یار من این شهر مرده، ابری و بی آفتاب
یار من یک پرده یک ایوان و گاهی یک حصار
روز گاری که برادر ز برادر بگریزد
کنج آسوده به جز سایه ی دیوار نداری
...
یار من این شهر مرده، ابری و بی آفتاب
یار من یک پرده یک ایوان و گاهی یک حصار
روز گاری که برادر ز برادر بگریزد
کنج آسوده به جز سایه ی دیوار نداری
...
روز گاری که برادر ز برادر بگریزد
کنج آسوده به جز سایه ی دیوار نداری
...
یک جلوه ز آتش بود باقی همه خاکستر
بگذار که لب بندم زان قصه ی کوتاهم
من کیم بوسه زنم ساعد زیبایش را؟
گر مرا دست دهد بوسه زنم پایش را
دل میخورد غم من و من میخورم غمش
دیوانه غمگساری دیوانه میکند
...
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پرملال ما پرنده پرنمیزند..
دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما که کزین بهتر نمی ارزد
یکی بود یکی نبود
زیر این سقف کبود
یه غریب آشنا
دل و جانمو ربود...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |