش عربی من و دوستان کمی بهتر بود و میتونستیم بیشتر روی خود عبارت عربی تمرکز کنیم
راه فکر کردن بسته نیست.
مدلهای مختلفی میشه با ایات ارتباط برقرار کرد.
من چند نمونه که برایم جالب بود را انتخاب کردم.

شما هم برای روش پیشنهادیتون مثال بیاورید تا منظورتون رو بهتر برسونید.

البته کنه ایات رو من فکر میکنم فقط شخص حضرت رسول میفهمیدند و مطهرون"لا یمسه الا المطهرون"
یعنی ما هر قدر هم تلاش کنیم به اون درک نمیرسیم و همیشه جای برای فهم بالاتر داریم اما خود خداوند در جای جای قران ازما خواسته فکر کنیم و باید تلاش خودمون رو بکنیم.

فهم قران بنظرم بیشتر از اینکه به زبان مربوط باشه به طهارت وابسته است.
من اصلا قبول ندارم که اعراب بهتر از ما میتونن حقایق این کتاب را درک کنند.
یعنی زبان را یک مانع خیلی بزرگ نمیدانم. چون فکر میکنم این کتاب برای هدایت همه انسانها امده پس نباید انقدر سخت باشد که ما چیزی زیادی نفهمیم.
قران بزبان فطرت با انسانها حرف زده.
 

M.Reza2008

عضو جدید
من نگفتم به خاطر عدم تسلط به عربی چیز زیادی نمیفهمیم. ببینید تو آیه "و قنا عذاب النار" شما اگه بخواید ترجمه کنید و فقط با ترجمه کار داشته باشید. نار رو همیشه آتش میبینید، در حالی که تو جایی که نه مکان داریم و نه زمان آتیش کجا میتونه باشه؟
بله فقط شخص حضرت رسول میفهمند و کسایی که تو کمال به ایشون رسیده باشن، منتها چون رسیدن به این مرتبه برای ما خیلی سخته خیلی راحت تو ذهنمون اون رو غیر قابل دسترسی فرض کردیم و یکبار برای همیشه خیال خودمونو راحت کردیم
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
من نگفتم به خاطر عدم تسلط به عربی چیز زیادی نمیفهمیم. ببینید تو آیه "و قنا عذاب النار" شما اگه بخواید ترجمه کنید و فقط با ترجمه کار داشته باشید. نار رو همیشه آتش میبینید، در حالی که تو جایی که نه مکان داریم و نه زمان آتیش کجا میتونه باشه؟
بله فقط شخص حضرت رسول میفهمند و کسایی که تو کمال به ایشون رسیده باشن، منتها چون رسیدن به این مرتبه برای ما خیلی سخته خیلی راحت تو ذهنمون اون رو غیر قابل دسترسی فرض کردیم و یکبار برای همیشه خیال خودمونو راحت کردیم

در فلسفه کلمات خیلی نقشی ندارند مهم مفهوم هستش یعنی یک عرب عادی از نار همان چیزی را می فهمد که من از آتش می فهمم
مطمنا تدبر در قرآن خیلی خوب است اما برای کسی که عربی را خوب نمی داند مطمئنا در معنی آن هم می تواند تدبر کند . تلاوت به عربی هم که جایگاه خودش را دارد حتی نگاه کردن به متن عربی تنها هم بسیار ثواب دارد
پس قرائت عربی افضل از خواندن ترجمه هست و تدبر(چه در متن عربی چه ترجمه) افضل از هر دوی آن است اما این تدبر بمعنی نخواندن خود متن عربی نمی شود
در ضمن هیچ ترجمه ای نمی تواند معنای قرآن را به طور کامل برساند
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نگفتم به خاطر عدم تسلط به عربی چیز زیادی نمیفهمیم. ببینید تو آیه "و قنا عذاب النار" شما اگه بخواید ترجمه کنید و فقط با ترجمه کار داشته باشید. نار رو همیشه آتش میبینید، در حالی که تو جایی که نه مکان داریم و نه زمان آتیش کجا میتونه باشه؟
بله فقط شخص حضرت رسول میفهمند و کسایی که تو کمال به ایشون رسیده باشن، منتها چون رسیدن به این مرتبه برای ما خیلی سخته خیلی راحت تو ذهنمون اون رو غیر قابل دسترسی فرض کردیم و یکبار برای همیشه خیال خودمونو راحت کردیم

در این مثال خاص شما چه فارسی نار رو در نظر بگیریم چه عربی در برخورد اولیه انسان به یاد آتش طبیعی می افته. اما به همون دلیلی که گفتید انسان به فکر میره که خوب اگر عقلا اون اتش نمیتونه منظور باشه پس چه اتشی منظوره؟
تدبر همینجا ها خودش رو نشون میده. بعد مثلا میشه دید که توی همین دنیا حسادت برای خودش مثل اتش عمل میکنه که میتونه هم خود طرف رو بدبخت کنه هم ان افراد مقابلش را.
یا کینه یک اتش خانمان برانداز است.
یا زخم زبان انسان را میسوزونه هر چند وجود جسمانی گرم کننده خارجی نداره.

یا حسرت که سخت ترین سوختن ها رو داره.

تا عمق وجود ادم رو میسوزونه.

پس اینا میشن مصادیقی برای اتش .


حالا با این تدبر طعم اون دعا برامون فرق میکنه.
پناه میبریم به خدا از اتش حسادت کینه حسرت و...
دیگه دعا برامون عادی نیست.

علامه طباطبایی اصطلاحی دارند به اسم "روح معنای کلمه" و میفرمایند کلید فهم قران فهم روح معنای کلمه های ان است.

مثلا چه بگیم چراغ چه بگیم لامپ هر دو تا بر چیزی اطلاق میشود که روشنایی به محیط میده. حالا میشه انسان کامل را هم چراغ دانست نه؟

چون انسان کامل هم نور میده به جانها.

اگر روح معنای کلمات قران را بفهمیم از ایه ها چیزهای جدیدی دستگیرمان میشود.
 

M.Reza2008

عضو جدید
درسته منظور من هم همینه
ما میگیم و قنا عذاب النار و فکر میکنیم که منظورش آتیش جهنمه ما هم میخوایم از اون آتیش دور باشیم، در حالی که بنا به تصریح خود قرآن همه (بلا استثنا) میرن جهنم و ازش رد میشن. ما هم باید خودمون رو از آتیش (همینایی که گفتید) دنیا خودمونو دور نگه داریم
یه مورد دیگه هم یادم رفت، گرچه فکر میکنم تا اینجا منظور رو رسوندم ولی جنس آتیش جهنم فرق میکنه و خیلی هم خوبه
علاوه بر اون آتیش هایی هم که شما اسم بردید یکی دیگه هم هست که فوق همه اوناست و اون آتیش نادانی و جهله.
آتیش جهنم از جنس آگاهیه و به واسطه همین اگاهی مردم میفهمن چه چیزی رو تا حالا از دست دادن و حسرت میخورن و دلیل "یوم الحسرت" بودن قیامت هم همینه نه حسرت به خاطر کم بودن ثواب یا زیادی گناه
 
آخرین ویرایش:

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
روایت چهره ها

آینه را بردار، صورتت را ببین! پشت این خطوط چهره، یک آدمِ خوش‌حال یا ناراحت، امیدوار یا ناامید و افسرده، باطراوت و پرانرژی یا خسته می‌بینی، نه؟! راست گفته کسی که گفته: رنگِ رخساره خبر می‌دهد از سرّ‌ درون. چهره آدم‌ها انگار تابلویی باشد که ورای همه نقش‌ها و رنگ‌هاش می‌شود حکایت‌ها خواند و نوشت. می‌شود غم‌ها و شادی‌ها، اضطراب‌ها و اطمینان‌ها، امیدها و ناامیدی‌ها، حتّی پاکی‌ها و ناپاکی‌ها، نورها و تاریکی‌ها را از پس خطوط به ظاهر مبهمِ چهره‌ها فهمید.

• توی آستانه زندگی جاودانه ما ، توی آستانه آن انتقال عظیم، توی آن روز بزرگ، چهره‌ها به روایتِ آیه‌ها ماجراهایی دارند برای خودشان. انگار آن روز بیش‌تر از هر وقتِ دیگری می‌شود حال و هوای آدم‌ها از روی چهره‌هاشان خواند. روزی که چهره‌ها، نشانه‌اند؛ پر از تضاد و و تقابل و تباین.


• آن روز بعضی از چهره‌ها سیاه‌اند و بعضی چهره‌ها سفید. تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ. (آل عمران/ ١٠۶)

بعضی چهره‌ها شاد و خرم‌اند، تر و تازه‌اند. بعضی‌‌ چهره‌ها عبوس و گرفته و درهم کشیده‌ ، وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ… وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ (قیامت/ 22 و 24)

بعضی چهره‌ها روشن و گشاده‌اند، خندان و مسرور؛ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ ضَاحِکَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ (عبس/ 38 و 39)

بعضی چهره‌ها اما انگار روی‌شان غبار نشسته، انگار تاریکی فراگرفتدشان وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَة.ٌ تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ (عبس/ 40 و 41)

بعضی چهره‌ها ذلت‌بارند، خسته و رنجورند؛ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ. عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ (غاشیه/ 2و 3)

بعضی چهره‌ها امّا باطراوت‌اند و حاکی از نعمت؛ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاعِمَةٌ. (غاشیه/ ٨)


• آینه را بردار و صورتت را ببین. هزاری هم که خسته و رنجور و ناراحت و نامید باشد، عمق‌ش به خستگی‌ها و ناامیدی‌ها و رنج‌های آن روز نمی‌رسد. هزاری هم که گشاده و خوش‌حال و شادان و باطراوات باشد، عمق‌ش به خوش‌حالی‌ها و شادی‌ها و طراوت‌های آن روز نمی‌رسد. چهره‌ات را که نگاه می‌کنی، زیرِ‌لب، آرام دعا کن؛ خدایا، توی آن روزی که بعضی از چهره‌ها سیاه و عبوس و درهم‌کشیده و غبارگرفته و تاریک است، چهره من را سفید و گشاده و باطراوت و خندان و روشن کن!

1- اللهمّ بیّض وَجهی یومَ تسودّ فیه الوجوه و لا تسوّد وَجهی یَوم تَبیضّ فیه الوُجوه.
خدایا در روزی که چهره ها روسیاه میشوند مرا روسفید کن و در روزی که چهره ها در آن روسفید میشوند مرا روسیاه مفرما.

قسمتی از دعای هنگام وضو.
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
به پیشنهاد یکی از دوستان خوبمان از این به بعد ترجمه ایات داخل متن را هم بطور جداگانه می آوریم.
البته اگر دقت کنید متن در واقع خیلی به ترجمه اصلی نزدیک است اما فقط کمی حسی تر و ملموس تر آیه را نقل کرده و با توضیحاتش فضای ایه را کمی برایمان باز میکند.

تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ.
(روزى كه) چهره‏ هايى سپيد، و چهره‏هايى سياه گردد (آل عمران/ ١٠۶)

وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ… وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ
در آن روز چهره ‏هايى شاداب‏اند،
...و چهره ‏هايى در آن روز به شدت عبوس و درهم كشيده‏ اند (قیامت/ 22 و 24)

وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ ضَاحِکَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ
در آن روز، چهره‏ هايى درخشانند، خندان [و] شادانند.
(عبس/ 38 و 39)

وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَة.ٌ تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ
و در آن روز، چهره‏ هايى است كه بر آنها غبار نشسته، [و] آنها را تاريكى پوشانده است
(عبس/ 40 و 41)

وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ. عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ
در آن روز، چهره‏ هايى زبونند،
كه تلاش كرده، رنج [بيهوده‏] برده‏ اند. (غاشیه/ 2و 3)

وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاعِمَةٌ.

چهره هائی در آن روز شاداب و باطراوت و غرق در سرور است

(غاشیه/ 8)
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
و همانا در دام‌ها برای شما عبرتی‌ست، از آن‌چه در لابه‌لای شکمِ آن‌هاست، از میان سرگین و خون، شیری خالص به شما می‌نوشانیم که برای نوشندگان گواراست.
نحل ایه 66


• آدم باورش نمی‌شود شیر- این مایع سفید و خالص- از مجاورتِ سرگین و خون بیرون آمده باشد، باورش نمی‌شود مایه شفاء و حیات و رشد موجودات از لای فضولات و خون سر برآورده باشد. بی آن‌که ذره‌ای رنگ و بوی آن‌ها را به خودش گرفته باشد. کسی امّا خواسته است این‌طور باشد. خواسته است پاکی را از لابه‌لای ناپاکی‌ها بیرون بیاورد، بی‌آن‌که ردی از ناپاکی به خودش گرفته باشد، خواسته است مایه رشد و حیات را از لابه‌لای سلول‌های مرده و غذاهای هضم شده بیرون بکشد... و برای شما عبرتی‌ست.

• از لابه‌لای زجرها و سختی‌ها که بگذری، جلوتر که بروی و پشت سرت را که نگاه کنی، تازه انگار شیرینیِ رسیدن‌هایی وسط همان نرسیدن‌ها کامت را شیرین می‌کند. تازه انگار لذت بزرگ‌شدن و قدکشیدنی وسط همان فشارها را تجربه می‌کنی. آدم باورش نمی‌شود از لابه‌لای مصیبت‌ها و ناملایمی‌ها می‌شود رسید. آدم باورش نمی‌شود مسیر رسیدن‌ها از میان نرسیدن‌ها بگذرد، مسیرِ بلندشدن‌ها از میانِ زمین‌خوردن‌ها، مسیر راست ایستادن‌ها از میان شکستن‌ها، مسیر بزرگ‌شدن‌ها از میان فشارها و سختی‌ها... و برای شما عبرتی‌ست.

• ... بله، این طوری‌هاست. کسی انگار خواسته باشد گاهی توانستن‌هاش را به رخ بکشد. بلکه تلنگر بزند. بلکه متذکّر کند. بیدار کند. کسی خواسته است همه محصولات نظام هستی را از لا به لای فرآیندهایی که خودش مهندسی کرده بگذراند و برساند. کسی که اراده‌اش فوقِ اراده‌هاست. کسی که خواستنش بر فرازِ خواستن‌هاست. کسی که میان خواستن‌ و توانستن‌ش به قدر ذرّه‌ای فاصله نیست. کسی انگار خواسته این وسط‌ها من و تو را تربیت کند. کسی که اسمش «ربّ» است. کسی که کارش تربیت کردن است... و برای شما عبرتی‌ست.

وَإِنَّ لَکُمْ فِی الأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُّسْقِیکُم مِّمَّا فِی بُطُونِهِ مِن بَیْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَنًا خَالِصًا سَآئِغًا لِلشَّارِبِینَ.

(ترجمه ایه در خط اول آمده)

http://barayeayeha.persianblog.ir/post/106/
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرغ، تسبیح‌گوی و ما خاموش

اسراء 44، نمل 18-21، نور 41، بقره 74

تصور این‌که داریم توی جهانی زندگی می‌کنیم که همه موجودات می‌فهمند، شعور دارند، قدری معادله زندگی من و تو را به هم نمی‌زند؟! تصور این‌که مورچه‌ها حرف می‌زنند، پرنده‌ها مأموریت انجام می‌دهند چطور؟! این‌که بعضی سنگ‌ها و صخره‌ها از ترس خداست که می‌افتند را چه می‌گویید؟ این‌که پرنده‌ها همان موقع که ما مبهوتِ بال‌های گسترده‌شان توی آسمانیم، دارند خدا را تسبیح و تحمید می‌کنند، چه؟!

• سلیمان(ع) زبان‌شان را می‌دانست. لبخند می‌زد از فریاد مورچه‌ای که رفقایش را بر حذر می‌داشت از رسیدن لشکر و سربازان سلیمان... فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً مِّن قَوْلِهَا. حال پرنده‌ها را جویا می‌شد؛ وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ. به پرنده‌ها مأموریت می‌داد. هدهد را مؤاخذه می‌کرد اگر کارش را درست انجام نمی‌داد؛ لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُّبِینٍ

• مبهوت تماشای پرنده‌ها شده‌اید وقتی بال‌هایشان را صاف و پرقدرت گرفته‌اند و وسط صحنه آسمان هنرنمایی می‌کنند؟! وقتی اوج گرفته‌اند؟! آیه‌ها می‌گویند همان‌جا، همان‌موقع، پرنده‌ها دارند خدا را تسبیح می‌کنند. بالاتر، حتی خودشان هم به این تسبیح و ستایش واقف‌اند؛ أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ

• سنگ‌ها چطور می‌افتند؟! طبق فرمول جاذبه نیوتن. قبول. چگونگی‌اش را فیزیک شرح می‌دهد؛ اما چرا می‌افتند؟! علت اصلی و غایی را دیگر فیزیک نمی‌تواند بگوید، وقتی آیه‌ها بگویند: بعضی از پاره‌سنگ‌ها و صخره‌ها از خشیت خداست که می‌افتند، از درک عظمت خداست که خاضعانه فرومی‌افتند! وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ.

تصور این‌که در و دیوار و میز و صندلی، مرغ و گاو و گوسفند و پرنده و چرنده، کوه و دشت و دریا و آسمان همه دارند برای خدا کرنش می‌کنند، همه دارند خدا را تسبیح و تنزیه می‌کنند، چقدر معادله زندگی من را که بنا بوده اشرف مخلوقات باشم، عوض می‌کند؟! تصور این‌که سنگ‌ها هم گاهی از درک عظمت خدا، فرومی‌افتند و متلاشی می‌شوند چقدر دل من را – اگر از سنگ، سخت‌تر نشده باشد- لبریز خشیت می‌کند؟! تصور این‌که حتّی پرنده‌ها هم توی اوج و اقتدارشان، تسبیح از یادشان نمی‌رود چه؟!

بسمِ الله الرّحمن الرّحیم
تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
و زمین پاک (و آماده) گیاهش به اذن پروردگارش برمى‏ آید و آن‌چه پلید و ناپاک است جز اندکی ناچیز و بى‏ ارزش برنمى‏ آورد .

• باران را دیده‌اید چطور باغ را، درخت‌ها و سبزه‌ها و روییدنی‌ها را جان می‌دهد، چطور تر و تازه‌شان می‌کند؟ دیده‌اید دانه‌هایی که ماه‌هاست توی عمق لایه‌های خاک پنهان شده‌اند را چطور برمی‌آوَرَد، می‌رویانَد؟ توی بهار، یک دشت را دو سه روز بعدِ باران خوردن‌ش دیده‌اید؟ باورتان می‌شود همین بارانی که این گل‌های زیبای صحرایی، این سبزه‌ها و نهال‌ها و درخت‌ها را جان می‌دهد، جایی خار و خس برویاند؟!


• هزاری هم که باران موعظه و تلنگر و تبشیر و تنذیر بر سرمان ببارد، تا زمین‌مان زمین نباشد، بی‌فایده است. تا زمین‌ دلمان را زیر و رو نکرده باشیم، شخم نزده باشیم و ریشه علف‌های هرز را نخشکانده باشیم، این باران‌ها راه به جایی نمی‌برند. فرآیندهای زندگی‌مان را هم اگر طوری بچیند که هر روز هزار تا آیه و نشانه و تذکر سرِ راهمان قرار بگیرد، بی‌تفاوت می‌گذریم، شاید حتّی از روی جهالت با نیش‌خندی به طعنه و تمسخر، شاید با رخوت و سستی و بی‌حوصلگی...

• صدای قرآن خواندن‌ش که توی کوچه‌پس‌کوچه‌های مدینه می‌پیچید، سیل اشک بود که بر گونه‌های جماعتی جاری می‌شد، توی دل‌شان تند و تند جوانه‌های ایمان می‌رویید و می‌بالید . گروهی به سجده می‌افتادند از خوف و خشیت، انگار همه سلول های وجودشان لبریز ذکر می‌شد، از درک عظمت آن آیه‌ها. توی دل بعضی امّا فقط خارهای نفرت‌ و کینه سربرمی‌آورد . همین صدای قرآن برای بعضی فقط مایه تمسخر و استهزاء بود. جماعتی روبرمی‌گرداندند و بی‌تفاوت می‌گذشتند، انگار گوش‌هاشان سنگین باشد. انگار چیز مهمی نشنیده باشند ... آه از وقت‌هایی که زمین، پاک نباشد.

وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لاَ یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِدًا کَذَلِکَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ.
سوره اعراف ایه 58

  • و زمين پاك [و آماده‏]، گياهش به اذن پروردگارش برمى‏ آيد و آن [زمينى‏] كه ناپاك [و نامناسب‏] است [گياهش‏] جز اندك و بى‏فايده برنمى‏ آيد. اين گونه، آيات [خود] را براى گروهى كه شكر مى‏ گزارند، گونه‏ گون بيان مى‏كنيم.

 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز


يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ
ای دو رفیقِ زندانی من! آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه مقتدر؟یوسف 39

• تا حالا برایت پیش آمده توی مقطعی از زندگی، خواسته باشی هم‌زمان رضایت چند نفر را جلب کنی؟ هر کس به نوعی از تو توقعی داشته باشد و هم‌زمان بخواهی همه‌شان را راضی نگه داری؟ تا حالا شده وسط همین شلوغی‌ها مستأصل بشوی از خودت، از آرامشی که توی این فرآیند از تو سلب شده، از این‌که نمی‌توانی هم‌زمان همه را راضی نگه داری؟! این‌وسط یکی کار تو را نمی‌پسندد، یکی لابد قهر می‌کند، یکی طلبکارانه مؤاخذه‌ات می‌کند. بعد تو می‌مانی و ناآرامی‌ها و به هم ریختگی‌هات. تو می‌مانی و سمت و سوی بردارهایی که هیچ‌وقت یکی نمی‌شوند

.
• سیستم وجودیِ من و تو را بر مبنایِ وحدت خلق کرده‌اند. همین است که ماها تاب تفرق و ناهماهنگی و به هم‌ریختگی نداریم. تابِ کثرت هم نداریم. ما را برای شرک نیافریده‌اند. برای این‌که چند تا خدا داشته باشیم، چندتا کارفرما داشته باشیم و قرار باشد برای همه‌شان بندگی کنیم، قرار باشد همه‌شان را راضی نگه داریم، نیافریده‌اند. راهش فقط این است که یک مسیر تعریف کنیم و همه بردارهای زندگی‌مان را توی آن مسیر یکی کنیم، به هم برسانیم. درس و مشق و کار و زندگی‌... برای همه‌شان فقط قرار باشد یکی را راضی نگه داریم. برای همه‌شان کارفرما یکی باشد. مزد را هم همان یکی بدهد. شرک، بردارها را ناهمسو می‌کند. موازنه را به هم می‌ریزد. راهش فقط توحید است. فقط یک‌خدایی‌ست؛ به معنای واقعی‌ش.


• نشسته بود توی زندان و با دو رفیق هم‌بندش حرف می‌زد. قرار بود تعبیر خواب‌هایشان را بگوید. اما قبلش پرسید: آی دو رفیقِ زندانیِ من! به من بگویید، چندتا خدای پراکنده بهترند یا یک خدایِ مقتدر؟! آن دو تا که انگار کسی، با یک سؤالِ ساده همه زندگیِ چندساله‌شان را به هم ریخته باشد، مبهوت هم‌دیگر را نگاه کردند. یوسف راست می‌گفت. چقدر دل‌شان توحید می‌خواست و خبر نداشتند.
 

ro0zhin

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنگاه ک دوس داری کسی ب یاد تو باشد به یاد من باش که همیشه بیاد تو هستم.....(بقره)
از طرف بهترین دوست شما خدا.....
:gol::gol::gol:

چقدر دوس داری وقتی که تنهایی یکی بهت فکر کنه ؟یکی از صمیم قلب دوستت داشته باشه؟؟یکی درکت کنه؟یکی همیشه بیادت یاشه...کسی نمی تونه باشه بجز خدا ....که تو هم میدونی چقدر دوستت داره ...:redface:
حداقل بیاد کسی باش که میدونی بیادته....
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][و ما هذه الحَياةُ الدّنيا إلّا لَهوٌ و لَـعـِبٌ و إنّ الدّارَ الآخِرةَ لَهـيَ الحَيَوانُ لو كـانوا يَعلَمون]-[عنکبوت/۶۴][/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]این زندگی دنیا، جز سرگرمی و بازیچه نیست، و زندگی حقیقی همانا (در) سرای آخرت است؛ ای کاش می‌دانستند. [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]*[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]پ.ن:[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]۱. فکر کن! خدا بگوید: "ای کاش..."![/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]۲. بعضی آیه‌ها پناه‌گاه است، آرام‌گاه است، آغوش است، بهشت مضاعف است. انگار نازل شده‌اند برای موقع رنج، برای وقت خستگی، برای هنگام تشنگی؛ برای سینه‌های پر غم و چشم‌های پر اشک.[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]۳.[/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] این روزها و آدم‌ها و هیاهوهایشان![/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]۴. فرمود: "به‌ خدا سوگند اگر شب را تا صبح روی (بوته‌های) خار اُشتر به سر برم، و مرا در غل و زنجیر ببندند و بکشانند، خوش‌تر دارم از این که در روز قیامت با دامنی آلوده به ستم بر یکی از بندگان خدا یا غصب کم‌ترین چیزی از متاع پست دنیا بر خدا و رسول او وارد شوم. چگونه به خاطر جسمی که تار و پودش به سرعت به سوی پوسیدگی پیش می‌رود و روزگاران درازی در زیر خاک می‌ماند، بر کسی ستم کنم؟"[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]نقل از وبلاگ شق القلم
[/FONT]

 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک‌جورِ عجیبی مهربان بود
نرمی و لطافت داشت توی برخوردهاش
آن هم با آن جماعت عربِ جاهلی، با آن جماعت تندخو و متعصب و لجوج.

این نرم‌خویی و خوش‌خلقی‌ش یک هدیه ویژه الهی بود،

خودِ خدا گفته بود؛ فَبِما رَحمَه مِن الله لِنتَ لَهُم (آل عمران/ 159).

با این‌همه، گاهی خدا خودش هم به شگفت می‌آمد از اخلاق او، به تحسین‌ش جبریل را روانه می‌کرد که؛ انّک لَعلی خُلُق عَظیمٍ. (قلم/۴)
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
https://www.google.com/reader/view/user/06701066649391230392/state/com.google/broadcast
مفسّر بزرگ قرآن علامه طباطبایی آیه۱۸۶ سوره بقره را یکی از زیباترین و
لطیف‌ترین آیات قرآن در زمینه دعا می‌داند.
او میگوید خداوند در بسیاری از آیات قرآن با بندگان خود با استفاده از لفظ
«من» و «ما» سخن گفته است، یکی از شگفت‌انگیزترین آیات، آیه‌ای است
که خداوند در آن هفت بار لفظ «من» را بکار برده است و این آیه در وصف
رابطه خدا با بندگان و ضمانت کردن استجابت دعای ایشان است:
«و اذاسَئَلَکَ عِبادی عَنّی فَاِنّی قَریب اُجیبُ دَعوَةَ الدّاعِ اِذا دَعان
فَلیستَجیبُوالی وَ لیؤمِنُوا بی لَعَلَّهُم یرشُدُون
[ای پیامبر!] هر گاه بندگان من از تو در مورد من سؤال کردند [بگو]
من بسیار نزدیکم،
هر گاه کسی مرا بخواند، اجابت می‌کنم پس به ندای من پاسخ دهند
و به من ایمان آورند تا راه راست یابند.

(سوره بقره، آیه ۱۸۶)
آری خدای من
تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم ،
تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم باز گشتم ،
تو را گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به
سراغت
آمدم ،
اما
اما
تو در من چه دیدی که به من وفادار ماندی...؟؟

 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز

آیا به شتر نگاه نمی کنند که چگونه آفریده شده؟ و به آسمان که چه طور برافراشته شده؟ و به زمین که چه طور گسترده شده است؟ غاشیه/20-17​

ما یک باغچه کوچک داریم که توی آن یک درخت انار است. هر روز نگاهش می کنم و به او فکر می کنم. به ریشه هایش فکر می کنم که تا کجا ها رفته و چه کار می کند. فکر می کنم آیا درخت برای بزرگ شدنش درد می کشد؟
هر وقت برگ هایش می ریزد، توی دلم می گویم: دیگر تمام شد، مرد.
اما هر سال خدایا، تو دوباره برگ‌های تازه به درخت انارمان می دهی و جوانه توی دستهایش می گذاری.
شب می خوابم و صبح می بینم گل داده است. گلهای قرمزِ قرمز. ذوق می کنم و می گویم: خدایا تو معرکه ای!گلهای قرمز، کهانار می شود، من همین طور می مانم که آخر چه طوری؟
خدایا! آخر تو چه طوری از هیچ، همه چیز درست می کنی.
کنار باغچه می نشینم، یک مشت خاک بر می دارم و می گویم: آخر قرمزی انار از کجای این خاک در می آید؟ شیرینی و قیافه قشنگش از کجاست؟ یک خاک و این همه رنگ؟ این همه بو؟ این طعم؟
خدایا به یادت می افتم، حتی با دیدن دانه های سرخ انار.

بار دیگر چشم باز کن و نگاه کن. ملک/4
خیلی وقت ها خدا آدم ها را دعوت می کند به نگاه کردن، ولی حیف که ما آدم ها، خوب نگاه کردن را بلد نیستیم. ما ذوق زده نمی شویم. تعجب نمی کنیم و اصلاً حواسمان نیست که خدا همین جاست. توی همین باغچه، لای همین ابرها، روی همین ثانیه ها.
چشم های ما به همه چیز عادت کرده اند، به همه چیز.

**********************​

تو چی؟ تو چه جوری نگاه می کنی؟ تا به حال شده که با دیدن چیزی، مثلاً یک درخت، یک پرنده یا یک منظره، آن قدر تعجب کنی یا لذت ببری که بگویی: خدایا تو واقعاً فوق العاده‌ای!
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
وَلاَ تَشْتَرُواْ بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَلِيلًا إِنَّمَا عِندَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
و پيمان خدا را به بهاى ناچيزى مفروشيد زيرا آنچه نزد خداست اگر بدانيد همان براى شما بهتر است

عهد الهی تویی

قیمت و بهای تو مثل خودت نامحدوده .. خود خود خداست

مفت نفروش خودتو

حیفی..

نشون به این نشون که ته دلت از اینهمه معشوق محدود راضی نیستی

لا اله الا الله یعنی : هیچ معشوقی بجز خدا نیست .. کجا داری میبری این دل زبون بسته ت رو عزیز ! کجا ..

یه بار که بیشتر عمر نمیکنی عاشقی کن ! تموم بشه فرصت، باختی ..

یه روز میاد که قهر کنه .. همونی که بارها به روت آغوش باز کرد و نازتو کشید یه روز قهر میکنه.. همون که میگفت اگه بدونید چقد مشتاق برگشتن شما هستم قالب تهی میکردید یه روز میاد که قهـــر کنه

إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا أُوْلَئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ يَنظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

كسانى كه پيمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچيزى مى‏ فروشند آنان را در آخرت بهره ‏اى نيست و خدا روز قيامت با آنان سخن نمى‏ گويد و به ايشان نمى ‏نگرد و پاكشان نمى ‏گرداند و عذابى دردناك خواهند داشت

تو این دنیا هر وقت عشقت کشید میتونی پاشی قرآن بخونی نماز بخونی باهاش حرف بزنی .. یه روز میاد که دیگه نه تو حرف میزنی نه اون .. و چه عذابی بالاتر از این که خدا رو برگردونه ..

مفت نفروش خودتو .. حیفی !

از گوگل ریدر نوشته بانو مسیحا
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
آیه‌ها توی ماجرای عشق زلیخا به یوسف یک عبارت دقیق دارند، که فارغ از خطا و گناه فاحش زلیخا توی آن ماجرا، برای من یک عبارت لطیف و دوست‌داشتنی‌ست. قرآن آن عشق عجیب را با قَد شغفها حبّاً روایت می‌کند. شغاف بر وزن حجاب و نزدیک به همان معنی‌ست؛ یکی از لایه‌ها و پرده‌های قلب. بعضی‌ گفته‌اند یعنی جلد و لایه بیرونی قلب. بعضی گفته‌اند یعی سویداء و باطن قلب. فرقی نمی‌کند؛ در هر حال یعنی این عشق از لایه‌های بیرونی قلب زلیخا گذشت و به عمق‌ش رسید. توی یکی از موسوعه‌های قرآنی در مقابل عبارتِ قد شغفها حبّاً آمده: «حرق حبّه شغاف قلبها حتّی وصل الی الفؤاد»؛ یعنی این عشق، پرده قلب زلیخا را سوزاند و به فؤاد رسید؛ به درونی‌ترین لایه‌های قلبش. به اعماق جانش. یعنی عشق یوسف تا عمق جانِ زلیخا رسوخ کرد.


پ.ن:

• تفسیر مفاتیح الغیب:
شَغَفَها حُبًّا: أی دخل الحب الجلد حتى أصاب القلب.
• تفسیر روح المعانی:
قَدْ شَغَفَها حُبًّا أی شق حبه شغاف قلبها و هو حجابه. و قیل: هو جلدة رقیقة یقال لها: لسان القلب حتى وصل الى فؤادها، و بهذا یحصل المبالغة فی وصفها بالحب له، و قیل: الشغاف سویداء القلب، فالمبالغة حینئذ ظاهرة، و الى هذا یرجع ما روی عن الحسن من أن الشغاف باطن القلب...
• جواهر الحسان فی تفسیر القرآن:
شَغَفَها: معناه بلغ حتّى صار من قلبها موضع الشّغاف، و هو على أکثر القول: غلاف من أغشیة القلب. و قیل: الشّغاف: سویداء القلب. و قیل: الشّغاف: داء یصل إلى القلب

• جامع البیان فی تفسیر القرآن: و قوله:
قَدْ شَغَفَها حُبًّا یقول قد وصل حب یوسف إلى شغاف قلبها، فدخل تحته حتى غلب على قلبها. و شغاف القلب: حجابه و غلافه الذی هو فیه.
 

Similar threads

بالا