هدیه فارغ التحصیلی!(داستان)

fariba.sh70

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هدیه فارغ التحصیلی!

مرد جوانی ، از دانشكده فارغالتحصیل شد . ماهها بود كه ماشین اسپرت زیبایی ،پشت شیشه های یك نمایشگاه به سختیتوجهش را جلب كرده بود و از ته دل آرزو می كرد كه روزی صاحب آن ماشین شود . مردجوان ، از پدرش خواسته بود كه برای هدیه فارغ التحصیلی ، آن ماشین را برایش بخرد . او می دانست كه پدر توانایی خرید آن را دارد .
بلأخره روز فارغ التحصیلیفرارسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت :


من از داشتن پسر خوبی مثلتو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تورا بیش از هر كس دیگری دردنیا دوست دارم . سپس یكجعبه به دست او داد . پسر ،كنجكاو ولی ناامید ، جعبه را گشود و در آن یك انجیل زیبا، كه روی آن نام او طلاكوب شده بود ، یافت .


با عصبانیت فریادی بر سر پدر كشید و گفت : با تمام مالودارایی كه داری ، یك انجیل به من میدهی؟


كتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترك كرد .

سالها گذشت و مرد جوان در كاروتجارت موفق شد . خانه زیبایی داشت وخانواده ای فوق العاده . یك روز به این فكرافتاد كه پدرش ، حتماً خیلی پیر شده وباید سری به او بزند . از روز فارغ التحصیلیدیگر او را ندیده بود . اما قبل ازاینكه اقدامی بكند ، تلگرامی به دستش رسید كه خبرفوت پدر در آن بود و حاكی از اینبود كه پدر ، تمام اموال خود را به او بخشیده است . بنابراین لازم بود فوراً خود رابه خانه برساند و به امور رسیدگی نماید .
هنگامی كه به خانه پدر رسید ،در قلبش احساس غم و پشیمانی كرد . اوراق و كاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسینمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت . در حالیكه اشك می ریخت انجیل را بازكرد وصفحات آن را ورق زد و كلید یك ماشین را پشت جلد آن پیدا كرد . در كنار آن ،یك برچسب با نام همان نمایشگاه كه ماشین مورد نظر او را داشت ، وجود داشت . رویبرچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود : تمام مبلغ پرداختشده است
 

عليرضا1361

عضو جدید
کاربر ممتاز
هدیه فارغ التحصیلی!

مرد جوانی ، از دانشكده فارغالتحصیل شد . ماهها بود كه ماشین اسپرت زیبایی ،پشت شیشه های یك نمایشگاه به سختیتوجهش را جلب كرده بود و از ته دل آرزو می كرد كه روزی صاحب آن ماشین شود . مردجوان ، از پدرش خواسته بود كه برای هدیه فارغ التحصیلی ، آن ماشین را برایش بخرد . او می دانست كه پدر توانایی خرید آن را دارد .
بلأخره روز فارغ التحصیلیفرارسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت :


من از داشتن پسر خوبی مثلتو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تورا بیش از هر كس دیگری دردنیا دوست دارم . سپس یكجعبه به دست او داد . پسر ،كنجكاو ولی ناامید ، جعبه را گشود و در آن یك انجیل زیبا، كه روی آن نام او طلاكوب شده بود ، یافت .


با عصبانیت فریادی بر سر پدر كشید و گفت : با تمام مالودارایی كه داری ، یك انجیل به من میدهی؟


كتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترك كرد .

سالها گذشت و مرد جوان در كاروتجارت موفق شد . خانه زیبایی داشت وخانواده ای فوق العاده . یك روز به این فكرافتاد كه پدرش ، حتماً خیلی پیر شده وباید سری به او بزند . از روز فارغ التحصیلیدیگر او را ندیده بود . اما قبل ازاینكه اقدامی بكند ، تلگرامی به دستش رسید كه خبرفوت پدر در آن بود و حاكی از اینبود كه پدر ، تمام اموال خود را به او بخشیده است . بنابراین لازم بود فوراً خود رابه خانه برساند و به امور رسیدگی نماید .
هنگامی كه به خانه پدر رسید ،در قلبش احساس غم و پشیمانی كرد . اوراق و كاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسینمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت . در حالیكه اشك می ریخت انجیل را بازكرد وصفحات آن را ورق زد و كلید یك ماشین را پشت جلد آن پیدا كرد . در كنار آن ،یك برچسب با نام همان نمایشگاه كه ماشین مورد نظر او را داشت ، وجود داشت . رویبرچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود : تمام مبلغ پرداختشده است

زيبا بود
ممنون

:gol::gol::gol:
:gol::gol::gol:
 

Similar threads

بالا