نصیحت دکتر شریعتی درگفت گوهای تنهایی

Saman_88

عضو جدید
فردا ، اگر شنیدی که دیگر باز نمی گردم ، اگر یقین کردی که همه چیز پایان یافت، ناگهان یک تصمیم بزرگ و معجزه اسا و قهرمانی بگیر . ناگهان ! بی کمترین تردید ، بی کمترین ضعف ، چنان که گویی جز این نمی توان بود ، مثل اینکه ناگهان سقوط کرده ای و جز سقوط هیچ تدبیری ، تردیدی ، تلاشی و خیالی نه تنها بی سود است بلکه غیر ممکن است ، آری یک تصمیم بزرگ و قوی و معجزه آسا و قاطع:
«من در این لحظه زاده شدم »، «من اکنون آغاز شدم»، «من بودن را شروع می کنم »
مگو من بودن را از سر می گیرم تا این احساس در تو جان نگیرد که تو پیش از این بوده ای .بگو من بودن را آغاز می کنم ، بهتر است بگویی « اکنون در این لحظه بودن در من آغاز شده است ». تا خود را از بودن جدا نیابی و و در برابر «بودن » یا « چگونه بودن » به تامل و تفکر و احیانا تردید نیفتی ، آن را یک حادثه ای تلقی کن که اتفاق افتاده است
آن روز همه چیز را رها کن ، هر کاری را فرو بگذار یک راست برو به خانه ات به اطاق خودت به هر جا که بتوانی در آن چند ساعتی خودت باشی و خودت ، در خلوت خالی خودت بنشین ، آینه ای بردار با گرد خاکستر لکه ای بر ان بگذار مدتی بر ان نگاه کن ، آینه را همانگونه همانجا بگذار ، بنشین ، برخیز ، قدم بزن ، نزدیک شو ، دور شو ، بچرخ ، خود را به کارهای متفرقه سرگرم کن و در هر یک از این حالات و پایان کار و شروع کار دیگر به آینه و لکه اش نگاه کن جوری نگاه کن که احساس نکنی عمدا نگاه می کنی
بعد از اینکه چند ساعتی گذشت، ناگهان برخیز ، با یک تصمیم جلف و تند و قوی ، چنان که یک حادثه ی شگفت و مهمی ناگهان پدید آمده است و چنان که گویی از جا می پری برخیز به سرعت خود را به اینه برسان و در این حال سعی کن تا برایت بدیهی و مسلم شود که این اینه روح تو است . ذهن تو است ، وقتی درست این را احساس کردی با قوت و چیره دستی و تسلط کامل لکه را با لبه ی آستینت پاک کن ، با یک بار و ان هم با دقت و قوت چنان که کمترین آثاری از آن نماند.
در این حال احساس کن که رها شده ای ، تمام شد . آغاز شدی ، بودن در تو اغاز شد شخصی به نام ؟ متولد شد و دارد نفس می کشد ، احساس می کند ، برای اولین بار گرمی خورشید را حس می کندو با کمال تعجب می بیند که خورشید طلوع کرده است و زمین و آسمان و درخت ها و آدم ها و دیوار ها و لباس های من و دست ها و موها و حتی خودکارم سبز م روشن شده است
آه! چه خوب ! باغچه ها را ببین ! شاخه ها را ! شکوفه ها را که چگونه شوق و شور شکفتن در درونشان می جوشد و بازشان می کند و لبخند اینده را بر لبانشان می شکوفاند
به! چه بوی خوبی فضا را پر کرده است ، صبح با چه راحتی و سبکی و لطافتی نفس می کشد !
دارد مرا تعلیم می دهد ،
انسان ها ،انسان ها و انسان ها !
همه این چهره ها را تازه میبینم
 

saray_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیدونم چرا
هر وقت متحول میشم تاثیرش تا سه ثانیه است
 

Saman_88

عضو جدید

parisa.66

عضو جدید
متفكر بزرگي بودن ايشون هميشه نوشته هاشون قابل تامل و دوست داشتني بوده
 

Similar threads

بالا