دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
تا به آخر نفسم ترک تو در خاطر نیست
عشق خود نیست اگر تا نفس آخر نیست
و مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
به خدایی که تویی بنده بگزیده او
که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی
من به خورشید اعتقاد دارم, حتی اگر ندرخشد.
من به عشق اعتقاد دارم, حتی اگر تنها باشم.
من به خدا معتقدم, حتی اگر ساکت باشد....
دم در كش از ملامتم اي دوست
كين درد عاشقي به ملامت فزون شود
دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت ايدل مگر وقتيكه درماني
يک جام شراب صد دل و دين ارزد
يک جرعـه مي مملکـت چين ارزد
دلم رميده شدو غافلم منه درويش...........كه آن شكاري سرگشته را چه آمد پيش
چوبيد بر سر ايمان خويش ميلرزم.............كه دل به دست كمان ابروييست كافر كيش
دلم رميده شدو غافلم منه درويش...........كه آن شكاري سرگشته را چه آمد پيش
چوبيد بر سر ايمان خويش ميلرزم.............كه دل به دست كمان ابروييست كافر كيش
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پابستی
گفتا شیخا هر آنچه گویی هستم
آیا تو چنان که می نمایی هستی ؟
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پابستی
گفتا شیخا هر آنچه گویی هستم
آیا تو چنان که می نمایی هستی ؟
ياري اندر کـس نـميبينيم ياران را چـه شد
دوسـتي کي آخر آمد دوستداران را چـه شد
يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم دولت صحبت آن مونس جان ما رابس
از در خو يش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوي تو از كون و مكان ما را بس
دود آه سينه ي نالان من ---------------------سوخت اين افسردگان خام را
محرم راز دل شيداي خود -------------------- كس نمي بينم ز خاص و عام را
اي پرستو كه در اين لانه زمينگير شدي
آخرين مهلت پرواز همين امروز است
اي پرستو كه در اين لانه زمينگير شدي
آخرين مهلت پرواز همين امروز است
يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخورتو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور
تنها نه راز دل من پرده بر افتادرازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
تنها نه راز دل من پرده بر افتاد
تا بود فلك شيوه صاحب نظري بود
تنها نه راز دل من پرده بر افتاد
تا بود فلك شيوه صاحب نظري بود
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو
ور عدل بُدی به کارها در گردون
کی خاطر اهل فضل رنجیده بُدی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |