گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان اگه ناراحت شدید عذر میخوام... چنین قصدی نداشتم
نمیدونم چرا امروز بعد از 2-3 سال دوباره یاد این خاطره دوست افتادم و توی تاپیک گذاشتمش؟!
خودم واسه اولین بار که این متنو میخوندم به شدت دپرس شدم... ولی چه میشه کرد، زندگی همینه!
به قول اخوان؛
زندگی می گوید اما باز باید زیست... باید زیست... باید زیست...
نه حسین جان! خیلی زیبا بود.
دارم فکر می کنم چه دل صاف و پاکی داشته.
 
زندگی من گل زردی است که از فراق تو می خشکد...



با اینکه هوا گرم بود اما قدم زدن ، شبها توی پادگان خیلی لذت بخش بود البته از نظر بعضی ها ترسناک ! ساعت و نگاه کردم حدود ۱ بود و نگهبانها ی پست دوم تازه رفته بودند سر پستا شون .
شبهایی که من منشی افسر شب بودم راننده وحتی پاسبخش راحت بودند . بهشون میگفتم بخوابند چون خودم دوست داشتم تنهایی با پای پیاده به پستها سربزنم .
همیشه سعی میکردم از دورترین پست شروع کنم یعنی ذاغه مهمات که البته مهمتر بود.
حدود بیست دقیقه طول کشید تارسیدم نگاهی به لوحه نگهبا نها کردم نگهبان اون پست و شناختم هر مز .... بچه شهرستان بود . پسر آرام و شوخ طبعی بود اما خیلی سر به هوا ! چند وقت پیش شعله پوش اسلحه اش و گم کرده بود و کلی همه رو تو درد سر انداخته بود .
به سمت ذاغه رفتم هیچ سر وصدایی نبود یک شب تاریک وسیاه . کمی تعجب کردم بالای دکل رو نگاهی کردم چیزی پیدا نبود آرو م صدا زدم ( نگهبان ) طبیعتا نمی بایست روی دکل باشه و نبود !
یکی دو دقیقه ایستادم خبری نبود به سمت تیر چراغ برق که ۴۰ ۵۰ متری فاصله داشت راه افتادم ، کمی که جلوتر رفتم از دور دیدمش نشسته بود روی جدول زیر نور و انگار داشت با یه چیزی روی زمین می نوشت .
برای اینکه متوجه نشه دور زدم تا از پشت سرش در بیام ، سعی کردم خیلی آروم بهش نزدیک بشم ممکن بود حول بشه و به سمتم تیر اندازی کنه ولی اصلن انگار تو یه عالم دیگه بود و همچنان مشغول . اسلحه رو هم با فاصله یکی دو متری کنارش گذاشته بود .
تاوقتی که سایه ام کاملن روی سرش نیفتاد متوجه نشد تا خواست تکون بخوره اسلحه رو گذاشتم پشت سرش ولی اصلن نترسید می دونست آشناست .
در عوض من یه لحظه جا خوردم دو تا عقرب سیاه و بزرگ جلوش بود دو تا تکه چوب هم توی دستش که داشت با عقربها بازی میکرد! اسلحه رو بر داشتم گفتم این چه کاری ؟
یه نیشخند زد برگشت وگفت : از بیکاری جناب سروا ن !
گفتم : اول اینکه ترک پست کردی دوم اینکه اسلحه دستت نیست سوم اینکه چرا زیر نور نشستی چهارم اینکه آخه عقرب ...
پسر مگه دیوانه ای ؟ بلند شد چوبهاش و انداخت و خودش و تکوند بعد اسلحه رو برداشت عقربها هم به سرعت به سمت جاده راه افتادند ، زیر نور خیلی بزرگتر به نظر میرسیدند سریع روی یکیشون پا گذاشتم و فشار دادم وقتی زیر پوتینم له میشد صدای چندش آوری داشت و اینقدر بزرگ بود که له شدنش رو حس میکردم و یه لحظه ترسیدم نیشش بتونه پوتین و سوراخ کنه و به پام برسه ولی کاملن له شد، دومی رو هم خودش له کرد ..!گفتم این چه کاری ؟ این پادگان تقریبن مرزی و هزار و یک نوع خطر داره مگه قضیه هفته پیش یادت رفته !؟مشکل داری نمی تونی پست بدی خب بگو ! چیزی نمی گفت فقط یه لبخند زد .راه افتادیم به سمت ذاغه چند قدمی نرفته بودیم که گفت جناب سروان دفترم ...سریع برگشت با یه دفتر چه توی دستش گفتم این چیه گفت دفتر شعر اومده بودم زیر نور چراغ یه شعر به ذهنم رسید داشتم مینوشتم که اون دو تا عقربهای مرحوم مزاحم شدن! .
گفتم : ببین ما به امید کی می خوایم بخوابیم ! خب شعر هم که میگی؟
گفت : ای... بعضی وقتها مرتکب میشیم ازاین ( مرتکب میشیمش ) خوشم اومد گفتم : خب حالا از ارتکابیه هات یه چیزی بخون ببینیم فقط زود باش که باید برم .
گفت جناب سروان می دونم شما هم شعر میگید حتی از کارا تون چند تا رو خوند م خیلی دوست دارم راهنماییم کنی .گفتم : ای بابا شعر کجا بود منم یه چیزایی مرتکب میشم .!!
ـ بخون ، دفتر مچاله شده اش رو باز کرد خیلی تاریک بود حالا دیگه از چراغ خیلی دور بودیم دفتر رو بالا تر آورد و برگ زد گفت آخرین شعرمه ولی ناقصه و بعد شروع به خوندن کرد آخر ش به دلم نشست ...
..... زندگی من گلی زرد است
که از فراق تو می خشکد .
یه قطعه ادبی ساده بود . گفتم قشنگ بود دفتر ت رو بعد به من بده بخونم گفت : قابل شما رو نداره ولی این دفتر چک نویسم سر فرصت دفترم رو براتون می یارم به شرطی که ر ا هنمایی کنید . گفتم باشه پس حواست جمع باشه تواین بیابون ممکنه فرصت دیگه ای پیدا نکنی !
هنوز تو فکر اون بند آخرش بودم بی مقدمه گفتم : هرمز عاشقی ؟خندید بعد یه بیت شعری که فکر کنم از حافظ بودو تو اون یه کلمه عاشق بود رو ،خوند .بعد گفت آره فکر میکنم عاشقم ! و فردا عروسی عشقمه !خندیدم گفتم : عشقت مسخره میکنی ؟قضیه داشت جالب میشد خیلی مشتاق بودم حرفهاش و بشنوم . گفت باور کن فردا پنجشنبه عروسیشه نگاهی به ساعت کردم یک و نیم بود گفتم فردا نه امروز.
حالا کی ؟ چی ؟ کجا ؟ گفت دختر داییم ، هزار تا آرزو داشتم ولی خب نشد دیگه یه چند ماهی کم آوردم ! درست منظورش و نفهمیدم ،گفتم اونم تو رو دوست داشت گفت : چشماش که اینطور میگفت تا سه ما پیش هم همه چیز خوب بود ولی... ؟ نمی دونم !
اصلن دوست نداشتم تو اون موقعیت نصیحتش کنم بلد بودم چی باید بگم ولی نگفتم !چند لحظه ای سکوت کردیم بعد گفت : فقط دلم میخواد برم عروسیش . این حرف ویه جوری زد گفتم: چطور مگه : انتظار داشتم بگه دعوا راه میندازم... عروسی رو به هم میزنم و ...
گفت : چون نمی خوام فکر کنه ازش ناراحتم
به محض اینکه صبح بشه مرخصی میگیرم میرم اتفاقن میخوام تو عروسیش بیشتر از همه برقصم و شاد باشم ! داماد شنیدم وضع مالیش خیلی خوبه !
انشاا..خوشبخت بشن .
نگاهش کردم به سمت دیگه ای خیره شده بود با اینکه تاریک بود برق اشک از نیمرخ صورتش پیدابود .
***
دقیقا یادمه یکشنبه صبح بود از در دژبانی داشتیم داخل میرفتیم معمولا بورد دژبانی رو یه نگاهی مینداختم یه برگه ترحیم نظرم و جلب کرد هرچقدر دقت میکردم ومیخوندم بیشتر خشکم میزد
.......... سرباز رشید ..... هرمز ....... که در سانحه رانندگی .......به همین مناسبت ........ در روز ............
یه لحظه بدنم یخ کرد . یکی از دژبا نها که متوجه من شده بود نزدیک تر اومد گفت : بنده خدا این و دیروز بعد از ظهر داییش آورد ! هرمز .... همون پسر لاغره بچه .... بود پنج شنبه صبح اومد پیش سرگرد چون پنج شنبه جمعه نیرو نداشتیم سرگرد قبول نمیکرد از ساعت ۷ تا ۱۱ التماس میکرد تا اینکه سر گرد راضی شد میگفت عروسی داریم با عجله میره ترمینال یه پژو دربست میکنه و میره وسط راه ... راننده هم فوت ... ماشین له ... دیده بودیش ؟ ... همون پسر لاغره ... بچه ... حرفهاش و دیگه درست نمیشنیدم چهره اش جلو چشام بود واین شعر :
....... زندگی من گلی زرد است
که از فراق تو می خشکد ...
...........................................................................................................
دوستان عزیز من اصلا نویسنده نیستم و چیزی هم که نوشتم داستان نیست ولی نمیدونم چرا این چند روز با اینکه دو سه سالی از دوران سربازی میگذره نا خود آگاه یاد این جریان افتاده بودم نمی دونم اسمش و هر چی میخواید بزارید داستان واقعه حادثه خاطره ... ولی برای شادی روح اون و همه رفتگان فاتحه یادتون نره...

این خاطره تلخ برای یکی از دوستانم اتفاق افتاده و زحمت نگارشش هم با ایشون بوده...
فوق العاده بود و تاثیرگذار
خیلی خیلی ممنون
 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
:surprised::surprised::surprised::surprised:
به نظرتون اون انتشاراتی که این دیکشنریو چاپ می کنه اندازه اینهمه تقاضا کتاب داره؟؟؟؟:w20::w20:
میگم می خواین یکی بگیرم شما صفحاتشو بین خودتون تقسیم کنید!!!:w05::w05:
چطوره؟:w07::w07:
:w18::w18::w18::w18:
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
بچه ها دیگه کسپرو اذیت نکنید!:mad:
دیگه بی خیال بشید، آخه اینجا تبدیل شده به اسپم!:D
كي خواسته كسپرو اذيت كنه؟ كسپر فقط اسم بگو:w08::w08::neutral::w43::mad:

موافقم حسين جان، ديگه كافيه، والسلام!!!!
از زينب خانمخواستم اگر صلاح ميدنن تمام پستهاي اسپمي رو پاك كنن!
اميدوارم موافق باشن همه
ياحق
 
آخرین ویرایش:

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
كي خواسته كسپرو اذيت كنه؟ كسپر فقط اسم بگو:w08::w08::neutral::w43::mad:

موافقم حسين جان، ديگه كافيه، والسلام!!!!
از زينب خانمخواستم اگر صلاح ميدنن تمام پستهاي اسپمي رو پاك كنن!
اميدوارم موافق باشن همه
ياحق

چن روزی هست که نتم مشکل پیدا کرده ..


اسپم تو این تاپیک زیاده ولی از دوستان تقاضا دارم رعایت بفرمایند .
 

Sarp

مدیر بازنشسته
قدرت داشتن خوبه؟
الان دارین لذت میبرین؟

خدا رو شکر که هیچ چیز تو این دنیا ابدی نیست!!!!

دوستان جو ورتون نداره یه لحظه

مدیر تالار اگه گزارش کنه ادمین بهم اخطار میده

منظور من خود زینبه که اخطار نمیده
نه به خاطر مدیر بودنم
بلکه به خاطر اینکه خاطر همو میخوایم
مثل یه خواهر و برادر

پس با عرض احترام ، کاسه داغتر از آش نشین
کلا عرض کردم
هیچ جا کاسه داغتر از آش نشین
 
دوستان جو ورتون نداره یه لحظه

مدیر تالار اگه گزارش کنه ادمین بهم اخطار میده

منظور من خود زینبه که اخطار نمیده
نه به خاطر مدیر بودنم
بلکه به خاطر اینکه خاطر همو میخوایم
مثل یه خواهر و برادر

پس با عرض احترام ، کاسه داغتر از آش نشین
کلا عرض کردم
هیچ جا کاسه داغتر از آش نشین

شوخی کردیم آقا بابک داغ نکن
خدا رو شکر هر کس لیاقت داشته اینجا مسئول شده. ما هم از بودنشون خوشحالیم. همگی مورد احترامند.
خودتو اذیت نکن.
موفق باشی عزیز
 
  • Like
واکنش ها: Sarp

ho3in.s

عضو جدید
البته حضور شما اینجا اصلا معنی نمیده!
اینجا معرفی اعضای تالار مواده...
به نظرم بهتره که چندین پست اخیر هم پاک بشن... چون فقط اسپم محضه و البته بی ربط با عنوان تاپیک!
مرسی
 

pooneh.p

عضو جدید
koodaki ke lenge kafshash ra amvaj az ou gerefte bood rooye sahel nevesht:darya dozde kafsh haye man... mardi ke az darya mahi gerefte bood rooye mase ha nevesht:darya sekhavatmand tarin sofreye hasti... moj amadva jomalat ra ba khod shost...tanha barayam in payam ra baghi gozasht ke:"bardasht haye digaran dar morede khodat ra dar vosa'te khish hal kon ta darya bashi"
 

abandoned

عضو جدید
دوستان جو ورتون نداره یه لحظه

مدیر تالار اگه گزارش کنه ادمین بهم اخطار میده

منظور من خود زینبه که اخطار نمیده
نه به خاطر مدیر بودنم
بلکه به خاطر اینکه خاطر همو میخوایم
مثل یه خواهر و برادر

پس با عرض احترام ، کاسه داغتر از آش نشین
کلا عرض کردم
هیچ جا کاسه داغتر از آش نشین
مابا کسی مشکلی نداریم هر کی حدش رو رعایت کنه برا ما عزیز
شما هم عزیزی بابک جان
 
koodaki ke lenge kafshash ra amvaj az ou gerefte bood rooye sahel nevesht:darya dozde kafsh haye man... mardi ke az darya mahi gerefte bood rooye mase ha nevesht:darya sekhavatmand tarin sofreye hasti... moj amadva jomalat ra ba khod shost...tanha barayam in payam ra baghi gozasht ke:"bardasht haye digaran dar morede khodat ra dar vosa'te khish hal kon ta darya bashi"

خیلی قشنگ بود و ممنون
 
بالا