بی غیرتی مدرن !!!؛
این روزها مردم به جای آن که توجه کنند که چه کسی به کمک نیاز دارد یا چه کاري از دستشان برای محبت کردن به دیگران بر می آید ، با پیشرفته و مدرن ترین تکنولوژي در دست خود ، یعنی موبایل ، به دنبال سوژه می گردند!!!ا
بیایيم به جای سکوت یا پیوستن به این گروه از مردم بی احساس و مسخ شده ، اعتراض انسانی خود را به آنها نشان دهیم و اجازه ندهیم دست های کمکی که در گذشته به سوی کسی که در مشکلی بود دراز می شد تا به یاری آن فرد بشتابد ، امروزه بیش از پیش ، تبديل نشود به دوربین هایی که به دنبال سوژه هستند تا فضای پوچ و خالی مجازی و جمع دوستان را به مسخره کردن دیگران و بلوتوث کردن این صحنه ها بگذرانند.
فرهنگ سازی کنیم ؛ جامعه از آن ماست. بپرسیم:ـ
فرهنگ سازی کنیم ؛ جامعه از آن ماست. بپرسیم:ـ
: " از چی فیلم می گیري؟"ا
اندوه
از تو کیفم دوهزارتومانی درآوردم و به راننده دادم. هشت هزار تومان پول داشتم، چهار تا دوهزارتومانی. راننده گفت خرد بده خانوم. گفتم خرد ندارم، هفتتیر پیاده میشم. گفت نگه میدارم برو خرد کن بیار. گفتم من نمیکنم این کارو آقا. گفت یعنی چی. گفتم وظیفهی من نیست. گفت خانوم وظیفهی شماست وقتی میخوای بیای سوار تاکسی شی اول نگاه کنی ببینی پول خرد داری یا نه. برنمیگشت نگاهم کند. گفتم مجلس تصویب کرده؟ اگه قرار باشه از صبح سوار هر ماشینی میشم خرد بدم باید به جای کیف با خودم گونی وردارم. بدون اینکه سرش را برگرداند دوهزار تومانی را پس داد و گفت به سلامت. نه خردتو خواستیم نه درشتتو. میخواست شرمندهام کند؟ یا خودش را در نقش بازیکن ایرانی میدید که با بازیکن اسرائیلی وارد رقابت نمیشود و مسابقه را واگذار میکند؟
دوهزار تومانی را گرفتم و گذاشتم تو جیبم و پیاده شدم. در را بستم و یکطرف شالم ماند لای در و هر چه کشیدم نیامد. به تقلا افتادم در را باز کنم شال را نجات بدهم که ماشین حرکت کرد و بقیهی شالم از سرم کشیده شد و باهاش رفت. شال قرمزی که از توی مترو خریده بودم دو هزار و پانصد تومان داشت همینطور دور میشد و بالبال میزد.
فكر كنم راننده به اين مي انديشيد كه : قبل از اینکه عرق فرد خشک شود انتقامت را بگیر !!!!
دستم را عین اسرای بعثی گذاشتم روی سرم.
زیر پل عابر پیادهی هفتتیر بودم و مانده بودم چه کنم.
چند نفر دورهام کردند.
یکیشان کتش را درآورد و گفت خانوم اینو بنداز رو سرت تا نگرفتن ببرنت.
گفتم نمیشه که آقا.
یکی گفت بیا این دستمالو بنداز سرت تا از اونور خیابون برات روسری بخرم.
مثل آتشی بودم که میخواستند با بیل خاموشم کنند.
گفتم نمیخوام آقا اگه میشه یه دربست بگیرید برم.
هفتهشت نفری دورم جمع شده بودند و یکیدوتاشان داشتند با موبایل ازم فیلم میگرفتند.
انگار آدم به این لـُـختی تو عمرشان ندیده بودند.
گفتم یعنی چی؟ از چی فیلم میگیری آقا؟
صدایی از پشت سرم گفت همیشه یه زاپاس همرات باشه آبجی.
زنی گفت بیا این پلاستیکو بذار رو سرت من برم برات یه شالی روسریای چیزی بگیرم.
کیسه پلاستیک دستهدار را کشیدم روی سرم و تعداد موبایلهایی که به طرفم گرفته شده بود بیشتر شد.
دستم را گرفتم جلوی صورتم.
مثل کسی که تو لباسش خرابکاری کرده،
مثل کسی که یکدفعه زیپ شلوارش در رفته
يا، قبل از رسیدن به قرار مهمش افتاده توی جوب، تو یک جلسهی رسمی آروغ بلندی زده.ووو........
!!!!!!!!!. تعداد موبایلهایی که به طرفم گرفته شده بود ، هی بیشترو بيشتر می شد